اشاره:
حسین حیدربیگی یکی از نویسندگان نسل مهاجر و مقیم مشهد است. او علاوه بر این که در کنار دیگر همنسلان خود از پیشگامان ادبیات مهاجرت است، شخصا شاهد رشد و شکوفایی ادبیات در این عرصه نیز بوده است و روایت خاص خود را از پدیدههای روایت مهاجرت، وضعیت ادب و زبان فارسی امروز و عرصهای موسوم به ادبیات مقاومت دارد. از حیدربیگی به تازگی رمان «بیگانگان» منتشر شده است که مورد توجه قرار گرفته است. همچنین به تازگی داستان کوتاهی از وی با عنوان «شمه» مقام اول را در جشنواره ادبی اکرم عثمان کسب کرده است. به مناسبت انتشار رمان بیگانگان و همچنین کسب مقام اول اول جشنواره ادبی اکرم عثمان، گفتگویی با وی انجام شده است که به وضعیت ادبیات مهاجرت و مسایل مربوط به این عرصه اختصاص دارد.
(راه عدالت)
هدایت: تشکر از این که این گفتگو را پذیرفتید. اول از رمان بیگانگان شروع کنیم. «بیگانگان» چطوری شکل گرفت، محتوایش را چه حوادثی شکل میدهد و سبک و ساختارش چگونه است؟
حیدربیگی: از آخر سؤال شما باید شروع کنم. معمولا هر نویسندهای میکوشد رو به تکامل باشد و بهترین ساختار و فرم را در کار هنریاش ارائه بدهد، که تا هنوز کمتر تجربه و نوشته شده باشد. هرچند همانطور که میدانید ادبیات داستانی ساختارهای تعریف شدهای دارد و در مسیر تکامل این ژانر ادبی، نوآوری، ساختار و تکنیکهای متفاوتی تا هنوز تجربه شده، تا ساختارهای پست مدرن و پساپست مدرن. از همین جهت است که کار و مسئولیت نویسنده امروزی کمی سخت میشود. سختی کار این است که نویسنده، حداقل در تلاش این باشد که نبایستی راهی را برود که دیگران رفته و تجربه کردهاند. اگر چنین اتفاق بیفتد یعنی این که نویسنده در جا زده است و فراروی و نوآوری نداشته و پاره سنگ و حتا ریگی روی دیوار ادبیات داستانی نگذاشته است.
نوآوری یکی از رسالتهای داستاننویس و هنرمندان دیگرژانرهای ادبی و هنری است. وقتی نوآوری وجود نداشته باشد یعنی این که آب در هاون کوبیده شده و به شکلی وقت نویسنده و وقت خواننده نیز گرفته شده است. رسالت داستاننویس تنها و تنها بیان یک سوژه، طرح و بیان یک گفتمان نیست، بلکه به همان اندازه که بیان یک درد اجتماعی و نگاه انتقادی به قضایا، تحولات سیاسی اجتماعی و اخلاقی مهم است، دستیابی به ساختارهای فرمی و زبانی نو نیز از اهمیت خاصی برخوردار است.
طبیعتا رسالت من نیز شبیه همه نویسندگان دیگر، این است که به دنبال نوآوری باشم و هستم؛ هم در داستان کوتاه و هم در دو رمانی که نوشتهام. مثلا در رمان «گردابی» تلاشم این بود که علاوه بر بیان دردها و رنجهای تاریخی کارکترهای رمان، که سخت در دلم سنگینی میکرد، بیشترین دغدغهام هنگام نوشتن، تکنیک، ساختار زبانی و فرم رمان نیز بود. از همین جهت است که نوعی روایت چرخشی در آن رمان به کار گرفته شد که شاید در بعضی موارد پیچیده هم شده باشد و شاید هم خوانند را دلزده کند. در رمان «بیگانگان» نیز ساختار روایت یکی از دغدغههایم بود. سوژه این رمان چندین سال در ذهنم پشت و پهلو میشد، بیگانگان در ذهنم راه میرفت و شکل عوض میکرد، تا این که به ساختار روایتی رسید که فعلا در دست داریم. درواقع، یکی از مراحل خلق داستان، شکل یافتن ساختار داستان در ذهن نویسنده است. داستان بایستی اول در ذهن شکل بگیرد و همینطور عناصر مختلف ساختار داستانی از قبیل زاویه دید، ساختار زبانی و این که بهترین موقعیت شروع از کدام نقطه روایت است و همینطور بهترین پایان. البته که این گفته خیلی هم قطعی نیست و ممکن است ساختار اولیۀ ذهنی در فرایند نوشتن و کشفهای آنی شکل عوض کند و دچار دگردیسی شود. چون کشف آنی و هنگامه نوشتن هم یکی از مراحلی است که ممکن است ساختار و فرم نوتری را به وجود بیاورد و اکثر نویسندگان ممکن است چنین کشفی داشته باشند. در رمان «بیگانگان» هم، چنین فرایندی طی شد. ساختاری در اول بسته شده بود، اما در طی نوشتن تغییراتی به وجود آمد تا شد همین روایتی که از آخر شروع میشود و چرخیده چرخیده پس میرسد به همان نقطه اول که پایان است درواقع. زبان داستان را هم سعی کردم مطابق درونمایه رمان، تند و تیزآبی شکل بگیرد. اما این که چه اندازه در این تطابق و تکنیک روایتی و زبانی موفق است، باید از نگاه منتقد به آن نگریست.
