پنج‌شنبه 15 قوس 1403 برابر با Thursday, 5 December , 2024
حزب عدالت و آزادی افغانستان

Justice and Freedom Party of Afghanistan

کاستروی شرق

یکم:

سال ۱۳۶۰ در دفتر سازمان نصر در مشهد بودم. ساختمان ۳۳۳ یک ساختمان مجلل در خیابان ناصر خسرو و در غرب حرم حضرت امام رضا قرار داشت. این ساختمان دفترسیاسی – فرهنگی سازمان نصر بود.

در این سال برخی جوانان تندرو که گرایشهای چپی داشتند از سازمان اخراج شدند. ماشاءالله افتخاری معروف به افتخاری سرخ و میثم (قسیم اخگر) در جمع اخراج‌شده‌ها بودند. میثم بسیار برخورد پرجاذبه با بچه‌ها داشت. او ضمن آن که درس‌های اعتقادی ازکتاب‌هایی چون اسلام شناسی دکتر شریعتی را به جوانان عضو دفتر درس می‌گفت، برخی دیدگاه‌های برخی از علما و مجتهدینی را که در نظام جمهوری اسلامی نقش و جایگاهی داشتند، نقد می‌کرد و به تمسخر می‌گرفت. مثلا تفسیر سوره‌های واقعه و رحمان از آیت الله دستغیب امام جمعه شیراز و امثالهم را و…

بعد از اخراج میثم از سازمان مدتی درس‌های عقاید در دفتر مشهد تعطیل شد و تنها شب‌های پنجشنبه و جمعه مباحثی سیاسی هفته‌وار، آن هم به‌صورت مردمی در کتابخانه رسالت واقع گلشهر برگزار می‌شد که آقای محمد ناطقی ان راپیش می‌برد و شرکت‌کنندگان آن، بیشتر مردم از اقشار مختلف بودند.

بعد ازمدتی تعطیلی و بی‌برنامگی جوانان در دفتر، آقای سید ابوذر شولگری که او نیز در دفتر بود به ما مژده داد که استاد مزاری تلفونی به او گفته است که مصطفی اعتمادی برای راه اندازی سلسله درس‌های اعتقادی در دفتر مشهد می‌آید و بچه‌های دفتر با او همکاری کنند.

روزی که اعتمادی به دفتر آمد اولین بار بود اورا می دیدم. جوانی با موهای بلند، هیکلی نسبتا درشت، چشمانی تنگ و بادامی،‌ لباسی شیک، اندامی آراسته، خنده رو، خوش طبع و… آقای محمد ناطقی که مسئول دفتر بود او را به ما چنین معرفی کرد: ایشان مصطفی اعتمادی بزی است که با شما مباحثات اعتقادی خواهد داشت. آقای ناطقی کوشش داشت، درجمع بچه‌ها موقر و جدی تر ظاهرشود و رسمی حرف بزند تاحرفهایش جدی تلقی شود. اما اعتمادی باشوخی‌هایش ژست جدی حاجی اقا و ادا و اطوارش را در لحظه خراب می کرد.

به هرصورت آقای ناطقی از دفتر برآمد و مصطفی ما را جمع کرد و شروع به صحبت کرد. او در ابتدا از محرومیت‌ها سخن گفت. اوضاع گذشته را تحلیل و مرورکرد و سپس به خلاءهای فکری و نامشخص بودن اهداف و فقدان آینده‌‌نگری در حرکت‌های گذشته هزاره‌ها اشاره کرد و بعد با بچه‌ها از تعیین ساعت مباحثه و موضوع آن نظرخواهی کرد. آنگاه به این نتیجه رسیدیم که همه روزه عصرها بچه‌ها وقتی از امورات روزمره خود فارغ می‌شوند و در دفترجمع شوند.

موضوع مورد بحث هم جهان بینی اسلامی از ایت الله مرتضی مطهری و اسلام شناسی ازدکتر علی شریعتی هر دو به شکل مقایسوی تعیین شد. هر روز در ابتدای مباحثه استاد اعتمادی تحولات و گزارش‌های روز را از بچه‌ها به نوبت می‌پرسید و سپس جمع‌بندی و نتیجه‌گیری می‌کرد . آنگاه به مباحثات اصلی می‌پرداخت.

