مقدمه
این مصاحبه را من به عنوان مدیر مسئول مجلۀ «پیام مستضعفین» با شادروان استاد عرفانی انجام داده بودم که واقعاً مصاحبۀ استثنایی و جامع است.
هدف اصلی من در این مصاحبه سه چیز بود: یکی بیوگرافی و سوابق مبارزاتی استاد قربانعلی عرفانی یکهولنگی؛ چون ایشان یکی از پیشگامان مبارزات سیاسی مردم ما بودند و باید این سوابق در جایی ثبت میشد؛ لذا سوابق زندگی ایشان با این تفصیل که اینجا آمده در هیج جای دیگر ثبت نشده است. دوم شرح تأسیس سازمان نصر افغانستان و سوم شرح تأسیس و شکلگیری حزب وحدت اسلامی افغانستان. در این دو مورد هم استاد عرفانی از مؤسسان این جریانها بودند و از نزدیک در جریان همۀ تحولات قرار داشتند.
البته این مصاحبه در سه قسمت تنظیم شده بود که در اینجا تنها بخشی از قسمت اول را که در باره سوابق مبارزاتی خود استاد است نقل میکنیم و قسمتهای دیگر آن را میتوانید در شمارههای 71 و 72 مجله «پیام مستضعفین» در سال 1368 تحت عنوان: (مصاحبه با سنگرداران انقلاب؛ گفتگویی با حجتالاسلام و المسلمین جناب آقای استاد عرفانی) مطالعه کنید.
در این مصاحبه استاد عرفانی از نشستهای فرهنگی و فعالیتهای سیاسی خود در نجف اشرف و اوضاع و احوال هزارههای مقیم عراق در آن زمان و برخی از رویدادهای فرهنگی و اجتماعی یاد میکند. خوشبختانه اولین آشنایی من با استاد عرفانی هم در یکی از همین نوع جلسات تمرین سخنرانی و نویسندگی بود. شاید سال 1353 یا 1354 بود. من یک طلبۀ مبتدی بودم. جمعی از طلاب و علمای بزرگتر از من از منطقۀ اشترلی که در نجف مشغول تحصیل بودند، این جلسه را ترتیب داده بودند، ولی اولین مرحلۀ ورود من در این نوع کارهای فرهنگی جمعی از همین جلسه بود.
در این جلسه استاد عرفانی به عنوان استاد دعوت شده بود و اصول اولیۀ سخن گفتن و نوشتن را آموزش میداد. ایشان در سن جوانی بود و اخلاق و ادب و نحوۀ گفتار و رفتار ایشان از همان زمانها ستودنی بود و یک الگو برای جوانان.
موضوع مهم دیگر که استاد عرفانی در این مصاحبه از آن یاد میکند و کمی در باره آن باید توضیح بدهم وضعیت افغانیها یعنی هزارهها در آن سالها در نجف است که جنب و جوش خاصی پیدا کرده بودند. هزارهها اعم از طلاب و علما و کسبه و کارگران در محلهای از نجف که به نام «جدیده» یاد میشد و در حاشیۀ مرکز شهر نجف قرار داشت، زندگی میکردند.
این منطقه عربنشین و محلۀ فقیرنشین بود. هزارهها و عربها رابطه بسیار نیک داشتند و در طول آن سالها هرگز موردی را ندیدم که بین افغانیها و عربها کدام درگیری یا برخوردهای توهینآمیز نسبت به همدیگر رخ داده باشد. همسایههای دیوار به دیوار بودند و تعداد زیادی از هزارهها در این محله خانه خریده بودند.
هزارهها در جدیده سه مسجد به نامهای مسجد سید عوض، مسجد وسط و مسجد حاجی ابراهیم و یک حسینیه داشتند به نام حسینیۀ سجادیه که در جریان سفر شهید بلخی به نجف تأسیس شده بود و همچنین در همین محله سه مدرسۀ دینی داشتند به نامهای مدرسه سید عوض، مدرسه شیخ چمن اخلاقی و مدرسه مدرس که به نام مرحوم علامه محمدعلی مدرس معروف به مدرس افغانی نامیده شده بود. این مدرسه حسبالامر آیتالله العظمی سید ابوالقاسم خویی و با تولیت آیتالله محمدعلی مدرس افغانی در سال 1389 هـ.ق برابر با 1348 هـ.ش و 1969 م تأسیس شده بود.
در میان مدارس مذکور، مدرسۀ مدرس جایگاه خاصی داشت و از موقعیت مکانی خوبی هم برخوردار بود. در حدود دوازده یا سیزده اتاق داشت با یک سالن بزرگ و حیاط بزرگ. اتاقها در اطراف حیاط ساخته شده بودند و در وسط حیاط حوض آبی قرار داشت. این مدرسه نسبتاً از امکانات خوبی برخوردار بود. برای جلسات از سالن و حیاط و حتی از بام آن استفاده میشد. علما و طلاب از هر مسیری که میرفتند، حتماً به این مدرسه سری میزدند و ساعاتی را باهم مینشستند و از اوضاع و احوال عمومی و خصوصی باهم قصه میکردند. من هم در این مدرسه رفت و آمد داشتم و مدت تقریباً سه سال در این مدرسه اتاق داشتم.