اما در قسمت محتوای رمان «بیگانگان»، باید عرض کنم که متأسفانه کشور ما همیشه با توطئه بیگانگان روبهرو بوده و هست، در طول تاریخ خودش همیشه دستخوش دسیسههای بیرونی بوده و همه جنگها و نزاعهای طول تاریخ افغانستان از بیرون آب خورده است و هنوز هم این وضعیت جریان دارد. دستهای آلوده به توطئه غرب و شرق، روزگاری بر سر کشور ما آورده که تا هنوز آب خوش از گلوی این مردم ما پایین نرفته است. مردم ما و بازیگران سیاسی کشور نیز در هر برهه زمانی، مهرههای بازی همان دستهای آلوده به مرگ بیرونی بوده و هست. باید نسلها بگذرد مگر به خود بیاییم و این دستهای بیرونی را قطع کنیم و همۀ اقوام و فرهنگها آسوده در کنار هم زیست داشته باشند.
در این رمان به حضور بیگانگان در افغانستان از اوایل جهاد مردم افغانستان علیه ارتش سرخ تا کنون پرداخته شده است. بیگانگان هنگامی که به بهانه جهاد میآیند، جایگاه و پایگاه خودشان را در افغانستان و پاکستان محکم میکنند، با هدف تسلط بر منطقه و ایجاد حکومتی مطابق فکر و اندیشه تندروانه خودشان، شبکه پیچیدۀ تعلیماتی، نظامی و اطلاعاتی را به وجود میآورند. از همان سالهای اول حضورشان و در بحبوحۀ جهاد، فرزندان خردسال را از داخل و اردوگاههای مهاجرین در پاکستان جمع کرده به مدارس دینی میبرند که همین هسته، منجر به جریان طالبان میشود. شخصیت اول رمان هم فردی است که از کودکی از داخل افغانستان مثل خیلی از همقطاران خودش به غارهای تورابورا برده شده و از آنجا به مدرسه دینی و کمکم تبدیل شده به یکی از اندیوالان جنگ در ساختار طالبان. این جریان وقتی از پاکستان حرکت میکند تا کابل پیش میرود و اکثر کشور را تصرف میکند. در این نبردها همۀ تصمیمگیریهای جنگی و هدایت کل تحولات در دست بیگانگان است و آنهایی که خودشان را میراثدار خاک افغانستان میدانند، آلت دست بیگانگاناند.
رمان بیگانگان دو سه دهه تحولات افغانستان را پوشش میدهد و رویکرد تاریخی دارد هرچند که رمان تاریخی به تعریف خاص نیست و سعی نکردم چنین باشد. در بخشهایی از رمان نقبی هم به گذشته زده شده است؛ روزهای سخت پساشکست هزارهها در دورۀ عبدالرحمان و مالیات و رختفروشیها و غارتهایی از این قبیل که البته سعی شده است موقعیت روایتی ایجاد شود و در پیوند با روایت کنونی باشد و خیلی جدا افتاده از روایت حال نباشد.
هدایت: دربارۀ جشنواره ادبی اکرم عثمان و همچنین داستان «شمه» توضیحاتی ارائه بفرمایید.
حیدربیگی: امسال چهارمین دورۀ جشنواره اکرم عثمان برگزار شد. این جشنواره به نام و پاسداشت مرحوم اکرم عثمان، یکی از داستاننویسان پیشکسوت کشور برگزار میشود. مسئولیت این جشنواره را تعدادی از ادبدوستان کشور به عهده دارند و دبیر جشنواره فعلا آصف سلطان زاده، یکی از داستاننویسان خوب کشور است. این جشنواره نسبت به ادبیات داستانی ما غنیمت بزرگی است که حداقل در هر نوبتی که برگزار میشود، بخشی از داستاننویسان را به شکل حقیقی و مجازی گرد هم میآورد و علاوه بر داوری و رتبهبندی داستانها و اعلام مقام، داستانهای برتر فرستادهشده به جشنواره را در قالب مجموعه داستان نیز به چاپ میرساند.
