پنج‌شنبه 15 قوس 1403 برابر با Thursday, 5 December , 2024
حزب عدالت و آزادی افغانستان

Justice and Freedom Party of Afghanistan

توماس جفرسون بارفیلد، مردم شناس آمریکایی که مدت زیادی در باره تاریخ و فرهنگ افغانستان تحقیق کرده است، کتابی دارد با عنوان «افغانستان؛ تاریخ فرهنگی- سیاسی». این کتاب قبلا توسط عبدالله محمدی به فارسی ترجمه شده و به وسیله انتشارات عرفان در سال 1398 خورشیدی منتشر گردیده است.
گفتگوی عارف یعقوبی با توماس بارفیلد

توماس بارفیلد در کتاب خود ضمن شرح وقایع سیاسی افغانستان، باور دارد که تنها راه حل بحران افغانستان، نظام فدرالی است. اخیرا عارف یعقوبی، خبرنگار شبکه تلویزیونی افغانستان انترنشنل، گفتگویی با وی انجام داده است که حاوی نکات جالب و مهمی است. به خصوص بخش دوم این گفتگو که در آن به طور نسبتا مفصل در باره دلایل خود در مورد پیشنهاد سیستم فدرالی توضیح داده است. از این رو نشریه «راه عدالت» تصمیم گرفت که بخش دوم این گفتگو را، عینا پیاده کرده و در این شماره که به مناسبت اعلام موجودیت مجمع فدرال‌خواهان، ویژه فدرالیسم است، نشر کند. تا خوانندگان با دیدگاه‌های یک محقق خارجی بی‌طرف در مورد نظام فدرالی آگاهی یابند.

عارف یعقوبی: اجازه دهید در این بخش از تبارشناسی مردم افغانستان از شما بپرسم. هزاره‌ها، پشتون‌ها، تاجیک‌ها، ازبیک‌ها و دیگران چه کسانی هستند؟ نتایج تحقیقات شما نشان دهنده چیست؟

توماس بارفیلد: سوال جالبی است. چون ریشه و تبار اقوام در افغانستان مشخص نیست. در مقاطعی، بعضی اقوام حضور ندارد. مثلا زمانی که محمود غزنوی با ترک‌ها در حال جنگ بود، نمی‌دانیم که پشتون‌ها کجا بودند؟ می‌پرسید که چرا در این مقطع از آن‌ها چیزی نوشته نشده است؟ هم‌چنین در مورد هزاره‌ها می‌دانیم که مردمی هستند که در مناطق مرکزی افغانستان ساکن هستند و چیزهایی در مورد هزاره‌ها بعد از حملات مغول‌ می‌شنویم. در افغانستان‌، همه در مورد این‌که چگونه اجداد شان سرزمینی را که آن‌ها در آنجا زندگی می‌کنند به دست آوردند، روایتی دارند. تعدادی بر این باورند که خدا از آغاز خلقت آن‌ها را اینجا آفریده است و آن‌ها بومیان همین منطقه هستند. هیچ گروهی در افغانستان نمی‌گوید ما غیر بومی هستیم. همه داد از اصالت می‌زنند. آن‌ها روایت‌های مختلفی از اصالت خود بیان می‌کنند. اما هیچ‌کسی دقیق نمی‌داند که حقیقت چیست؟ اما در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود که برخی شروع کردند که به قومیت در افغانستان به گونه اروپایی نگاه کنند. پس از ظهور نازیسم در آلمان، باورهای ملی‌گرایانه در افغانستان رشد کرد و به نژاد و قومیت تمرکز کرد. افغانستان یکی از متنوع‌ترین کشورهای جهان است. اما برخی بر این باور هستند که چون پشتون هستیم، اصل و نسب ما به قیس بر می‌گردد. حق اداره مملکت فقط به عهده ما است. اما تاجیک‌ها بر این باور هستند که نیاکان شان ساکنان این محل بوده اند. یا بر اساس مناطق خود شان را تقسیم بندی می‌کنند: کابلی،َ بدخشی، هراتی و… آن‌گونه که ما فکر می‌کنیم این‌ها نژاد یا قومیت نیستند. یا مثلا هزاره‌ها چه کسانی هستند؟ هیچ‌یک از این مسایلی که گفتم نشان‌دهنده تبار مشخص اقوام در افغانستان نیست. تا قرن بیستم بحث تبار در افغانستان چندان مطرح نبود. اما بعدا این موارد حساس شد. قبلا حتی شاهان سلسله‌های مختلف به مساله تبار اهمیتی نمی‌دادند. وقتی این مساله حساس شد که شروع شد که چه کسی اصالت دارد و چه کسی بهتر است؟ سوال‌ها شروع شد که آیا شما ترک هستید، مغول هستید و .. در گذشته‌ها این مسایل زیاد مطرح نبود. حتی سلسله درانی‌ها خود را پشتون نمی‌دانستند. آن‌ها خود را رهبر یک خاندان می‌دانستند که می‌خواستند حکمرانی کنند. در قرن بیستم اما این وضعیت تغییر کرد. گفتند که آن‌ها (درانی‌ها) یک سلسله پشتون بودند. از طرف دیگر اگر به اعضای خانواده‌های آن‌ها نگاه کنید‎‌‌ می‌بینید که خیلی متنوع هستند.