مجالس با شکوه سخنرانی و عزاداری از اول محرم هر سال تا آخر ماه صفر یعنی در طول تقریباً دو ماه یا حداقل پانزده روز محرم و دهۀ آخر ماه صفر و همچنین مناسبتهای دینی دیگر در این مدرسه برگزار میشد. در این مجالس از علمای بزرگ دعوت به سخنرانی میشد، مانند استاد عرفانی، سید غلامحسین موسوی، آیتالله محمدعیسی محقق خراسانی، مرحوم اثنیعشری، سید جوهری و دیگران. طلاب جوانتر هم سخنرانی مقدماتی داشتند. من هم یادم است که به مناسبتهایی مقاله میخواندم.
مهمتر از همه اینکه این مدرسه به یک پاتوق سیاسی و فرهنگی تبدیل شده بود. مراسمهای اعتراضی طلاب در مورد بیعدالتی در حوزه نسبت به طلاب افغانی در همین مدرسه برگزار شد. همانطور که استاد عرفانی در این مصاحبه یاد کرده است، من خوب به خاطر دارم سخنرانیهای آتشین ایشان و آقای سید غلامحسین موسوی و برخی از طلاب جوانتر را و همچنین هیئت شباب الهزاره در آن سال از شکوه خاصی برخوردار شد که آغاز آن از همین مدرسه بود و من و تنی چند از طلاب جوانتر، وظیفۀ خدمات و تنظیم برگزاری مراسم سخنرانی و عزاداری را به عهده داشتیم.
در همین مدرسه شاهد بودم که یکی از طلاب رادیو داشت و جمعی از علما و طلاب هر روز عصر و نزدیک شام جمع میشدند تا اخبار بیبیسی یا رادیو ایران را گوش کنند. خبرهای خاورمیانه و منازعات اعراب و اسرائیل در آن ایام داغ بود و حوادث هند و پاکستان و بنگلادیش و این واقعاً در حوزۀ نجف بیسابقه بود. همچنین در همین مدرسه برای بار اول مجلۀ «ذوالفقار» را دیدم که بین ما دست به دست میشد. این مجله در پاکستان توسط تنظیم نسل هزاره مغول منتشر میشد و شمارههایی از آن به نجف هم میرسید و اینکه میدیدیم مجلهای است که از هزارهها و افغانستان مینویسد به وجد میآمدیم.
به طور خلاصه باید گفت که استاد عرفانی از پیشگامان نهضت بیداری و آگاهی در میان هزارهها است که از اواخر دهه چهل فعالیت خود را آغاز کرد و در انسجام نیروهای مبارز و بیداری نسل جوان و جذب آنان به مبارزات سیاسی نقش فراموش ناشدنی داشت و اکنون گرامیداشت «یاد یاران» از وظایف مهم ما است تا ضمن تجدید خاطره، هم یاد آنان را گرامی بداریم و هم در انتقال تجریبات آنان به نسل امروز و فردا تلاش بورزیم.
سرور دانش
اکنون در سطور ذیل متن مصاحبه را مطالعه نمایید:
سؤال: جناب استاد پیش از آنکه به سایر سؤالات ما پاسخ دهید لازم است مختصری از بیوگرافی و سابقه سیاسی و مبارزاتی خود را برای خوانندگان «پیام مستضعفین» شرح دهید.
جواب: من قربانعلی عرفانی فرزند ابراهیم معروف به عادل هستم که یکی از روحانیون زمان خود و تا قوانین و لمعتین درس خوانده بود و در عصر خود یکی از علمای معروف منطقه به شمار میآمد و در آن زمان مسئله تخلص و فامیل برای افراد چندان مطرح نبود ولی پدرم در بین مردم به «عادل» معروف شد و این تخلص از طرف مردم به ایشان داده شد. پدرم را در حالی از دست دادم که شاید شش سال بیشتر نداشتم و مستقیماً تحت اداره و تکفل مادرم که سخت برایم زحمت کشیده در آمدم. جزء عَمّ قرآن و کتابهای فارسی را در قریهای به نام «سرخمچید» از منطقه «سیاه دره» یکهولنگ خواندم. کتابهای جامع المقدمات، سیوطی و حاشیه را از محضر استاد بزرگوار آقای شیخ موسی مرحوم در قریه زاموج سیاه دره که از علمای بزرگ و معروف یکهولنگ است، استفاده نمودم. یک زمستان هم نزد حاج شیخ حسین بکک یکهولنگ درس خواندم و یک تابستان هم نزد آقای شیخعلی حسین نطاق در دهن گهدر پنجاب درس خواندم.
در سال ۱۳۴۴ ه-ش در سربازی جلب شدم چون پول و پارتی نداشتم، نتوانستم مجلای مدرسی نمایم. دو سال در ولایت قندوز عسکری نمودم و پس از اتمام دورۀ عسکری، یک سال در منطقه زارین در مدرسه جدید التاسیس به نام مدرسه محمدیه لمعه و مطول خدمت استاد بزرگوار آقای سید محمدحسین عالمی معروف به رئیس درس خواندم.
در سال ۱۳۴۷ به منظور ادامه تحصیل راهی نجف اشرف (عراق) از طریق ایران شدم. در نجف اشرف کتابهای مطول و معالم را از اول در نزد استاد بزرگوار مرحوم مدرس افغانی شروع نمودم. کتاب رسایل را نزد آقای قربانعلی محقق ترکمانی و آقای مرتضوی خواندم.