این مباحثات برای شش ماه در دفتر سازمان نصر در مشهد دوام داشت. تا انکه مساله اعزام نیرو پیش آمد و ما ارزگانی‌ها به شمول استاد ناطقی شفایی و استاد اعتمادی باهشتاد نفر از مرز دوغارون وارد ولسوالی گلران هرات شدیم. در این اعزام که یک سفر ناموفق بود در گلران با کمین دشمن مواجه شدیم و ذاکر حسین ناطقی برادر استاد ناطقی با یک مجاهد ازتمران به شهادت رسیدند و ما پس به ایران برگشتیم. دراین مدت شش ماه اعتمادی توانست بچه های دفتر را بخوبی جذب کند و در حلقات دروس سیاسی – اعتقادی گرد آورد. نه تنها بچه های دفتر که از بیرون از دفتر نیز هواداران سازمان به این حلقه درسی جذب شدند.

دوم:

مصطفی اعتمادی حقیقتا یک شخص فرهنگی – سیاسی بود. برای او یک جلد کتاب خوب از همه‌چیز با ارزشتر بود. به مطالعه عشق داشت. او بجای این که تفنگ بدست بگیرد کتاب در دست داشت. او معتقد بود که تا جامعه از لحاظ فکری متحول نشود‌، ساخته نمی‌شود. او عاشق کارهای زیربنایی‌، بنیانگذاری کارهای اصلاحی بر پایه‌های خلل‌ناپذیر فکری و اهداف ثابت و برنامه‌ریزی‌شده بود. او کارهای مقطعی و سیاست‌های روز مره‌ای رهبران هزاره را سخت نکوهش می‌کرد وهمواره منتقد آن بود. او در کردار و گفتار خود، شجاعانه و بی‌باکانه بر وضعیت موجود می‌تاخت و تا هنگام و فاتش ازهدف و اعتقاد خود حتا یک گام عقب ننشست و در راه هدف و عقیده اش به هیچ امتیاز و معامله‌ای سر فرود نیاورد.

سوم:

در انتخابات پارلمانی سال ۱۳۸۴ مصطفی از حوزه انتخاباتی زاد گاهش، ولایت دایکندی، در انتخابات شر کت کرد. او که به هیچ چوکی حکومتی سر خم نمی کرد، به نمایند گی مردم خود علاقه مند بود. او تریبون مجلس شورای ملی را سکوی مناسبی می دانست، تا آتش نهفته اندرونش را فریاد بکشد و همچون پتکی آهنین برسرمستبدان و انحصار طلبان و معامله گران بکوبد.

او برای آن نامزد وکالت از مردم خود شد که مشق دموکراسی و انتخابات آزاد و تمثیل اراده واقعی مردم را به نمایش بگذارد. او کارزار انتخاباتی پرشور و رقابت سالمی را براه انداخت و مردم رابه مشارکت در تعیین سرنوشت وحضور پرشور به پای صندوق‌های رای تشویق کرد. سرانجام کارزار انتخاباتی به پایان رسید و دو روز وقفه قبل از رای گیری اعلام شد.

نظرسنجی‌ها و پیشبینی‌های مردمی نشان می‌داد که مصطفی نامزد پیشتاز و در صدرجدول برندگان قرار خواهد داشت. یک روز سکوت هم گذشت و فقط یک روز تا ۲۷ سنبله، روز رفتن به پای صندوق‌های رای باقی مانده بود که ناگهان این خبر پخش شد که مصطفی اعتمادی یکی از کاندیدان حوزه انتخاباتی ولایت دایکندی از لیست حذف شده و آرایی که به نام او ریخته شود بی اعتبار خواهد بود و قابل شمارش نیست!!!

این خبر از نظر مردم دایکندی بخصوص طرفداران و حمایت‌کنندگان اعتمادی یک شایعه بود وهرگزتصور آن نمی‌رفت که نام مصطفی از لیست حذف شود. او نه فرمانده نظامی بود و نه فرد جنگ سالار! او یک شخصیت سیاسی و فرهنگی بود که جز با قلم و کتاب با چیزی دیگری سر و کار نداشت. اما این خبر شایعه نبود و نام مصطفی اعتمادی در دقیقه ۹۰ متاسفانه از لیست دفتر مشترک کمیسیون انتخابات زده شده و آرایی که به نام او در صندوق‌ها ریخته می‌شد بی اعتبار اعلان شده بود.