عارف یعقوبی: شما در گذشته از این موارد صحبت کرده اید و از تفاوت‌های اقوام گفته اید. البته تفاوت‌‌هایی وجود دارد. درست است؟

توماس بارفیلد: کاملا. من در پی آن نیستم که تفاوت‌ها را رد کنم. وقتی مردم می‌پرسند که یک تاجیک را از یک پشتون یا یک ترکمن چگونه تشخیص می‌دهید؟ گاهی باورها بر این است که از ظاهر شان شناخته می‌شوند. چون به گونه‌ای که یک ترکمن لنگی می‌بندد با یک پشتون فرق می‌کند و عبایی که می‌پوشد با دیگران تفاوت دارد. بنابراین مردم هویت‌های تباری خود را در شیوه لباس پوشیدن شان نشان می‌دهند. اکثرا مردم پکول را بر سر می‌گذارند. اول این که پکول کلاهی است که بیشتر در شمال پاکستان ساخته و استفاده شده است نه در افغانستان. اما در اصل نورستانی‌ها و پشه‌ای‌ها از آن استفاده می‌کردند. اما پس از این که در سال‌های جنگ علیه اتحاد شوروی احمدشاه مسعود آن را بر سر گذاشت، حالا می‌بینیم که همه آن را استفاده می‌کنند. دلیلش این است که کاربرد بهتری نسبت به لنگی دارد و از سر نمی‌افتد. امروز حتی برخی افراد طالبان آن را می‌پوشند. اما در نحوه پوشیدن پکول اختلاف وجود دارد. می‌گویند پوشیدن پکول طالبان با پنجشیری‌ها فرق دارد. بنابراین از نظر من این مردم است که هویت‌های شان را تعریف می‌کنند. بعضی چیزها را از همدیگر به عاریت می‌گیرند. در شمال از لباس ازبیک‌ها و ترکمن‌ها پشتون ها هم استفاده می کنند. در افغانستان مردم به خوبی با همدیگر درآمیخته اند و با همدیگر سازگار شده اند. مانند یوگسلاویای سابق نیست که مرزبندی‌ها به صورت بسیار شدید باشند. مردم در افغانستان با وجود اختلاف نظر با همسایه اش کنار می‌آیند. همینکه از یک کشور باشند کافی است. فرق نمی‌کند که پشتون هستید یا هزاره. می‌توانید کنار هم زندگی کنید. مشکل بعضی‌ها این است که مرزبندی می‌کنند و فکر می‌کنند که از مدل یوگسلاویا بهره‌برداری کنند. اما در آن‌جا مرزبندی‌ها باعث کشته شدن افراد می‌شود. ولی در افغانستان این‌گونه نیست. تنیدگی مردم بسیار پیچیده و فراوان است. دشمنی‌ها وجود دارد. اما دایمی نیست.

