راه عدالت: جناب داکتر بسیار لطف کردید که وقت گرانقدر تان را در اختیار نشریه راه عدالت قرار دادید. در نخستین پرسش میخواهیم روایت جناب شما را از سقوط افغانستان به دست طالبان داشته باشیم و اینکه چرا چنین شد؟
داکتر وفایی زاده: با سپاس از شما. سقوط نظام جمهوری، فروپاشی آروزها و امیدهای یک نسل بوده و گسست سیاسی و اداری در کشور بهوجود آورد که عواقب زیبانبار و ویرانگری بر نظام اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی کشور داشته است.
سقوط نظام سیاسی همزمان با خروج نیروهای آمریکا و ناتو نشان داد که افغانستان هنوز در ادامه گسستهای تاریخی گام میبردارد و در این دو دهه بنای محکمی برای تداوم سیاسی در افغانستان گذاشته نشده است. اما سرعت فروپاشی نظام سیاسی و چگونگی آن، پرسشهایی را مطرح نموده و موجبات گمانهزنیهای مختلفی را در داخل و خارج کشور به میان آورده است.
نخستین واکنش افکار عمومی در افغانستان، انتقاد از رئیس جمهور غنی و همکاران او در ارگ ریاست جمهوری و شورای امنیت بود که او و همکارانش را بهدلیل ناتوانی در رهبری افغانستان در شرایط دشوار جنگ و ایجاد سیستم همهشمول و مقاوم در برابر تحولات سریع داخلی و منطقهای بهعنوان پیامد برنامه خروج نیروهای آمریکا و ناتو، مقصر میدانستند.
مردم عمدتا، ضعف حکومت در مدیریت درست سیاست خارجی و هدایت مصئون افغانستان از میانه خطرات فرا راه آن را یکی از دلایل اساسی فروپاشی نظام میدانند.
گمانه دوم که در رسانههای اجتماعی بیشتر مطرح شد، ناظر بر یک توطئه قومی در واگذاری قدرت به طالبان بود که حتی موجب برانگیختن احساسات جدایی طلبانه در میان جوانان غیر پشتون گردید که از شدت ناامیدی آنان برای رسیدن به آیدیالهای انسانی در ساختار جغرافیایی فعلی نشات میگرفت.
گمانه سوم، نقش تصمیمگیریهای غلط استراتیژیک از سوی دولت افغانستان و ایالات متحده آمریکا برای مدیریت روند خروج و پروسه صلح در کشور است. بر اساس این گمانه اگر پروسه صلح دوحه میان آمریکا و طالبان حداقل شبیه معاهده جنیوا (۱۹۸۸) مدیریت میشد و دولت افغانستان بجای انتخابات با انعطاف بیشتر به روند صلح با مخالفین مسلح همت و توجه مینمود، زمینه شکلگیری یک حکومت جدید با اشتراک نیروهای سیاسی به شمول طالبان موجود بود. اما تصمیمگیریهای لجوجانه و منفعتطلبانه و در عین حال کوتهبینانه در هر دو سو، موجبات سقوط نظام را در افغانستان فراهم نمود.
گمانه چهارم، ناظر بر اکولوژی سیاسی منطقه است. به این مفهوم که منطقه خاورمیانه بزرگ با «موج سوم برگشت دموکراتیک» مواجه بود. پس از ناکامی بهار عربی برای تولید دموکراسیهای بیشتر در منطقه و برعکس دامن زدن به بیثباتی و تولید داعش و آزاد کردن نیروهای رادیکال در سیاست خاورمیانه، روند دموکراتیزاسیون در افغانستان در اکوسیستم نظام منطقهای چانسی برای توسعه و بقا نداشت.
بر علاوه، ناکارآیی دولت افغانستان در مهار جنگ و ارایه موثر خدمات عامه، آمریکا و کشور های اروپایی دخیل در سیاست افغانستان را نسبت به اینده روند پرهزینه دموکراتیزاسیون ناامید کرده بود. آنها ترجیح دادند تا افغانستان را به نیروهای رادیکال بسپارند که همخوانی بیشتر با طبیعت و اکوسیستم سیاسی منطقه دارد.