این تصمیم دفترمشترک انتخابات بسیار ظالمانه و غیرمنصفانه و سیاسی و هدفمند بود. در پی این اعلام غیرعادلانه آقای اعتمادی تلاشهایی زیادی کرد تا نامش درلیست دفتر انتخابات ثابت بماند اما سودی نبخشید . سرانجام تا آنجا که صدایش می‌رسید به دوستان خود سفارش کرد تابه حاجی نصرالله صادقی زاده رای بدهند. گرچه اکثر طر فدارانش در روز رای گیری به نشان مصطفی خط کشیدند و به او رای دادند اما تعدادی هم نظر به سفارش اعتمادی به حاج نصرالله صادقی زاده رای دادند و این بود که حاجی نصرالله درصدر جدول نامزدان موفق از ولایت دایکندی قرار گرفت.

چون در انتخابات ۲۷ سنبله ۱۳۸۴ انتخابات هردو شورا، شورای ملی و شورای ولایتی همزمان برگزار شده بود، من از جمله نامزدان شورای ولایتی بودم. حضور مردم دایکندی در سراسر ولایت گسترده و پرشور بود. اولین انتخاباتی بود که مردم بطور سری و مستقیم نمایندگان خودرا در شورای ملی و شورای ولایتی آزادانه انتخاب می‌کردند . لذا یک تجربه نو، تماشایی و شورآفرین برای زن و مرد و پیر و جوان بود.

بعد از چند روز صندوق‌های رای ازنقاط دور و نزدیک ولایت در مرکز جمع شد. مکتب گنده نیک در مرکز ولایت برای شمارش آراء در نظر گرفته شده بود. نامزدان انتخابات هردو شورا، ناظران ملی و بین المللی و.. در مرکز ولایت جمع شدند و شمارش آراء شروع شد.

سیستم شمارش آرا، شمارش فیزیکی اوراق بود و طوری تنظیم شده بود که یک صندوق از ولسوالی میرامور و یک صندوق از ولسوالی سنگتخت – بندر و یک صندوق از ولسوالی کیتی و یا اشترلی و همینطور دیگر ولسوالی‌ها، بعد از ارزیابی مهر و لاک در حضور ناظرین بالای میز محاسبه ریخته می شد و به شکل فیزیکی ورقه رای باز و نام هر نامزدی که نشانش “تیک” خورده بود باصدای بلند خوانده می‌شد و ورق به روی میز گزاشته می‌شد.

من که خود نامزد شورای ولایتی بودم و مواظب محاسبه اوراق بودم، در سه روز اول محاسبه بوضوح می‌دیدم اوراقی که بنام مصطفی اعتمادی “تیک “خورده بود، از هرنامزد دیگر زیاد بود. امابعد از سه روز که نوبت محاسبه به مراکز رای دهی ولسوالی خدیر و مرکز رسید که اعتمادی در این دو مرکز آرای متمرکز داشت، دیگر نامی از مصطفی اعتمادی گرفته نشد و اوراقی که بنام او تیک خورده بود درجمع اوراق باطله محاسبه می شد و بدبن جهت حجم اوراق باطله بالا رفت.

متاسفانه این برخورد ناعادلانه با آرای مردم دایکندی و حذف نامزد محبوب شان ازلیست، سبب شد که مردم افغانستان بخصوص مردم شریف دایکندی از یک وکیل دلسوز، پرشور، انقلابی و منتقد محروم گردد.

من گرچه ازدوستان اعتمادی بودم اما چون خود نامزد انتخابات شورای ولایتی بودم ، باکسانی دیگری تعامل داشتم نه به اعتمادی رای داده بودم و نه در کارزار انتخاباتی از او تبلیغ کرده بودم. اما در صحنه شمارش چون حضور داشتم و شاهد و ناظرصحنه بودم چشم دید خود را در این واگویه تحریر داشتم و اعتقاد دارم که اگر مصطفی در شورای ملی می آمد، شاید از یک گل بهار نمی شد و در جمع آن همه وکیل و وزیر فاسد و معامله گر کاری به نفع افِغانستان و دایکندی نمی‌توانست.