مکاسب را نزد آقای غدیری، کفایتین را نزد آقای حاج سید بحر از مزار شریف، منظومه و اسفار را نزد آقای شیخ عباس قوچانی خواندم. درس خارج فقه را از خدمت امام خمینی و خارج اصول را از مرحوم حاجی آقا مصطفی خمینی و شهید مظلوم آیتالله صدر استفاده نمودم. تاکنون دو سه کتاب بزرگ و کوچک به نامهای امر به معروف و نهی از منکر، صبر از دیدگاه قرآن و امام و انقلاب اسلامی افغانستان نوشتهام.
در اوج تحصیلاتم کمکم چشم و گوش من باز میشد. افق تازه از جهان و تحولات سیاسی و مبارزاتی آن روشن میگردید و مرا در اندیشه فردای محرومیتها و تبعیضهایی که در افغانستان مشاهده میکردم فرومیبرد آن هم محرومیت قومی و ملیتی که من سالهای سال در میان آنها بودم و همۀ دردها و رنجها، فقر و مظلومیتهای آنها را از نزدیک لمس میکردم و میدیدم چگونه مجموعهای به مقدرات مردم به زور حکم میرانند.
حاکمیت استبداد، حاکمیت خشونت، حاکمیت جهل و چور و چپاول، میدیدیم که از صدارت، وزارتخانهها گرفته تا والی، ولسوال تا یک قاضی و یک کاتب از مردم هزاره (شیعه) که من یکی از آنها هستم دیده نمیشود. من در وطنم و زادگاهم شاهد زورگوییهای دستههایی بودم که از آنطرف مرزها میآمدند به چپاول و غارت اموال مردم ما میپرداختند.
چگونه با دسیسهها و دستیاری بعضی از خوانین خاین منطقه و زدوبند با حکومتهای محلی، زمینهای مردم را به زور تصاحب میکردند که چهقدر مردم ما فراری و آوارۀ دنیای خارج شدند، ولی من که یکی از همان محرومانی هستم که از نظر مذهبی و سیاسی دچار بیعدالتی شده مسلماً تأثیر میگذاشت و آرزو میکردم روزی این مردم به حقوق سیاسی و مذهبی خود برسند.
اینکه میگویم محروم مذهبی، دلیلش روشن است رژیم استبدادی حتی از مراسم مذهبی ما جلوگیری میکردند، کتابهای شیعی در افغانستان ممنوع بود و حتی کتاب چاپ ایران ممنوع بود. اگر کسی از کتابهای شیعی وارد افغانستان میکرد در مرز مصادره میشد و آورنده آن جریمه و زندانی.
مشاهداتم بیانگر و حاوی بسیاری از مطالب غمانگیز است، تبعیضهای ناروا آنچنان در من تأثیر منفی گذاشته بود که با همه کس با دیدۀ نفرت مینگریستم و در برابر کوچکترین حرفی از سوی هر مقام و یا کشوری عکسالعمل نشان میدادم. یک قشر که در کشورش دچار ستم و نارواییهایی شده باشد مسلماً تأثیر منفی خود را برای دیگران هم میگذارد. باید بگویم این تنها من نبودم که دچار چنین احساس ناراحتکنندهای شده بودم.
وقتی که به دنبال دهها نفر از روحانی و کسبه هموطن راه میافتادم با اندک گفتگو و تبادل نظر متوجه میشدم که چه قلبها است که سوخته و چه جگرها است که گداخته نیست و کدام انسانی است که محرومیت خود را درک نکرده باشد.
بیعدالتی ها نسبت به طلاب افغانی در حوزۀ نجف اشرف
بگذار این داستان را که در نجف اشرف اتفاق افتاده بگویم که در حد خود دارای اعتبار و ارزش تاریخی است و میرساند که اگر ملتی و دستهای دچار بیعدالتی میگردد باید از خود دفاع کند و بیعدالتی از طرف هر کی باشد.
در حوزۀ علمیۀ نجف اشرف طلاب و محصلین افغانی از نظر تحصیل و جدیت و شایستگی مورد تحسین همۀ علمای بزرگ و مراجع عالیقدر بودند، ماهانهای که دریافت میکردند بدان سادگی به دست نمیآمد باید در هر یکی از دستگاههای مراجع امتحان بدهند که در میدان امتحان از همۀ طلاب خارجی (ایرانی، عرب، پاکستانی) گوی سبقت را ربوده بودند و همه بر فضلشان اعتراف میکردند، حتی اگر طلبهای افغانی در مدرسهای راه داده میشد باید برای گرفتن اتاق هم که شده امتحان بدهند که نمونهاش مدرسه دارالحکمه بود که برای طلاب ایرانی و عرب افتخاراً داده میشد و طلبه افغانی باید امتحان میداد. وقتی طلاب افغانستانی جهت راه یافتن در مدرسه دارالحکمه حاضر به امتحان شدند متولی مدرسه دیگر از امتحان هم خودداری کرد.
پس از رحلت مرجع بزرگ آیتالله حکیم(قدسسره) فرزندش آیتالله سید یوسف همانند پدر به طلاب افغانی رسیدگی میکرد. پس از مدتی جریانی به وجود آمد که متأسفانه آن رابطۀ صمیمی و طولانی که از ابتدای مرجعیت آیتالله العظمی حکیم با افغانیها به وجود آمده بود که طلاب افغانی در راه حفظ اسلام و دفاع از آیتالله حکیم و فتوای تاریخی آن بزرگوار در برابر کمونیستهای عراق شجاعانه فداکاری نمودند، خدشهدار ساخت. جریان از این قرار بود که از دستگاه آیتالله سید یوسف حکیم دستور صادر شد همۀ طلاب افغانی باید امتحان بدهند تا برایشان شهریه داده شود و این در حالی بود که طلاب عربی و ایرانی بدون امتحان مشهر میشدند و بلکه برای بعضی از آقایان افتخاراً شهریه در خانهشان فرستاده میشد.