عارف یعقوبی: از نظر تاریخی حکومت‌های افغانستان بدون کمک‌های خارجی دوام نیاورده اند. شما این مورد را در کتاب خود نیز توضیح داده اید. چرا این‌گونه است؟

توماس بارفیلد: از نظر تاریخی این موضوع به قرن نوزده بر می‌گردد. پس از جنگ افغان- انگلیس، که دولت انگلیس به امیر افغانستان کمک می‌کرد تا نیازمندی‌ها از جمله مخارج ارتش افغانستان تامین شود. بعدا نیز زیرساخت‌های افغانستان با کمک مالی آمریکا و شوروی ساخته شد. تمام جاده‌هایی که می‌بینید، از جمله تونل سالنگ به خاطر رقابت میان شوروی‌ها و آمریکایی‌ها ساخته شده است. اگر بیست سال اخیر را نگا کنید، آمریکا، اروپا و سازمان ملل افغانستان را کمک می‌کرده اند. وقتی دولت پیشین افغانستان سقوط کرد، 42درصد تولید ناخالص داخلی افغانستان از کمک‌های خارجی بود. برای هر دولتی سخت است که پس از قطع کمک‌های خارجی اقتصادش تقریبا به نصف کاهش می‌یابد. وقتی دولتی از خارج کمک دریافت نکند باید از مردم مالیات بگیرد. وقتی مردم به شدت فقیرند و غذای کافی برای زندگی ندارند، چگونه 20درصد به دولت مالیات بپردازند؟ این موضوع خودش مشکل ایجاد می‌کند. مشکل دیگر این است که بدون کمک‌های خارجی نمی‌توان سرمایه‌گذاری‌های مورد نیاز را در بخش اقتصاد انجام داد. بنابراین طالبان اگی می‌خواهند اقتصاد خود را طریق اخذ مالیات از مردم توسعه دهند، مقاومت مردم را علیه خود بر می‌انگیزانند. این مساله در زمان رژیم امان الله خان نیز اتفاق افتاد. یکی از دلایلی که دولت‌ها در افغانستان اخذ مالیات از روستاها را متوقف کرده اند، کمک‌های خارجی بوده است. حاکمان به مردم می‎‌گفتند که ما به گندم، الاغ و جو و جواری شما ضرورت نداریم. چون میلیون‌ها دالر کمک خارجی به ما می‌رسد. اما طالبان اکنون گوسفند، الاغ و گندم مردم را حساب می‌کنند. در یک مرحله‌ای مردم از طالبان خواهند پرسید که خدمات شما کجاست؟ اخذ مالیات بدون ارائه خدمات دزدی است. در این صورت چه اتفاق می‌افتد؟ وقتی طالبان در مناطق دوردست از مردم مالیات جمع آوری کنند و بگویند ما آن را به کابل نمی‌فرستیم و همین‌جا خرج می‌کنیم. اساسا در افغانستان پول کافی برای اداره دولتی وجود ندارد که مطابق انتظار مردم، آموزش، خدمات پزشکی و دیگر نیازمندی‌های اولیه را تامین کند. در حال حاضر یک فاجعه است. گرچند هنوز مردم به مقاومت فکر نمی‌کنند. اما در یک مرحله امکان بهار افغانی وجود دارد. به یاد دارید که در تونس یک مرد فقیری که به بازار رفته بود، اجناسش را از او گرفتند و او خود را به آتش کشید و کشور قیام کرد. تا جایی که می‌بینم چنین چیزی در افغانستان هم اتفاق خواهد افتاد؛ ناامیدی کامل و بعد منفجر شدن. آیا می‌توانید چنین چیزی را برای افغانستان پیش‌بینی کنید که چه زمانی اتفاق می‌افتد و یا اصلا آیا اتفاق می‌افتد یانه؟ شما نمی‌توانید به طور دقیق پیش‌بینی کنید. اما اگر اتفاق بیفتد تعجب‌آور نخواهد بود.

عارف یعقوبی: با توجه به همه این مشکلات و عدم مشروعیت سیاسی که مطرح شد،َ راه حل را در چه می‌بینید؟ مردم افغانستان برای رسیدن به حکومتداری مشروع چه کاری باید بکنند؟ شما در کتاب خود نظام فدرالی برای افغانستان پیشنهاد می‌کنید. چرا فکر می‌کنید که فدرالیسم بهترین گزینه برای دولت‌داری در افغانستان است؟