با اینکه، گمانههای فوق هر کدام، چنانچه بحث خواهد شد، در زوال مردم سالاری و سقوط نظام سیاسی در افغانستان نقش داشت، اما برای توضیح و تبیین دینامیزم داخلی سقوط جمهوری و زوال دموکراسی و رجعت افغانستان به دکتاتوری مذهبی و انحصار قدرت، مبانی بسنده و لازم را فراهم نمیآورند.
حقیقت ماجرا این است که دولت افغانستان و نظام سیاسی و اداری آن هم به لحاظ بودجوی و هم به لحاظ حمایت سیاسی شدیدا متکی به آمریکا و ناتو و کشورهای دخیل در قضیه افغانستان بود.
به همان میزان که تلاشها برای تصمیمگیری و عملکرد مستقلانه افزایش مییافت، بههمان میزان بیاعتمادی و کاهش حمایت دولت آمریکا و اعضای اپتلاف مبارزه با تروریزم را در پی داشت. در سال ۲۰۱۹ زمانی که آمریکا تصمیم قطعی برای خروج از افغانستان گرفته بود و تمام پالیسی آن متمرکز بر پیدا نمودن راه خروج آبرومندانهتر بود. روند گفتگو و مذاکره با طالبان بهدلیل خودداری این گروه از گفتگو با دولت جمهوری اسلامی افغانستان به یک پروسه ناکام منتج شده بود.
درخواست آمریکاییها از حکومت افغانستان و بخصوص از شخص رئیس جمهور غنی این بود که برای حاضر نمودن طالبان برای مذاکره و گفتگو باید حاضر به کنارهگیری از قدرت باشد تا زمینه برای گفتگوهای صلح و در نهایت تشکیل یک دولت موقت و ايتلافی بهوجود بیاید. اما خودداری رئیس جمهور غنی از این امر به خلیلزاد که مجری طرح صلح – خروج بود، دلایل و زمینههای لازم را برای دور زدن دولت افغانستان فراهم نمود و در نهایت معاهده دوحه با طالبان امضا شد.
در حالی که این معاهده با وجود یک دولت مشروع و نظام سیاسی حاکم در کشور هیچگونه توجیه حقوقی و مشروعیت یا مقبولیت سیاسی نداشت. امضای این معاهده با طالبان و کنار گذاشته شدن دولت از گفتگوهای صلح پیام روشنی داشت و آن اینکه آمریکا طالبان را بهعنوان بدیل دولت جمهوری برای آینده افغانستان در نظر گرفته است بهخصوص با صدها ورق ضمایم سری موافقتنامه دوحه.
دولت افغانستان و بخصوص رئیس جمهور غنی با درک شرایط دشوار پیش آمده اما هنوز در خوشبینی کور به سر میبردند و امکان خروج کامل آمریکا از کشور را با توجه به محاسبات جیوپولیتیک بعید میدانستند.
از سوی دیگر تمام تامینات بودجوی و لوجیستیکی اردو و قوای دفاعی کشور تحت نظارت سیستیکا از سوی شرکتهای آمریکایی و پیمانکاران خارجی به پیش برده میشد که در صورت توقف ارایه این خدمات بدیهی بود که توان جنگی قوای دفاعی کشور آسیب میدید. اما گزینههای بدیل برای پر کردن این خلا از سوی دولت پیشبینی نشده بود و لذا قطع خدمات لوجیستیکی این شرکتها تمام خطوط مقدم نبرد بههم ریخت.
رهبری سیاسی کشور تدبیر لازم را برای مدیریت اوضاع بهخرج نداد و از سویی رقبای سیاسی داخلی نیز در تلاش بودند تا نظام به رهبری غنی سقوط کند و امیدوار براین که ساختار سیاسی جدیدی که شکل میگیرد با حضور آنان باشد، برای نجات کشور از وضع قابل پیشبینی فروپاشی سیاسی و اداری کمک لازم را انجام ندادند.
راه عدالت: جناب وزیر صاحب شما در آن روز کجا بودید و شاهد چه مواردی بودید که برای تاریخ آینده کشور قابل یادآوری باشد؟
داکتر وفایی زاده: در روز سقوط من طبق معمول به وزارت اطلاعات و فرهنگ رفتم و جلسه اضطراری را با معینان و روسای مرکزی وزارت دایر نموده بودم تا به مشکلات روسا و کارمندان ولایتی که با تسلط طالبان بر ولایات به کابل آمده بودند رسیدگی عاجل صورت گیرد و تدابیری برای حفظ آثار و میراثهای فرهنگی کشور صورت گیرد. بخصوص طرح انتقال آثار فرهنگی معدن عینک لوگر و چگونگی حفاظت از موزیم و سایر داشتههای فرهنگی را داشتیم.