بیچاره طلاب افغانی حالا باید حساب آن همۀ فداکاریها را پس بدهند! در ابتدا تعدادی از علمای بزرگ سران افغانی را در دفتر آقای سید یوسف فرستادند که اگر قرار است امتحان باشد از همۀ طلاب حوزه بدون استثنا امتحان گرفته شود وگرنه این تبعیض درست نیست و این خود یک نوع توهین به تمام روحانیت افغانستان است. جوابی که داده شد اینطور بود که امتحان باید گرفته شود، ولی حساب شما فضلا و بزرگان (خطاب به حاضرین) افغانی جدا است. از شما امتحان گرفته نمیشود و شما محترم هستید. عدهای از آقایان که به عنوان نماینده رفته بودند بعد از اینکه منافع خودشان محفوظ ماند، دیگر طلاب مظلوم را تنها گذاشتند بلکه موضع ضد طلاب گرفتند. در این میان تنها کسی که از خواست بر حق طلاب حمایت نمود، مرحوم محمدعلی مدرس بود و عدهای از بزرگان.
من که در گوشهای از مدرسه مشغول درس و بحث و مطالعه بودم و در جریان دقیق قضایا هم نبودم و شهریهای هم از دستگاه داشتم و هم نمیخواستم در چنین حوادث دخالت نمایم، ولی بسیاری از طلاب جوان با قلب آکنده از رنج و ناراحتی گفتند: عدهای رفتند و ما را فروختند و شما هم باید ساکت بنشینید. من علیرغم همۀ مشکلات و خطری که پیشبینی میکردم با برادران طلاب همصدا شدم، در اجتماع طلاب شرکت نمودم و صحبت کردم و همین طور جناب آقای سید غلامحسین موسوی با بیان شیوای خود مستدل و منطقی از خواستههای طلاب دفاع مینمود. خواستههای طلاب افغانی روشن بود اگر امتحان است باید برای همه باشد، اما کسی به خواست منطقی طلاب گوش ندادند، بلکه تهدید شدند، تهدید به اخراج و از سوی دیگر عدهای چماقدار از باند سید عوض نام که در ظاهر افغانی بود به راه افتادند و طلاب را کتک زدند.
از طرف دیگر شهریۀ عدهای مانند مرحوم مدرس، موسوی و اینجانب و… قطع شد و تبلیغات راه انداختند که عدهای بیسر و پا چنین بلوایی را راه انداختهاند، اما خدا میداند حرکت طلاب افغانی جز مقاومت در برابر تبعیضات انگیزه نداشت، مظلومیت طلاب افغانی بهاندازهای بود که عدهای از کارگران افغانی هم به حمایت از طلاب در برابر چماقداران برخاستند.
دستگاههای مراجع عالیقدر هم با اینگونه تبعیضها و بیعدالتیها مخالف بودند که بیشتر برای طلاب جوان روحیه میداد. کم کم فشار عمومی حوزه شروع شد، زمینۀ مناسبی برای تأمین خواستههای طلاب افغانی پیش آمد. دستگاه آقای یوسف حکیم توسط بعضی از افراد و عناصر افغانی که وابسته به دستگاه بودند فعالیت وسیعی را آغاز کردند و وعدۀ دوباره دادن شهریۀ ما را مطرح نمودند به شرطی که کوتاه بیاییم. البته این نقشه بود، اول اینکه ما را وادار به تسلیم کنند آن هم در برابر مسئلۀ ناچیزی یعنی گرفتن شهریه. دوم برای طلاب نسبت به ما بدبینی ایجاد کنند که مثلاً ما هم به خاطر باز پس گرفتن شهریهمان سازش نمودیم؛ لذا در برابر هر کسی که آمدند و ما را نصیحت کردند و تشویق به گرفتن شهریه، فقط یک جمله میگفتیم: به خاطر شهریه تسلیم نمیشویم باید خواست طلاب برآورده شود.
سرانجام دستگاه متوجه عواقب مسئله شدند و شهریۀ ما را فرستادند. نهضت طلاب افغانی همچنان پیش میرفت. هرچند بعضی از دستها در کار بود که به عنوان همکاری با طلاب حرکت طلاب را خدشهدار کند، ولی برادران هوشیار بودند توطئهها خنثی میشد، سرانجام دستگاه سید یوسف حکیم عقبنشینی نمود. دیگر مسئله امتحان را کنار گذاشتند و حرکت طلاب افغانی پیامد خوبی را در برداشت:
اولاً، حقطلبی طلاب و اینکه زیر بار تبعیض و زورگویی نمیروند که خود بیانگر رشد روحانیون و طلاب جوان بود.
دوم، آزمایش خوبی در جهت انسجام مردم ما اعم از روحانی و کارگر بود؛ به طوری که بسیاری از کسبههای ما گفتند: امروز از آرمان بر حق طلابمان حمایت مینماییم حتی اگر منجر به اخراجمان از عراق گردد یا وسیلۀ آزار و اذیتمان.