من برای اولین بار در این جشنواره با داستانهای «شمه» و «سقوط» شرکت کردم که داستان «شمه» مقام اول را دریافت کرد. این دو تا داستان از مجموعه داستانهای تازه من است که بعد از سکوت چند ساله و رمان بیگانگان نوشته شده است. «شمه» بلندترین داستان کوتاه من است و در چندفصل روایت میشود و به حوادث روز میپردازد. عناصری از سوژه این داستان از سالهای قبل و روایتهای تاریخی و باورهای خانوادگی در ذهنم بود و میخواستم بنویسم، اما به مرور با حوادث تلخ سالهای اخیر تکمیل شد. شخصیت اول این داستان معلمی است که بعد از انفجار در مکتبشان، توسط تروریستها، در حالی که گیج از انفجار است، در یکی از کوهای اطراف کابل میرود و بین کرول سنگها میافتد و زمانی روایت داستان به شکل منولوگ شروع میشود که مورچههای کوه قطار قطار آمده گوشتهایش را میبرند و تا پایان داستان گوشتهایش نیز تمام میشود. بخشی از روایت داستان در زمان حال است و بخشهایی هم به کشته شدن پدر و برادرش در انفجاری در شهر کابل میپردازد و همینطور بخش دیگر، روایتی از گذشته خاندانی، جنگ ارزگان در زمان عبدالرحمان و جنگهای داخلی در ولایت محل زیست خانواده شخصیت است. سعی شده است در داستان «شمه» عناصری به کار برود که به مرور جنبه نمادین پیدا کند؛ عناصر، همانگونه که شکل و نقش طبیعی خودشان را در داستان دارند و در خدمت روایت طبیعی داستان قرار میگیرند، شکل نمادین نیز به خود بگیرند که البته این قسمت را باید از نگاه خواننده نگریست.
هدایت: همانطور که شاهد هستید ادبیات فارسی در سالهای پسین بیش از آن که در داخل افغانستان رشد کند، در عالم مهاجرت بیشتر رشد و بالندگی داشته است. وضعیت ادبیات مهاجرت امروز به خصوص در ایران چگونه است و آیا با گذشتههای دورتر که جریانی موسوم به ادبیات مقاومت رشد کرد، چگونه مقایسه میشود؟ وضعیت بهتر شده یا با رکود مواجه است؟
حیدربیگی: اول باید خدمت شما عرض کنم که در سالهای اخیر و در دوران جمهوریت، ادبیات جوان در داخل افغانستان نیز رشد خوبی داشت و شاعران جوان خوبی داشتیم که در قالبهای متفاوت شعری و با نگاه نو به ادبیات امروز، خلاقیت خوبی داشتند. در کابل و مزار جلسات نقد شعر و داستان وجود داشت و نسل جوان اقبال و رویکرد خوبی نسبت به ادبیات داشتند. ما مدتی در بنیاد اندیشه جلسه نقد شعر داشتیم و شعرهای خوبی خلق و خوانده میشد و همینطور تا سال آخر جلسه داستان داشتیم و نسل امروز با نگاه مدرن به سمت ادبیات روی آورده بودند. متأسفانه بعد از سقوط دولت اکثر شاعران و فرهنگیان داخل کشور به گردگوشه دنیا پرتاب و پراکنده شدند و شاید درگیر غم مهاجرت و نان سخت شوند و یا این که دغدغهها و دردهای قبلیشان را از یاد برده به سراغ شعر و داستان نروند و امیدوارم که خلاقیتشان ادامه داشته باشد.
اما ادبیات امروز مهاجرت در ایران، متأسفانه باید گفت که امروزه ادبیات مهاجرت در ایران تا حدودی دچار فترت و سستی شده است؛ شاعران و داستاننویسان نسل اول و دوم کموبیش که حضور دارند، به خاطر شرایط سخت زندگی، غم نان و ناموزونی اوضاع مهاجرت، کم کار شدهاند و نسل جدید هم چندان استقبال نمیکنند. در دهههای گذشته سالانه شاهد مجموعههایی بودیم که منتشر میشد و مورد استقبال خواننده و جامعه فرهنگی قرار میگرفت و در مطبوعات فعال مهاجرین نسبت به آثار جدید توجه صورت میگرفت و نقد و بررسی میشد. همینطور، هر هفته شعر و داستانهای نو در حلقات و جلسههای فرهنگی خوانده و نقد میشد. جلسههای نقد و آموزش با رونق بود و نسل جدید علاقهمند به شرکت در این محافل و به دنبال یادگیری بودند. اما امروزه به ندرت شعر و داستان نو را شاهدیم، برخی از جلسههای نقد و بررسی شعر و داستان در قم و مشهد به تاریخ پیوسته است و البته و خوشبختانه برخی از جلسات مثل جلسه نقد و آموزش مؤسسه فرهنگی در دری در مشهد و خانه ادبیات افغانستان در تهران فعال است و در کنار برنامههای هفتگی محافل تخصصیتری نیز دارد که فعلا غنیمتی است در روزگار پر از رخوت و گنگی فرهنگی.