در جلسه تنها دو تن از معینیان وزارت اشتراک نموده بودند. وضعیت غیر عادی بود. ما هم در تلاش بودیم تا آخرین تدابیر را بسنجیم. هنوز جلسه ما به پایان نرسیده بود که مسئول امنیتی به من خبر داد که طبق تلفونی که از دوستان در ارگ ریاست جمهوری دریافت نموده است، رئیس جمهور به قصد ترک کشور از ارگ خارج شده و با چند هلیکوپتر پرواز نموده است. همزمان گزارشهایی نیز از غرب کابل از مربوطات حوزه هیجدهم دریافت نمودیم که گویا طالبان وارد منطقه شده و در حال پیش روی بهسوی شهر است.
فورا تمام کارمندان را مرخص نموده و خودم نیز برغم ممانعت همکاران امنیتی به طرف خانه رفتم. متوجه شدم که هنوز طالبان وارد کابل نشده، اما عملا نیروهای پولیس محل کار شان را ترک نموده اند و تعدادی استفادهجو و فرصتطلب به سرقت و دزدی دارای عامه مشغولند.
پس از رسیدن به خانه در اولین گام تمام گاردهای امنیتی را مرخص نمودم و به راننده نیز وظیفه دادم تا وسایط مربوط به وزرات را برده تحویل دهند و هیچ واسطه یا وسیلهای مربوط به دولت در خانه باقی نماند.
پس از آن به محل دیگری رفتم و تا روز ۲۳ آگست منتظر ماندم. در این مدت طالبان خانه ما را با تهدید و تشر تلاشی نمودند و زمانی که با مسئولین امنیتی طالبان تماس گرفته شد گفتند که نیروهای ما نبوده است. این وضع مرا بیشتر هراسان ساخت چون در نبود قانون و مسئولیتپذیری هر کاری ممکن بود اتفاق بیفتد.
راه عدالت: حضرتعالی درباره موضوع عوامل سقوط نوشتههای مفصلی حتما دارید و در این باره حرف برای گفتن دارید که به بخشی از آنها در پاسخ به سوال اول پرداختید و بیشتر به عوامل درونی نظام و سو تدبیر رهبری سیاسی کشور اشاره کردید. اما میخواهیم به طور خلاصه خوانندگان بدانند که عوامل خارجی برگشت طالبان به قدرت چه کسانی بودند؟
داکتر وفایی زاده: برگشت طلبان به قدرت ماحصل پیروزی نظامی آنان و یا شکست نظامی دولت نبود. بلکه در قدم اول پاکستان بهطور موفقی آمریکا را قانع نموده بود که افغانستان را در درازمدت باید از طریق پاکستان کنترول نماید و عملا دولت افغانستان از محوریت سیاست خارجی آمریکا در منطقه خارج شده بود.
در قدم دوم، آمریکا و بخصوص شخص خلیلزاد با تجربهای که از کشور عراق داشت نمیخواست پس از خروج، نیروهای خشن و افراط گرای طالب را به دامن ایران و روسیه و چین رها کند. در حالیکه امیدواری زیادی برای دوام آوردن دولت در برابر آنها نداشت.
بناءً به این نتیجه رسیده بود که باید طالب را در کنار خود داشته باشد و همچنان بهعنوان یک نیروی سیاسی و نظامی و تهدید بالقوه برای منطقه حفظ کند و با تامین نیاز مالی آنان، طالبان را مدیریت نماید و از افتادن در دامن کشورهای رقیب آمریکا جلوگیری کند.
در حالیکه دولت افغانستان در برابر هر دو روند کنشگری عاقلانه و مدبرانه برای تغییر وضعیت را نداشت و بیشتر درگیر رقابتهای داخلی قدرت و فساد و تبارگراییهای بیهوده و بنیانبرانداز بود.