باید بگوییم قبل از این یک نوع فاصلۀ فکری و روحی بین طلبهها و کارگران وجود داشت و نمیتوانستند همدیگر را درک کنند و پس از این آزمایش تاریخی یک نوع تفاهم و همکاری بین این دو قشر به وجود آمد و کم کم جلسات و نشستهایی صورت گرفت که در آن دردهای آوارگی ملتمان مطرح میشد.
در مدت نسبتاً کوتاهی توانستیم در میان بسیاری از طلاب و کارگران، جوانان دردمندی را دریابیم و به خواندن کتاب و آثار انقلابیون وادارشان سازیم در آن شرایط حتی رادیو داشتن به خصوص در میان طلاب حوزه تقریباً گناه محسوب میشد. توانستیم برای خریدن رادیو وادارشان سازیم که از اخبار و حوادث جهان بیخبر نمانند. همین طور روزنامه، مجله، جلسات تمرین، سخنرانیها هم از کارهایمان بود. کم کم تحولات نسبی به وجود آمد به طوری که کارگران و کسبههای ما با مصارف خود بانی جلسهها میشدند تا سخنرانی شود و مشکلات اجتماعی ما گوشزد گردد.
مسئلۀ شباب الهزاره
سؤال: جناب استاد! در آن سالها مسئلهای به نام شباب الهزاره هم مطرح شد در این رابطه هم توضیح دهید.
جواب: مسئلۀ شباب الهزاره که امروز به صورت یک اندیشه مبهم و پیچیده در آمده و سروصدا هم ایجاد کرده و از آن به عنوان یک جریان سیاسی یاد میکنند، فکر میکنم جز یک احساسات ملی و میهنی بیش نبود و نمیتوان وجهۀ سیاسی داد. من اصل جریان را بازگو میکنم تا درست درباره آن قضاوت گردد.
اصل جریان چنین است: ما اولاً افغانستانی هستیم و از نظر ملیت هزاره، در خارج کشور به خصوص در عراق، طلاب ما را و مردم ما را عنوانی میدادند که از آن سخت نفرت داشتیم و رنجمان میداد. برای از بین بردن این عنوان کاذب و ظالمانه چه درگیریهایی که بین طلاب ایرانی و افغانی عراق صورت نمیگرفت تا کمکم طوری شده بود که در حضور طلاب افغانی جرئت نمیکردند. از طرف دیگر یک نوع تحرکات بیداری بین روحانیون به وجود آمده بود که به سوی زدودن اندیشه از خود بیگانه شدن پیش میرفتند.
ایام عاشورا فرا رسید جلسۀ عمومی در مدرسۀ مرحوم مدرس در جدیده برگزار شده بود که طلاب و فضلای افغانی سخنرانی مینمودند. در یک جلسۀ عمومی که استاد مدرس و تعدادی از علما از جمله آقای موسوی و من حاضر بودم برنامه سینهزنی در ایام تاسوعا و عاشورا مطرح شد. بعضی از طلبهها و کارگران میگفتند: عراقیها هر کدام به عنوان قبیله و عشیرۀ خود پلاکارتهایی مینویسند و به همان عنوان دستههای سینهزنی و عزاداری راه میاندازند، مثلاً در نجف اشرف دستههای سینهزنی به عنوان هر قبیله شباب البراق و شباب المشراق و شباب الحویش و… چه خوب است که ما هم در این محرم دستههای سینهزنیمان را به عنوان شباب الهزاره (جوانان هزاره) درست کنیم. موضوع با شور و شوق تصویب شد، عدهای از برادران کارگر تهیه پارچه و نوشتن پلاکارت و… را عهدهدار شدند.
سرانجام هیئت شباب الهزاره دسته سینهزنی خود را راه انداختند که مورد استقبال تمام هیئتهای عزاداری قرار گرفت. اوضاع عادی بود هیچگونه رنگ و آمیزۀ سیاسی نداشت و اصولاً کار زیربنایی هم نبود که استفادۀ سیاسی شود؛ ولی وابستگان و مزدوران سفارت بیکار ننشستند به موضوع رنگ سیاسی داده و آنچنان ریشهای جلوه دادند که سفارت افغانستان در بغداد به وحشت افتاد. دلیل آن هم روشن است، رژیم ظاهر شاهی با آن همه تعصب و ستمها نمیتوانست تحمل کند که اسم هزاره در پلاکارتهای هیئت عزاداری نوشته شود، به مضمون آنکه آدم خائن میترسد سفارت میدانست که بر این مردم در طول تاریخ ستم شده و برایش بسیار ساده بود که در قضیه رنگ سیاسی بدهد. تهدیدها شروع شد.
برخی روحانیون از جمله آقای مدرس، موسوی و من مورد تهدید قرار گرفتیم. موضوع توسط سازمان امنیت عراق نیز دنبال شد به طوری که کلمۀ هزاره برای سازمان امنیت عراق کلمه سیاسی تلقی شد و آقای مدرس مرحوم، زندانی و اخراج گردید. بالاخره حساسیت رژیم عراق و عکسالعمل نشان دادن سفارت افغانستان خود تکانی برای ما به وجود آورد و حساسیت دشمن روی این کلمه بیشتر ما را به اهمیت قضیه متوجه ساخت و هرچه زمان میگذشت بیشتر متوجه مظالمی که بر این قوم رفته است میشدیم.