هرچند در بررسی جریانهای ادبی جهان و حوزههای دیگر زبان فارسی نیز میتوان اوج و فرودهای جریانهای ادبی را دید. تاریخ ادبیات نشان میدهد که گاه در حوزههای ادبی شاهد حلقههای فعال فرهنگی و خلق شاهکارهای ادبی هستیم و گاه در همان حوزهها سکوت مرگباری حاکم است. با این همه، علت رکود ادبیات مهاجرت را میتوان در چند مورد بر شمرد:
یکی از عوامل رکود ادبی فعلی برمیگردد به کوچ بخشی از شاعران و داستاننویسان ما از ایران به دوردستهای دیگر. همانگونه که با رفتن بخشی از شاعران و داستاننویسان ما از ایران، ادبیات مهاجرت کم رونقتر شد، ادبیاتچیهای ما نیز در آنسوها کم کارتر شدند. علت این امر هم روبهرو شدن با زبان و فرهنگ بیگانه و شرایط زیستی جدید است که قطعا حس و حال فرهنگیان و آفرینشگران را نیز تغییر میدهد؛ قطعا دغدغهها و اولویتهای زندگی و کاری نیز، لامحاله تغییر پیدا میکند. دار و ندار شاعر و نویسنده، دردمندی و رنجی است که از متن جامعه با خود دارد و همان بار ذهنی منجر به تولید و آفرینش کار هنری میشود، اما با دور شدن از این متن طبیعتا آن درد و رنج نیز ممکن است فروکش کند و ذهن هنرمند دچار دگردیسی شود و اولویتها، دغدغهها و ارزشهای ذهنیاش عوض شود. هرچند این گفته به شکل قطعی و یقینی، درست نیست و خوشبختانه بعضی از شاعران و نویسندگان ما در آن سوی آبها نیز خلاقیتهای خوبی دارند و آثار برجستهای را آفریدهاند و خواهند آفرید، خصوص این که در سالهای اخیر حلقههای ادبی و جشنوارههای مهم و پایدار در حوزۀ اروپا شکل گرفته است و این امر حداقل تا نسل اول مهاجرین فعالاند، شاید جریان داشته باشد و مایه امیدواری است.
تعطیلی مطیوعات و افول مراکز فرهنگی، که در طول چند دهه در فضای اجتماعی مهاجرین فعال بود، عامل دیگری است که ادبیات مهاجرت را به فترت و سستی برده است. در دوران جهاد افغانستان و حتا جنگهای داخلی و همینطور دوران سیاه اول طالبان، فضای مهاجرت در ایران دارای کانونهای فعال فرهنگی و فعالیتهای سیاسی و مطبوعاتی بود. رسانههای چاپی فعال بود و شور و شوق فرهنگی بسیار. به همان اندازه امیدواری برای تغییر وضعیت بد به نیک و فردای بهتر بیشتر بود. اما بعد از تغییرات جدید در افغانستان و معطوف شدند توجهات به سمت داخل افغانستان و کوچ بعضی از فرهنگیان ما به داخل، علاوه بر کوچ به کشورهای سوم، همه مطبوعات و اکثر کانونهای فرهنگی مهاجرین تعطیل شد و این وضعیت در ده پانزده سال اخیر شدیدتر نیز شد. حالا هم هرچند جامعه ما دچار دومین دور سیاه شرایط اجتماعی و فرهنگی در داخل افغانستان شده است، از سویی، مهاجرین جدیدی نیز فرار کرده به ایران آمدهاند، ولی وضعیت فرهنگی مهاجرین به شدت کشنده و ناامید کننده است، وضعیت به گونهای است که معلوم نیست نسل امروز ما از لحاظ فکری به کدام سمتوسو میروند. شر و شوری در این نسل دیده نمیشود و حتا انگیزۀ آموختن و رشد نیز تحت تأثیر فضای کلی اجتماعی کشور قرار گرفته است. نهادهای فرهنگی فعالی وجود ندارد و زمینههایی نیز. این وضعیت به همریختگی کلی در فضای اجتماعی مهاجرین، نسبت به کموکیف ادبیات مهاجرت نیز تأثیر بسزایی داشته و دارد.