توماس بارفیلد: اگر به افغانستان به عنوان یک دولت نگاه کنید، یک دولت بسیار قدیمی در داخل مرزهای خود است. برخی افراد آن را یک دولت مصنوعی می‌دانند. اما این طور نیست. دولت در افغانستان بسیار قدیمی‌تر از پاکستان و جمهوری‌های آسیای مرکزی است. اما در محدوده مرزهای خود بوده است. قلمرو افغانستان توسط کابل برای 250سال اداره شده است. سوال این است که روش تاثیرگذار برای حکومت‌داری در افغانستان چیست؟ همان‌طوری که قبلا گفته ام افغانستان به شدت متنوع است. وقتی فدرالیسم داشته باشیم، به گونه‌ای خواهد بود که یک دولت مرکزی مسایل بسیار کلان ملی را مدیریت و سیاست‌گذاری می‌کند. اما قدرت در حوزه‌های مختلف به والی‌های انتخابی واگذار می‌شود. به آنان اجازده داده می‌شود که خود شان برای شان برنامه‌های آموزشی، صحت و توسعه را تنظیم کنند و از مردم مالیه بگیرند. چرا کابل مثلا برای سمنگان پول بپردازد؟ چرا دولت محلی از مردم سمنگان مالیه نگیرد و چرا مردم را به عنوان معلم استخدام نکند؟ اگر این گونه شود، مردم می‌بینند که پولی که از آنان به عنوان مالیه گرفته می‌شود در کجا خرج می‌شود. هر حوزه خودمختاری خود را داشته باشد. هیچ گروهی در افغانستان پیشنهاد نکرده است که کشور را به دولت‌های قومی تقسیم کنند. مانند یوگسلاویای سابق. همه در افغانستان توافق دارند که داشتن کشور واحد بهتر از این است که به چند کشور کوچک تقسیم شود. وقتی دولت مرکزی باشد، کابل در سراسر کشور دست‌درازی می‌کند. از نظر تاریخی نیز چنین بوده است. اما وقتی نظام فدرالی داریم، بسیاری موارد برای مردم اهمیت دارند به گونه محلی مدیریت می‌شوند. هیچ دلیلی وجود ندارد که همه به کابل بروند و اجازه تدریس به مکاتب را از کابل بگیرند. یا پروژه‌های زیربنایی مثلا در قندهار و هرات از کابل مدیریت شوند. سیاست‌گذاری از کابل صورت بگیرد اما تطبیق آن را واگذار کند به حکومت‌های محلی. اگر مسئول تطبیق برنامه‌ها از مردم محل باشد آن‌گاه بیشتر نگران کیفیت و تطبیق آن خواهند بود تا این که مسئول تطبیق برنامه ها از کابل گماشته شود. این‌گونه مردم خود را بیشتر در حکومت شریک می‌دانند و کمتر نگران آن اند که توسط کابل مورد سو استفاده قرار گیرند. در دولت متمرکز، رییس دولت همه مسئولان محلی را از ارگ تعیین می‌کند. در چنین سیستمی کسانی که به محلات و ولایات تعیین می‌شوند به نگرانی‌ها و خواست‌های مردم محل توجه چندانی ندارند به فکر رضایت رییس دولت هستند که از ارگ آنان را تعیین کرده است. وقتی والی را مرد انتخاب می‌کنند، او مجبور است که خوب کار کند و در غیر این صورت در سر کار نخواهد بود. اما در افغانستان از نظر تاریخی همه تصمیم‌ها در ارگ گرفته شده است و در نهایت به حکومت‌داری ناکام در ولایات منجر گردیده است.

عارف یقعوبی: اگر حوزه‌های مختلف را در نظر بگیریم، ساختار اجتماعی هم‌چنان مختلط باقی می‌ماند. ممکن است گروه‌های مختلف مردم نیازهای مختلف داشته باشند. فکر نمی‌کنید که مشکل هم‌چنان وجود خواهد داشت؟