خواندن کتابهای انقلابی و سرگذشت فلسطین و امثال آن زمینۀ تحول فکری برای ما به وجود میآورد. همواره در یک حالت سردرگمی و گیجی به سر میبردیم و نمیدانستیم چه کار کنیم؟ چه راهی میتواند ما را به نتیجۀ مطلوب برساند؟ تنها احساسات پاک و عشق به مردم بود که ما را چونان امواج به هر سو میکشاند. ما در آن زمان فقط میتوانستیم حرف بزنیم و تحریک احساسات و نیز دلهرگی و اضطراب. البته این حالت دقیقاً در سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۳ وجود داشت، ولی دیری نپایید که از آن حالت سردرگمی بیرون آمدیم.
در سال ۱۳۵۴ در نجف اشرف اولین دیدار ما با شهید محمد منتظری صورت گرفت. شهید محمد منتظری و سایر همکاران ایشان در آن سالها درگیر مبارزه با رژیم ایران بودند. در جلسههایی که با شهید منتظری داشتیم دیگر صحبت از کشور به خصوص نبود صحبت از اسلام بود و از مستضعفین، صحبت از امریکا بود و از شوروی که عامل اصلی بدبختی مسلمین هستند؛ به عبارت دیگر صحبت از علتها بود و پیدا کردن ریشه بدبختیها. سرانجام کارمان را در دو محور مهم آغاز نمودیم:
اولاً مطالعۀ کتب اسلامی، شناخت اسلام و برای تحقق این هدف، بحثهای اعتقادی داشتیم و از کتابهای استاد شهید مرتضی مطهری، شهید آیتالله صدر، دکتر شریعتی و… استفاده میکردیم.
ثانیاً آشنایی با جنبشهای آزادیبخش جهان و وسایل سیاسی روز. از این به بعد دیگر کارمان اصولیتر پیش میرفت و حالت مخفی و زیرزمینی به خود میگرفت، چرا که در جو آن روز کار کردن بسیار مشکل بود. به خاطر اینکه دست زدن به وسایل سیاسی و مطالعۀ روزنامه، گوش دادن به اخبار، اعمال مخالف شئون طلبگی بود. یادم نمیرود در مدرسه دارالحکمه که مدرسۀ مهم و معتبری بود چنین برنامه داشت که کسی حق ندارد در مدرسه روزنامه با خود بیاورد یا رادیو و در صورت مشاهدۀ چنین کاری باید اخراج و تنبیه شود.
از سوی دیگر بسیاری از طلاب نیز بدین موضوعات علاقه نشان نمیدادند و به این باور بودند که وظیفه طلبه و روحانی عدم دخالت در امور سیاسی است، چنان چه درباره امام خمینی در آن روزها چنین قضاوت میشد که مثلاً آقای خمینی یک مجتهد است، نباید در کارهای سیاسی دخالت و در برابر رژیم ایران موضع بگیرد و امثال این حرفها.
برای نمونه حاج آقای بزرگواری به نام حاج نصرالله خلخالی در عین حالی که روحانی بود و از طرفداران سرسخت امام، اما درباره انصراف امام از بحث ولایتفقیه و تکثیر و پخش آن بارها امام را منع نمود که مثلاً این کارها به مرجعیت شما صدمه میزند و…؛ ولی امام فریاد کشید و حوزه را بیدار نمود.
دیدار استاد قربانعلی عرفانی با امام خمینی
در تابستان سال ۱۳۵۴ توسط برادر شهید محمد منتظری خدمت امام مشرف شدیم و شهید محمد منتظری ما را معرفی نمود و طی این دیدار امیدمان به کار زیاد شد. البته امام کسی نیست که در یک برخورد تصمیم بگیرد. او خود باید افراد را بشناسد و اطمینان حاصل نماید، لذا ایشان پس از مدتها که خدمتشان مشرف شدیم لطف و توجه خاصی داشت.
ایشان با جملات بسیار کوتاه ما را ارشاد و راهنمایی مینمود. امام قبل از آنکه یک طلبه را وادار به مبارزه کند بیشتر به تحصیل علم و تهذیب نفس فرامیخواند. یادم هست وقتیکه با برادر عبدالحسین اخلاقی خدمت امام مشرف شدیم امام جملاتی بدین مضمون فرمودند «…شما جوان هستید بیشتر درس بخوانید تا مسایل فقهی و احکام الهی را بیشتر بفهمید. ممکن است یک فرد عادی در اثر مبارزه و خدمت به اسلام وظیفه خود را انجام بدهد ولی اگر از قدرت علمی و نفوذ معنوی برخوردار باشد بیشتر میتواند خدمت کند. شما غیر از اوقات تحصیل با طلاب جلسه داشته باشید…».
امام نهتنها به طلاب افغانی اشاره نمود که فرمود: «حتی با طلبههای عرب و پاکستانی نیز مذاکره و جلسه داشته باشید». سخنان جذاب امام همواره برای ما راهگشا بود و از راهنماییهای ایشان بهرهمند میشدیم.