عامل دیگری را که میتوان در یک کلیت به آن اشاره کرد، عدم کلانروایت در ادبیات امروز است. ما اگر در یک برهۀ زمانی رشد ادبی نسبتا خوبی را در تاریخ ادبیات معاصر خود داریم، محصول یک کلانروایت است. همانطور که میدانید، ادبیات مقاومت و در کل ادبیات مهاجرت، قطعۀ مهمی از تاریخ ادبیات ماست که در آن، گامهای بلندی برای نوشدن زبان و ساختار برداشته شده است؛ هم در زمینۀ شعر و هم در زمینۀ داستان. این برهۀ زمانی علاوه بر این که مرهون جریان رو به رشد شعر جنگ در ایران است، خود نیز یک کلانروایت را به دنبال میکشید. خاصیت کلانروایت این است که شاعر و داستاننویس به شکلی پیشفرض جهتگیری و انگیزه دارد و میداند که چه باید بگوید و محتوای شعر و داستانش چه باید باشد، باقی میماند فرم و ساختار که باید صورت به روز و قابل قبولی داشته باشد؛ هرچند شاعر و داستاننویس در جزئیات و راه پیش رویش ممکن است به سمت و سوی دیگر برود و گرایشهای دیگر و زاویه دید دیگری را در پیش بگیرد و در واقع، به فردیت خودش برسد. کلانروایت بیگانهستیزی و جهاد علیه متجاوز بیرونی و استبداد درونی، یکی از عواملی بود که بستر فکری شعر مقاومت را شکل میداد. این بستر تعریف و تعیین شده، باعث شد که در دورهای، شعر مقاومت، همانطور که گفته شد، رشد چشمگیری داشته باشد هم در ساختار و زبان و نوآوری و هم در معنا آفرینی برای جبهه مقاومت. اما امروز در ادبیات ما نه کدام کلانروایت و نه حتا خردهروایتی وجود دارد. بدی قضیه درست همین است، آنچه که من نوعی را نیز رنج میدهد. مثلا ما الان با دورۀ سیاهی روبهروییم، ولی ادبیات ما در این مورد تقریبان گنگ و مسکوت است. البته که این قضیه سر درازی دارد برای بحث تحلیل و باشد تا وقت دیگر.
نکته دیگری که در سؤال شما است، مقایسه شعر مقاومت و پسامقاومت است؛ تقسیمبندیای که میتوان نسبت به جریان شعری و ادبی امروز داشت. این تقسیمبندی در بررسی جریانی ادبیات کشور نیز مهم است. بنا بر همین اهمیت ما در فصلنامه «ادبیات معاصر» پرونده شعر پسامقاومت را کار کردیم و قطعا خواندنی، مهم و مرجع خوبی در پژوهش ادبی است. در این مقایسه، هر دو جریان ویژگیهای منحصربهفرد خودش را دارد که با همان ویژگیها و قوت ضعفشان سنجیده میشود که بررسی جزئیاش در این گپوگفت نمیگنجد. خلاصه خدمت شما بگویم که جریان شعر مقاومت یکی از جریانهای مهم در تاریخ ادبیات ما به شمار میرود. اهمیتش در این است که ادبیات ما در این جریان علاوه بر این که کلان روایت مقاومت را با درونمایه تعریف شده دنبال میکرد و در جریان مقاومت مردم افغانستان نقش مهمی داشت، اما از لحاظ زبان و ساختار قدم به عرصه ادبیات نو گذاشت و قالبها و زبان مدرن را به وجود آورد. درست در همین جریان است که شعر ما از زبان کهنه و فرسوده نسل کلاسیک عبور میکند و فضاهای جدیدی را به تجربه مینشیند. عامل مهم در این رشد بدون شک بستر فرهنگی و زبانی ایران بوده و است. ایران قسمتی از سرزمین و جغرافیای زبان فارسی است و این همزبانی و وجود جریانهای ادبی فعال و پیشرو در ایران، کمک کرد که جریان شعر مقاومت شکل بگیرد و از تجربه جریانهای ادبی در ایران تجربه مفیدی داشته باشد و از تکنیکها و رویکرد و ساختار نوی ادبی استفاده کند. این جریان تا پییروزی مجاهدین ادامه داشت و بعد از آن است که شعر و داستان ما در ایران دچار دگردیسی میشود و جریان شعر پسامقاومت به وجود میآید. هرچند آثار گرانسنگی از لحاظ زبانی و ساختار نو در ادبیات مقاومت خلق شده است و همینطور نسلی که پرچمدار جریان ادبی ما هستند، اما ادبیات پسامقاومت جریان مهمتری در کلیت ادبیات ما به حساب میآید. اهمیتش به شکل خلاصه این است که این جریان برخلاف جریان مقاومت که کلانروایت مشخصی را دنبال میکرد، از فضاها و زاویه دیدهای متنوعی برخوردار است. بخشی از جریان شعر پسامقاومت شعر ضدجنگ است که بعد از مقاومت به وجود آمد و عامل اصلیاش جنگها و نبردهای قدرت در داخل افغانستان بود که باعث سرخوردگی و ناامیدی نسلی شد که برای فردای بعد از پیروزی فضای ایدئال زیستی پر از صلح و صفا را تصور میکردند. تنوع دیگر شعر پساومقاومت تجربه قالبها و مضامین عاشقانه است. رویکر به شعر نو (سپید) یکی از خصوصیتهای شعر پسامقاومت است. همینطور باید بگویم که شعر زنان در جریان شعر پسامقاومت رشد چشمگیری دارد و هویت زنانگی و زبانی خودش را دریافته است و دیگر زاویه دیدش مثل شعر مردان نیست.