اما او با روح سر کش و اخلاق انقلابی و عصیانگری که داشت، ناگفته‌های نهفته اش را از تریبون پارلمان فریاد می کشید. این فریاد و پرخاشگری و انتقاد بی پروا از نظام فاسد و حاکم در جراید ولسی جرگه ثبت و در آرشیف شورای ملی به بایگانی می ماند. چیزی که امروز برای آن غبطه می‌خوریم و در نبود آن آه حسرت می‌کشیم. متاسفانه اراده استبداد براراده مردم غلبه کرد و این شانس را از مامردم دایکندی گرفت تا یک وکیل متعهد و نماینده صادق و پرخروش در پارلمان کشور داشته باشیم.

چهارم:
بعد از اعلام موجودیت حزب وحدت و منحل شدن گروه‌های منحله و مدغم شدن شان در این حزب، آقای شیخ محمد کاظم افکاری شارستانی همچون رییس شورای ولایتی این حزب در ارزگان شمالی و آقای مصطفی اعتمادی معاون شورای ولایتی تعیین شدند. مرکز ولایت هم نیلی انتخاب شد و پایگاه‌های نظامی که در ارزگان مربوط به دوجناح نصر و پاسدا ر بود، برچیده شد و در شوراهای ولسوالی و شورای ولایتی حزب مدغم شدند.

برخی افراد می‌گفتند که در باره اعتمادی کم لطفی شده و پست معاونت ولایت برایش کوچک است.

بعضی می‌گفتند که باتوجه به جنگ‌های گذشته که بین دره خودی و نیلی صورت گرفته است، اعتمادی جرات ندارد به نیلی برود. و…

اما مصطفی اعتمادی بخاطر مصالح مردم و حفظ وحدت برغم این شایعات باچند تن از فرماندهان خود به نیلی رفت و از طرف دوستانش در نیلی، سنگموم تول احمد بیگ و… مورد استقبال قرار گرفت. او در جمع دوستانش در نیلی گفت: در طی ده سال گذشته بسیار باهم جنگیدیم، زور آز مایی کردیم و زور و توان همدیگر را آزمودیم. حال که زور ما به همدیگرمعلوم شده است و بلطف خداوند وحدت پیش آمده قدر این نعمت را بدانیم و صادقانه باهم همکاری نماییم و بر طبل نفاق نکوبیم و صفحه ی جدیدی را بیازماییم و این به نفع مردم ما و خیر و صلاح همگی است. اعتمادی صادقانه برای تحکیم وحدت کوشید. اگر او همکاری و از خود گذری نمی کرد ارزگان بازهم در آتش جنگ می‌سوخت و خاکستر می‌شد.

یکی دو نوبت آقایان افکاری و اعتمادی برای انسجام ولایت طی نوبت به نیلی رفتند و شورای ولایتی را احیاء و سر پا ایستاد نمودند. بعد از آن آقای اعتمادی، حاج خادم حسین احسانی سیادره را به عوض خود در نیلی می فرستاد و آقای افکاری شیخ قاسم علی موحدی الودال را!

زمستان ۱۳۷۱ در حال رسیدن بود وهوا سرد می‌شد. در شارستان اختلافاتی بین آقایان صادقی پالیج و افکاری در حال شکل گیری بود. آقای افکاری از موقف والی ارزگان از طرف حزب وحدت ماموریت داشت تا زمین‌های خوانین را به خود شان مسترد کند. اما آقای صادقی که به امضای خود خاکخوران را سند داده بود از موقع خاکخوران دفاع می کرد و این امر باعث دودستگی و تنش دربین آقایان افکاری و صادقی و نظامیان شده بود.

ازنیلی پیاپی به آقای افکاری مخابره می شد که سوخت و هزینه ولایت رو به اتمام است و حضور شما در ولایت اشد ضرورت! اما آقای افکاری از این که موقفش را در شارستان از دست ندهد به رفتن به سوی نیلی تعلل می‌کرد.

لذا یک روز در کمیسیون فرهنگی به اتاق من آمد واز من خواست که برای سه ماه زمستان به نیلی بروم و از من خواست که کارهای شورای ولایتی را به کمک مسولین مدیریت نمایم. بنده هم حاضر شدم و یک مقدار پول که برای مصرف ولایت ازشورای مرکزی حزب از بامیان آمده بود با مقداری پول سهمیه ی وارثین شهداء که نزد آقای افکاری بود نیز تسلیم شدم و همراه چهار نفر نظامی مورد اعتماد خود به نیلی رفتم. پول هارا به آقایان صابری و کاشفی تول احمد بیگ که مسوول مالی ولایت بودند تسلیم دادم و رسید گرفتم. بعد شنیدم که استاد اعتمادی در خدیرتشریف دارد. با ایشان در مخابره تماس گرفتم وخواهش نمودم که بدوستان خود درکورگه، خوشک و تول احمد سفارش کند تا برای ولایت سوخت بفرستد.