در اواخر سال ۱۳۵۳ بود که اعلامیهای تحت عنوان طلاب علوم اسلامی افغانستان در نجف اشرف علیه حکومت وقت صادر نمودیم. خوشحال بودیم که در جو اختناق عراق توانستیم یک گام مثبت برداریم. در همین سال بود که از طریق مکاتبه با برادران کابل جناب حاج آقای صادقی ترکمنی و سید میر احمد عالم ارتباط برقرار نمودم. ارتباط ما وقتی قوی شد که آقایان صادقی و میر احمد عالم سفر کوتاهی به نجف اشرف داشتند و همین طور با برادران ناطقی دایکندی، واعظی شهرستان که با برادران در داخل ارتباط داشتند و ما آنها را در نجف اشرف شناختیم، به خصوص از همکاریهای آقای خادم حسین ناطقی که قبل از من نجف مشرف بود بهرهمند شدم.
دقیقاً در همین سالها بود که با برادر آقای عبدالعلی مزاری که از محصلین قم بودند آشنا شدم. ایشان را در یک سفر در نجف اشرف ملاقات نمودم و ارتباط ما قایم شد. نیز مسافرتی که آقای صابری در نجف داشت با هم همکار و همفکر شدیم.
در سال ۱۳۵۶ به افغانستان رفتم و در مرکز کابل با چهرههای زیادی آشنا شدیم. تجدید دیدار با آقای صادقی که یگانه مرجع و پناهگاه مبارزین و طلاب در کابل بود و همین طور آقای سید میر احمد عالم، شخصیت علمی و آدم پرهیزکار بود. او استاد فلسفه بود، بسیاری از جوانان تحصیلکرده کابل و طلاب و روحانیون از محضر وی استفاده میکردند.
با آقای مبلغ از نزدیک آشنا شدم. وی چهره علمی و سیاسی بود که در برههای از زمان دچار نوسانات فکری شده بود (البته چنین میگفتند و نسبت میدادند. خدا میداند) البته مبلغ دارای نبوغ فکری بود، تحولات سیاسی و اجتماعی بسیار زود بر وی اثر میگذاشت و روح بزرگ وی را ناآرام مینمود. بسیاری از روشنفکران مسلمان و غیر مسلمان با وی ارتباط داشت که شاید از این جهت وی را متهم میکردند چرا که جامعۀ ما به خصوص در آن برهه خاص خیلی چیزها و خیلی حرکتها برایشان قابل درک نبود، زود مارک میزدند و متهم میکردند. در کابل با برادرمان آقای شفق آشنا شدیم.
پس از سه ماه در کابل به نجف اشرف برگشتم و گزارش خودم را خدمت امام تقدیم نمودم. مسافرت من در کابل بسیار مفید بود، ارتباط ما با داخل قوی شده بود و میرفت که از نظر فرهنگی و تبلیغاتی بتوانیم کار مؤثری انجام بدهیم ولی هنوز یک سال نگذشته بود که کودتای مارکسیستها در افغانستان به وقوع پیوست دیگر تمام برنامههای ما به هم خورد و ارتباطها قطع شد.
به دنبال وقوع کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ در افغانستان، بسیاری از مردم کشور و حتی عدهای از طلاب خوشحال شدند. این خوشحالی از آن جهت بود که از ظلم و استبداد پنجاهساله خاندان آلیحیی (ظاهر خان و داوود خان) نجات پیدا نمودند و از طرف دیگر ماهیت رژیم کودتا را نمیشناختند. خیال میکردند که از میان قشر مظلوم جامعه برخاستهاند چنانکه شعار میدادند. چنانکه گفتم خیلی از طلبههای ما در حوزۀ نجف اشرف از واقع قضیه بیخبر بودند و تحول افغانستان را مثبت تلقی میکردند چرا که همچنان چشم و گوش بسته نگه داشته شده بودند.
پس از سپری شدن دو ماه از کودتا، سلطانعلی کشتمند که در آن زمان وزیر پلان بود عراق آمد و بعضی از طلبهها میخواستند دیدن وی بروند. من همراه آقای عبدالحسین اخلاقی که هماکنون سرنوشتش معلوم نیست و با آقای عبدالخالق علوی و آقای موحدی لعلی خدمت یکی از روحانیون بسیار معظم و بزرگوار در عین حال سادهلوح که میخواست دیدن کشتمند برود رفتیم تا ایشان را منصرف نماییم. گفتیم: «حاجی آقا، اینها که در افغانستان روی کار آمدهاند مارکسیستاند و از احزاب وابسته به روسیه شورویاند» ایشان تمام حرفهای ما را رد کرد و گفت: اولاً اینها کمونیست نیستند و اگر هم باشند کمونیست اقتصادیاند نه اعتقادی و امثال این حرفها. منظورم از آوردن این داستان رنجی است که از سادگی و بیتوجهی اینگونه عناصر متوجه جامعه میگردد و احساس میکند که استعمار چگونه پردهای ضخیمی بین دین و سیاست کشیده است. خلاصه تعدادی از همین طلبهها ما را خیلی اذیت کردند و حتی طلبکار هم بودند و بارها میگفتند اینها چهکارهاند که با این دولت هم مخالفت میکنند و گاهی تهدید میکردند که در سفارت افغانستان خبر میدهیم و امثال این حرفها.