باید یادآوری کنم که در تقسیمبندی جریان شعری نمیشود تقسیمبندی نسلی نیز داشته باشیم چون نسل اولیه در جریان بعدی نیز تداخل دارند، هرچند به شکل کلی میشود تقسیمبندی نسلی نیز داشت. مثلا نسل اول شاعران مقاومت در ایران در جریانهای بعد مقاومت نیز نقش مهمی دارند. جریان شعر ضد جنگ و تجربه عاشقانهسرایی و تجربه قالبهای نو مثل شعر سپید، توسط نسل اول و دوم مقاومت و نسل پسامقاومت به وجود آمده است.
هدایت: شما چه تعریفی از ادبیات مقاومت دارید و آیا این جریان برای امروز نیز قابلیت تداوم دارد؟
حیدربیگی: شعر مقاومت در تعریف کلی شعری است که در بستر تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به وجود میآید. زمینهساز این جریان عوامل بیرونی است و نقشی مهمی در به وجود آمدنش دارد؛ جریانی که در مقابل تجاوز عوامل خارجی و داخلی، استبداد، ظلم و بیعدالتی به وجود میآید و شعر مقاومت علاوه بر تشویق مردم علیه جریان ظلمه و تجاوز و غارتگری و انحرافات فرهنگی، فردای آرمانی، با صلح و سازش و سعادت اجتماعی را نیز به تصویر میکشد. چون این جریان، جریان فطری و انسانی است، لذا منحصر به خاک و جغرافیای خاص و مذهب و مشرب خاصی نیست. درباره تجاوز هم بایستی یادآوری کنم که تجاوز منحصر به بیرون از مرزبندیهای خاکی و کشوری منظور نیست، ظلم و تجاوزی که شعر مقاومت برخاسته از آن شرایط است، ممکن است داخلی باشد و هیچ قیدی در این زمینه نمیتوان زد. همانگونه که در تعریف وسیعش، شعر مقاوت، شعری علیه آمال نفسانی انسان نیز است؛ یعنی قیام علیه نفس اماره و زیادهخواه و ظالم. از همین جهت است که شعر مقاومت در نقاط مختلف جغرافیایی و فرهنگی به وجود آمده است. این جریان کلانروایت مشخصی را پیش رو دارد و آن پایداری علیه استبداد، بیعدالتی و کژتابیهای رفتاری و اخلاقی است. شعر مقاومت برای شکست استبداد و تجاوز، از کهن الگوهای فرهنگی و اسطورههای تاریخی استفاده میکند تا مردم را به بیداری بکشاند و قیام و خودآگاهی را شکل بدهد و علیه بدسگالیها و تجاوز بشوراند. در جریان شعر مقاومت ما نیز از چنین مؤلفههایی استفاده شده است. لذا به شکل خلاصه میتوان گفت تا ظلم و استبداد و تجاوزگری و بیعدالتی هست، جریان شعر و ادبیات مقاومت نیز ادامه خواهد داشت و به مرور تولید خواهد شد. باید یادآوری کنم که ما معمولا در یک تقسیمبندی کلی در بررسیهای جریانی، جریان ادبی را به مقاومت و پسامقاومت تقسیم کردیم، اگرنه به شکل جزئی خیلی با واقعیت مطابقت ندارد. درواقع، جریان شعر مقاومت ما نیز بعد از سال هفتاد ادامه پیدا کرده است و هنوز هم ادامه دارد و مجموعههایی نیز در زمینه ادبیات پایداری به چاپ رسیده است. شعر مقاومت بعد از این نیز ادامه خواهد داشت؛ چون که زمینههای اجتماعی و فرهنگیاش از میان نرفته است و تا این زمینهها باشد، تا مردم اختناق و ظلم و تجاوز را تجربه کند، ادبیات مقاومت نیز خلق میشود.
هدایت: وضعیت ادبیات و زبان فارسی را در افغانستان امروز، به خصوص پس از استقرار طالبان که دشمنی خاصی با زبان و ادبیات فارسی دارد، چگونه ارزیابی میکنید؟
حیدربیگی: زبان فارسی درخت ستبری است که طوفانهای بسیاری را پشت سر گذرانده است و اگر در طوفانهای کشنده تکانی خورده، ولی از پای نیفتاده است. آثار و متون فاخری که در طول عمر زبان فارسی خلق شده است، همیشه پشتوانه تسخیرناپذیر این زبان بوده و خواهد بود و همینطور هر روز و سال بر این ذخایر افزوده میشود. اما در حوزۀ زبانی افغانستان هم، چنین سرنوشتی داشته است و دارد. ما در طول تاریخ سرزمینی به نام افغانستان که از ابتدا یک نام ضد زبان فارسی است، شاهدیم که مدت مدیدی زبان شاهان غیر فارسی زبان نیز فارسی بوده است و خیلی هایشا با این زبان مینوشتند و حتا شعر میگفتند. اما بعد از تئوریسازی پشتونگرایی، سعی میشود دامنه زبان فارسی از مطبوعات و نهادهای آموزشی برچیده و یا کمرنگ شود. قدعلم کردن زبانی علیه زبان دیگر ممکن است تکانهای به حساب بیاید، اما خاصیت زبان قدرتمند این است که زبان ضعیف را، هرچند از پشتوانه سیاسی و حکومتی برخوردار باشد، باز هم در خودش حل و هضم میکند و یا اگر زبان مهاجم رشد کند، همواره بر او تأثیر میگذارد. چنین است که میبینیم زبان پشتو در افغانستان که، در دورههایی زبان مهاجم بوده و قدرت حکومت را پشت سرش داشته، ولی از زبان فارسی وامهای بسیاری گرفته است به شکلی که اگر واژگان فارسی را از آن برداریم شاید قابلیت تکلم را نداشته باشد.