آقای اعتمادی باخوشرویی گفت از ولایت جلب صادر کنید اگر مشکل، دوستان من باشد به آنها تذکر می دهم که از دادن سوخت به ولایت سر پیچی نکنند. بالاخره جلب صادر کردیم و از هر دو جناح حزب وحدت از ساحات مذکور سوخت جمع شده ومشکل ولایت حل گردید. بعد من نامه‌ا‌ی به آقای اعتمادی نوشتم و از دست یکی از نظامیان همراهم به آقای اعتمادی فرستادم. این که در ان نامه برای شان چه نوشته بودم، یادم نیست. اما ایشان د جواب آن، نامه‌ای به من فرستاد که محتوای بسیار جالب داشت. نامه‌ای که از کلمه کلمه و جمله جمله آن، غرور، آزاد منشی، پرخاش و انتقاد می بارد!

متن نامه

… سلامتی وموفقیت شما آرزوی ماست!

نمیدانم سرور و خوشحالیم را چگونه ابراز نمایم که در دنیای بت پرستی و مادیت‌گرایی ترنم آشنایی بی‌توقع بگوشم بعد از سالیان طنین انداز گردید. به هر صورت خدارا سپاسگذارم که بار دیگر چشم کورم به نامه تان روشن گردید!

برادرم! بدبختی حالیه ازاول تاکنون از چند مساله محدود ناشی می‌شود:

۱ – نادیده گرفتن حق انسانی – اجتماعی انسانهای دیگر درقالب؛ مذهب، زمان، منطقه و… چه درمقیاس کشوری و حزبی و چه در مقیاس منطقه ای وقریه ای! اگر روزی مردم ما، رهبران ما و… به این حد از رشد برسند که انسان انسان است و درکشور ، منطقه و قریه دارای حقوقی که اگر خود شان به این حقوق آگاهی هم نداشته باشند، بازهم برای شان باید داد واگر قدرت هم نداشته باشند. زیرا که روزی آگاه شده وقدرتمند خواهند شد.

۲ – حاکمیت جاهلان و منطق جاهلانه

۳ – زور به عنوان معیار ارزش و…

۴ – رهبریت خام، جاهل، و… که از ۱۴ سال پیش تاکنون شاهد چه خواسته‌ها و ناخواسته‌ها و بایست‌ها و نبایست‌ها نبوده و نیستیم؟ و تاکنون خواسته‌های استراتیژیک نامعلوم و ایدئولوژی مورد تعامل قرار گرفته است و فرداها نیز نامشخص!

به هر صورت پیشنهادم آنست که یا بسوی پاک نگهداشتن فردی پیش رویم که نتیجه آن درغار اصحاب کهف و یا درخواب اصحاب کهف فرو رفتن را لازم دارد و یا آن که از صفر شروع نماییم که اجبارا از هستی دست شستن که در این آشفته بازاری که یزید تکیه بر منبر رسول الله (ص) داده و برشمشیر ابن ملجم کلمه توحید نوشته و صف اصحاب صفه و اشراف قریش درهم آمیخته ، زندگی پاک نمودن و یا پاک مبارزه کردن و یا پاک مردن هنر علی (ع) وار میخواهد، چکنیم.

و… ؟

به آرزوی زیارت شما

اعتمادی

۲/ ۱۱/ ۷۱

آری او هم‌چنان که در نامه اش ابراز عقیده و پیش‌بینی نموده بود، زمانی که دیصف اصحاب صفه واشراف قریش در هم آمیخته است» خود را به حاشیه کشاند و پا در ورطه سیاست و قدرت ناپاک نگذاشت و بدان دامن نیالود. او پاک زیست و پا‌ک از دنیا رفت!

روحش شاد و یاد آن مبارز پاکباز و هدفمند گرامی و خاطراتش جاوید و تابناک باد!

محمد باقر شریفی

سه شنبه ۹ عقرب ۱۴۰۲

کابل – برچی

پیوند کوتاه:

https://jfp-af.org/?p=2271

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین عناوین
پر بازدیدترین ها
PHP Code Snippets Powered By : XYZScripts.com