سرانجام همه چیز روشن شد و همین آقایان بعدها اظهار پشیمانی نمودند و سرانجام انقلاب در افغانستان بلافاصله در گوشه و کنار آغاز شد و زمزمههای مخالفت همهجا را فراگرفته بود و ما در عراق بودیم. وقتی که امام پاریس رفت، پس از چند ماه انقلاب اسلامی در ایران به رهبری امام به پیروزی رسید و ما هم توسط ویزای اختصاصی یعنی طبق تلکس شهید محمد منتظری از تهران همراه با شهید حسینی و اخلاقی به ایران آمدیم و به انتظار برادران همفکر و قدیمیمان به سر میبردیم. این در شرایطی بود که برادران مبارز حججاسلام میرحسین صادقی، عبدالعلی مزاری، خادم حسین شفایی، یوسف واعظی، برادر شهید واحدی که از پیشتازان مبارزه فکری سیاسی در افغانستان علیه استبداد و الحاد بودند، نتوانستند در افغانستان بمانند. دشمن به خصوص مزدوران در منطقه به سراغ اینها میرفتند لذا برای بارور ساختن درخت انقلاب و عمق بخشیدن به آن راهی خارج شدند و حاج آقای صادقی به بهانه حج، کابل را ترک گفته، موقعی که ما ایران رسیدیم ایشان همراه با دیگر برادران در پاکستان بودند.
تأسیس سازمان نصر افغانستان
در ایران تنها با برادران مبارز آقای مزاری و شهید واحدی برخوردیم که از افغانستان بیرون شده بودند. بازار اعلامیهپراکنی از طرف علما و روحانیون افغانی در قم و تهران گرم بود. انقلابینماهای تازه به دوران رسیده با هیاهو و جنجالهای تبلیغاتی چهرۀ خود را زیر نقاب انقلاب میپوشاندند. آنها که تا دیروز از ظاهر و داوود چهرۀ سایه خدا میساختند با آمدن ترهکی یکباره انقلابی شدند آن هم در سطح اعلامیه انقلابی مفت و آسان.
چهار نفر بودیم که سازمان نصر را اعلام نمودیم. آقایان شهید حسینی، شهید واحدی، برادر مبارز عبدالعلی مزاری و اینجانب؛ زیرا که بقیه برادران هنوز نرسیده بودند و این بدان دلیل بود که حزب حسینی، طلاب علوم اسلامی افغانستان و روحانیت مبارز که برادران قبلاً زیر این عنوانها در کابل، نجف، سوریه و قم فعالیت میکردند جنبههای اختصاصی داشت و عام الشمول و فراگیر نبودند. لذا با هم نشستیم که یک نام بهتر و شاملتر که دربرگیرنده اقشار مردم باشد انتخاب نماییم. پس از بگو مگو و تبادل نظر از قرآن کریم مدد خواستیم. قرآن را باز نمودیم آیه «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصر هم لقدیر» آمد. با توجه به محتوای عظیم این آیۀ مبارکه نصر را انتخاب نمودیم. علت انتخاب هم این بود که قبل از کودتای ترهکی مبارزه ما مبارزه فکری (عقیدتی) و سیاسی بود، نه نظامی چه آنکه معتقدیم مبارزه نظامی منهای آگاهی سیاسی و فرهنگی ناقص است و خطر انحراف را دارد. ولی پس از اینکه انقلاب اسلامی در افغانستان علیه نیروهای الحادی مارکسیستی شروع شد طبعاً نمیتوانستیم تنها به کارهای فکری و فرهنگی بسنده نماییم و از حرکت مسلحانه مردممان به دور باشیم. ما باید همگام با مردم اسلحه بر دوش در صحنه جهاد رهاییبخش وارد شویم. این بود که مبارزهمان دارای سه جنبه شد اعتقادی، سیاسی و نظامی و این آیه مبارکه بیانگر مبارزه همهجانبه است (سیاسی، فکری و نظامی).
در اولین اعلامیهمان که اعلام موجودیت گروه به نام نصر بود با تکیه به همین آیه که عنوان اعلام را داشت اهداف حرکتمان را مشخص نمودیم و پس از صدور اعلامیه و تشکیل گروهی به نام گروه نصر به تمامی یاران و برادران همرزم و قدیمیمان در خارج و داخل کشور اعلام نمودیم. چندین ماه گذشت و ما در مناسبتهای گوناگون اعلام مواضع میکردیم و در سطح اعلامیه بسنده میکردیم. علت معطلی هم این بود که مذاکرات طولانی ما با برادران گروه مستضعفین آقایان امانالله موحدی، حسین صابری، علیاکبر مهدوی، عبدالهادی رضایی و… شروع شد و سرانجام گروه مستضعفین با طرح این پیشنهاد که نشریه نصر عنوان پیام مستضعفین را به خود بگیرد و با قبول این پیشنهاد، برادران به سازمان نصر پیوستند و ارگان نشراتی آن پیام مستضعفین گردید.
سرانجام با جمع شدن برادران مسئول از داخل و خارج کشور و همکاری صادقانه برادران اعضا و هواداران سازمان نصر، تشکیلاتمان روزبهروز از کیفیت و بهرهدهی بهتری برخوردار میشد. عشق به انقلاب اسلامی افغانستان آنچنان در تکتک مسئولین سازمان وجود داشت که شب و روز را نمیشناختند و خستگی را نمیفهمیدند. از مشکلات و کمبودها هراس نداشتند و بعضیشان در داخل کشور و در سنگرها و بعضیها در خارج جهت پیشبرد انقلاب تلاش مینمودند. در این میان یکسری مسائلی جنبی پیش آمد که بحث درباره آن را در اینجا لازم نمیدانم ولی در جای خود بحث خواهد شد.