متأسفانه در شرایط کنونی نیز زبان فارسی در افغانستان مثل مقاطع تاریخی گذشته مورد هجوم زبان پشتو قرار گرفته است. قدرت حاکمه زبان فارسی را به رسمیت نمیشناسد و سعی دارد این زبان را از ساختار آموزشی و اداره حذف کند، زبان رسانهها و مطبوعات را پشتونیزه کند، که کرده است، تابلوها و مظاهر زبانی را عوض کند، زبان اداری را تغییر بدهد و مردم را نیز ملزم کند که به زبان پشتو حرف بزنند. این اقدامات و الزامات میتواند تا حدودی به ضعف زبان فارسی بینجامد، چنان که در دورههای گذشته نیز چنین شده است، اما خوشبختی قضیه این است که هیچگا نمیتواند از بین ببرد. امروزه هرچند زبان شهرها و رسانههای کشور عوض شده است، اما باز هم میبینیم که در گوشه کنار جغرافیای زبان فارسی آثاری آفریده و چاپ میشود و هریک این آثار خود پاسبانی است برای زبان فارسی. ولی از همه این خوشبینیها که بگذریم، با شرایطی که فعلا در افغانستان به وجود آمده است و اگر این وضعیت دوام پیدا کند، زبان فارسی با مخمصۀ جدی روبهرو خواهد بود؛ از سویی نبرد با دشمن خانگی و از سوی دیگر دست و پنجه نرم کردن با مهاجمین خارجی، باعث میشود که زبان کم کم ریخت واقعی خودش را از دست بدهد و به انزوا بخزد و انزوا آغاز فراموشی است.
هدایت: آیا چشماندازی برای ظهور جریانهای پیشرو و آوانگارد در عرصۀ ادبیات امروز افغانستان میبینید؟
حیدربیگی: یکی از خصوصیت ادبیات این است که هرچه بر عمرش افزوده میشود، برخلاف دیگر موجودات، زندهتر و تازهتر میشود. هرچه آثاری خلق میشود انگار گامی به سوی نو شدن و قد کشیدن است. ما در طول تاریخ ادبیات کمتر زمانی را میبینیم که ادبیات پس رفت داشته باشد، ممکن است در مقاطعی در جا زده باشد، اما همواره حرکتش به سمت تکامل بوده و هرچه راه بیشتری را پیموده فضاها و ساختارهای جدیدتری را کشف کرده است و بر غنامندیاش افزوده شده است. از همین جهت و با این قیاس، میشود امیدی به هرچه تازهتر شدن ادبیات افغانستان نیز داشت. امروزه نیز همچنان که در کلیت جغرافیای زبان فارسی با ساختارهای نو و به روز و پیشروی ادبیات روبهرو هستیم، ادبیات کشور ما نیز به همانسو در حرکت است و روزبهروز فضاها و ساختارهای زبانی قابل قبول و نوی را به خود میگیرد.
هدایت: به نظر میرسد که جریانهای ادبی موجود در کشور ما و به خصوص در ایران بیش از هر زمان دیگر سیاسی شده است و هر جریانی ادبی تعلق به یک جریان سیاسی دارد. آیا این روند به ضرر ادبیات نیست؟
حیدربیگی: ادبیات امروز محصول تحولات سیاسی و اجتماعی است. جریان ادبی ما در ایران که در کلیت خودش ادبیات مهاجرت به حساب میآید، همزمان و همگام با جریانهای سیاسی قدم برداشته و رشد کرده است. ادبیات مقاومت طبیعتا ادبیات سیاسی بوده و هست، جریان ادبی ضدجنگ و همینطور جریان ادبیات پسامقاومت بیشتر تأثیرپذیر از تحولات سیاسی و اجتماعی است. اتفاقا قدرت شعر امروز این است که باید آمیخته با امر سیاسی باشد و نگاه انتقادی نسبت به اوضاع و احوال و تحولات پیش آمده داشته باشد و این امر به شعر هویت و عمق بیشتر میبخشد. شعر امروز ما اگر عاشقانه است، بازهم نشانههایی از اوضاع سیاست و جنگ و تحولات را در خود دارد و این خوب است به نظرم؛ چنان که یکی از شاخصههای شعر نو در قالبهای کلاسیک همین شعرهای تغزلی همراه با بیان دردهای اجتماعی و بیانگر رنجهای مردم و روایت کنندۀ تحولات سیاسی است. حالا گاهی مبتدیانی پیدا میشود که گاه ممکن است انحراف ادبی، ذهن نژادگرا و یا زبان فحاش داشته باشد و واژگان نفرتانگیزی از زبانش بیرون بیاید، اما باز هم، همچنان اشخاصی به مرور و در سلوک ادبی، البته به قول علما اگر توفیقی داشته باشد، به مرور زمان و کمکم به اصالت و رسالت ادبیات پی خواهد برد، شاید منظور شما از این قبیل مواردی شاذ و نادر باشد.