راه عدالت: جناب داکتر شما به تازگی در صفحه فیسبوک تان از نشر دو مقاله در یکی از ژورنالهای معتبر بین المللی خبر داده اید که به موضوع مهمی میپردازد؛ افراطگرایی و محلیسازی تروریسم یا به عبارتی پیوند تروریسم مذهبی با ناسیونالیسم قومی. با توجه به اینکه ماهیت طالبان ترکیبی از این دو وجهه است، با الهام از این تیوری چه تفسیری از طالبان ارائه میفرمایید؟
داکتر وفایی زاده: من بر این باورم که کشته شدن ایمن الظواهری، رهبر شبکه القاعده و تضعیف داعش به زوال تروریسم بین المللی انجامید. در عوض قدرتهای جهان و بخصوص ایالات متحده به گونهای که در اعاده قدرت به طالبان در افغانستان دیدیم، به محلیسازی تروریسم کمک نمود.
محلیسازی تروریسم تهدیدهای امنیتی را به نظام امنیتی بینالملل متوجه نمیسازد و منافع قدرتها را تهدید نمیکند؛ اما همه تهدیدها و خشونت و نقض حقوق بشر را بهسوی جوامع محلی میکشاند تا در انزوای سیاسی و بدور از نظارت و دخالت قدرتهای و نظام بینالملل به قتل و کشتار و زیر پا نمودن حقوق اساسی و اولیه شهروندان دست بزنند و هراسی نیز از اقدامات شبیه شکلگیری ايتلاف مبارزه با تروریزم و حمله به افغانستان در شرایط پس از حادثه حمله به برجهای مرکز تجارت جهانی نداشته باشند.
از سویی تروریزم و بنیادگرایی اسلامی برای بسیح حمایت بخشی از جامعه و پیوند زدن میان اهداف شان و امیال و آرزوهای جامعه محلی به ترکیب افراط گرایی دینی و ناسیونالیزم قومی و یا به تعبیری ایجاد استعمار داخلی رو میآورند که بهمراتب خطرناکتر از تروریزم بینقاب بینالمللی است. طالبان در افغانستان دقیقا از این تندروی هایبرید نمایندگی میکنند. آنها تلاش میکنند تا پشتونیزم را با طالبانیزم پیوند بزنند و زمینه بقا و توان بسیج اجتماعی را حاصل کنند.
راه عدالت: با توجه به محتوای نظریه فوق و همچنین تفسیری که از طالبان ارائه دادید، آینده این گروه و در مجموع آینده افراطگرایی را در افغانستان چگونه ارزیابی میکنید؟
داکتر وفایی زاده: محلیسازی و افراط گرایی هایبرید در حقیقت آخرین موج تروریزم و دهشت افگنی است. طالبان شاید فکر کنند که با بدست گرفتن قدرت و رانده شدن رقبای سیاسی شان معضل افغانستان حل شده و بگونهای در آینده جامعه جهانی نیز ناگزیر خواهند شد تا آنان را بهرسمیت بشناسند و بقا و دوام حکومت شان تضمین شود. اما در حقیقت معضل تاریخی و دیرپای سیاسی و اجتماعی در افغانستان نه تنها حل نشده بلکه با آمدن طالبان عمق و پیچیدگی بیشتری یافته است.
نظم جیوپولتیک منطقه خاورمیانه بهخصوص با اقدامات جدید چین و کشورهای بریکس در حال تغییر و تحول است. به باور من دوام و بقای طالبان به چگونگی پایان این تحول جیوپولتیک بستگی دارد. و به لحاظ داخلی، گروه طالبان تنها حمایت پشتونهای اطراف و آن سوی مرز را با خود دارد، و بقیه نسل با سواد پشتون و همه اقوام بزرگ دیگر افغانستان به شمول تاجیکها، هزارهها، ازبیکها، ترکمنها و غیره پذیرای طالب و روش و منش حکومتداری آنان نیستند.
طالبان نه نمایندگی از فقه حنیف حنفی میکنند و نه از فرهنگ غنی پشتون و اقوام بزرگی که ملت افغانستان را تشکیل میدهند. اینها ریشهای در این خاک ندارند تا بقا و دوام حاکمیت آنان را تضمین و تامین کند.
بنیادگرایی دینی به تعبیری به آخرین مرزهای سرخ سقوط نزدیک شده است و با برافتادن طالبان برای همیشه از میان خواهد رفت.