هدایت: شما چه برنامههایی برای رشد و گسترش ادبیات فارسی و چه کارهایی روی دست دارید؟
حیدربیگی: درباره برنامه برای رشد ادبیات فارسی که نمیشود از زاویه دید اول شخص چیزی گفت. چون این مقوله از وسع یک شخص هرچه هم یلی باشد در زمینه ادبیات، بیرون است، چه برسد به اشخاصی مثل من. چون در این زمینه باید نهادسازی صورت بگیرد و برنامههایی را بایستی پیش برد که از یک سو برای رشد زبان و ادبیات فارسی مفید باشد و از سوی دیگر بایستی در مقابل زبانهای مهاجم خاکریز زد و تدبیری سنجید. این امر نیازمند سرمایهگذاری کلان است. اما در یک کلیت، فعالیت برای گسترش ادبیات فارسی و رشد هرچه بهترش، خلاقیت ادبی است؛ خلاقیتی که به مرور در بستر زبانی شکل میگیرد و روزبهروز به غنای زبان می افزاید. ولی خلاقیت ادبی در عرصه شعر و داستان به دست نمیآید مگر این که فضایی برای رشد ادبیات وجود داشته باشد. رشد در خلأ اتفاق نمیافتد، فعالیت ادبی نیازمند بستر بیرونی است، اگر زمینی آماده نباشد، رویش نیز اتفاق نمیافتد. میبینیم که در برهههای متفاوت زمانی، هرگاه فضاهایی آماده شده است، حلقههای فرهنگی نیز شکل گرفته است و این حلقهها پرورش نسلی را به دنبال داشته است. مثلا در فضای مهاجرت دهه هفتاد، هشتاد و اوایل نود تا حدودی، ما جریان رو به رشد شعر و داستان را شاهد بودیم. نشریاتی به چاپ میرسید و آثار شاعران و نویسندگان به شکل حرفهای بررسی و نقد شده در مطبوعات به چاپ میرسید و همچنین به شکل مجموعه و کتاب. در داخل افغانستان نیز چنین بود. در دو دهۀ اخیر که کمی فضای بیرونی آماده بود، نسلی از شاعران و نویسندگان جوان، پای به این عرصه گذاشتند و رشد کردند؛ شاعر، نویسند، رونامه نگار و منتقد شدند. مطبوعات تجربی و حرفهای در کشور به چاپ میرسید و نسلی در این جریان رشد میکرد. مثلا فصلنامه «ادبیات معاصر» در شش – هفت سالی که در کابل منتشر میشد، بستری بود برای نشر آفریدههای شاعران و نویسندگان داخل و خارج کشور، علاوه بر این که ادبیات دو حوزه دیگر زبان فارسی مثل ایران و تاجیکستان نیز در آن منعکس میشد و زمینهای بود برای تعامل فرهنگی. همینطور نسلی در این فصلنامه و دیگر مطبوعات کشور قلم میزدند و به مرور حرفهای میشدند.
اما خودم، در سالهای اخیر و بعد از تعطیلی فصلنامه «ادبیات معاصر» سعی میکنم بنویسم. سوژههای بسیار و روایتهای بسیاری است که بایستی به تصویر کشیده شود. روایت کردن سیهروزیها، وحشتآفرینیها، رفتارهای واپسگرا و بدوی که در جامعه ما حاکمیت دارد، قطعا برای نسل آینده مفید خواهد بود و نسل بشر با آیینه روایتهای گذشتهشان به تکامل رسیدهاند. هرچند در ناخودآگاه بشر همیشه گاو شاختیزی وجود دارد که هرازگاهی ممکن است در عین متمدن بودن، توحش بیافریند. در سالهای اخیر رمان بیگانگان را بازنویسی کردم که چاپ شد و همینطور یک مجموعه داستان کوتاه نوشتهام که آماده چاپ است و همینطور کار بلندی نیز دم دست دادم که ببینم به کجا میرسد.
هدایت: با سپاس مجدد
منبع: نشریه راه عدالت، شماره 13