توماس بارفیلد: نه. مشکلی نیست. در نظام فدرالی برای افغانستان، حوزه خودمختار به حدی بزرگ باشد که یک گروه قومی نتواند با دیگران بدرفتاری کند. مثلا قندهار مرکز حوزه جنوب باشد که عمدتان پشتون‌ها هستند. اما دیگر اقوام از جمله بلوچ‌ها در آن زندگی می‌کنند. یا مثلا حوزه شمال را در نظر بگیریم که شاید اکثریت ازبیک‌ها یا تاجیک‌ها باشند اما دیگر اقوام نیز هستند. وقتی من از فدرالیسم صحبت می‌کنم منظور تقسیم کشور به حوزه‌های قومی نیست. من از حوزه‌بندی جنوب، شرق، مرکز و شمال صحبت می‎کنم. مردم صرف نظر از قومیت شان در حوزه‌های کلان منافع مشترک دارند و می‌توانند با همدیگر کار کنند. تقسیم‌بندی بر اساس قومیت نیست که شما بگویید حالا این گروه قومی را به کجا منتقل کنیم؟ بلکه تقسیم بندی بر اساس جغرافیا خواهد بود. از نظر تاریخی این تقسیم بندی بر اساس حوزه جغرافیایی به زمان امپراتوری پارت یا هخامنشی برمی‌گردد. در آن زمان هرات،َ بلخ،َ قندهار، کابل و پشاور را داشتیم که این بسیار قدیمی است. شیوه‌ای است که امپراتوری‌های قدیم افغانستان بر اساس آن حکمرانی کرده اند. چون واحدهای طبیعی افغانسان همینگونه بوده اند. می‌توان همین واحدهای طبیعی را واحدهای فدرالی افغانستان مد نظر گرفت و آن‌گاه مردم می‌توانند والی‌ها و قانون‌گذاران محلی خود را انتخاب کنند و از مردم مالیه بگیرند. برای تمام مردم افغانستان کار با یک دولت متمرکز بسیار سخت است. اما در سطح حوزه‌ها ساده‌تر است. بنابراین نظام فدرالی تقسیم کشور بر اساس قومیت نیست.

عارف یعقوبی: برخی‌های استدلال می‌کنند که نظام فدرالی منجر به تجزیه کشور می‌شود. آنان می‌گویند افغانستان کشور ضعیفی است و ارتش قدرتمند ندارد. وقتی نظام فدرالی شود برخی مناطق مرزی ممکن است تحت نفوذ کشورهای همسایه قرار گیرند. آیا این یک نگرانی مشروع است؟

توماس بارفیلد: نه. این یک نگرانی مشروع نیست. چون هرگز اتفاق نمی‌افتد. در دهه 1990 بهترین زمان برای این کار بود. اما چنین نشد. مثلا چرا دوستم تلاش نکرد تا به ازبیکستان بپیوندد. چرا حمدشاه مسعود نگفت که بیایید یک تاجیکستان بزرگ داشته باشیم؟ چون مردم افغانستان با مردم این کشورها یکی نیستند. مثلا اگر شما یک تاجیک هستید و به دوشنبه بروید، می‌بینید که مردم آن‌جا شبیه شما نیستند. آنها تحت حاکمیت شوروی زندگی کرده اند و متفاوت هستند. اگر شما در هرات زندگی می‌کنید،َ میان هرات و ایران شباهت‌های زیادی وجود دارد، اما وقتی از مرز عبور می‌کنید آنها کاملا شبیه شما نیستند. همینطور پشتون‌های افغانستان هرگز نمی‌خواهند به پاکستان ملحق شوند. وقتی پشتون‌ها از پشتونستان صحبت می‌کنند مساله شان پشتون‌های افغانستان نیستند. آن‌ها در باره پشتون‌های پاکستان صحبت می‌کنند. چون اگر این اتفاق بیفتد، پشتون‌های افغانستان اقلیت خواهند بود. آیا آن‌ها این را می‌خواهند؟ اگر شما کشور را تقسیم به قومیت کنید و مثلا بگویید باید هزاره‌جات مستقل داشته باشیم، آنگاه یک کشور محصور به خشکی در داخل یک کشور محصور به خشکی خواهید داشت. سیاست‌مداران افغانستان بسیار عمل‌گرا بوده اند و می‌دانند که اگر کشور را تجزیه کنند خیلی آسیب‌پذیر خواهند بود. سیاست‌مداران افغانستان متوجه شده اند که اگر کشور واحد داشته باشند، قدرت دارند. هیچ سیاست‌مدار قومی در افغانستان نیست که برای نشنالیزم قومی تلاش کند. چون می‌داند که به نفعش نیست. آن‌ها برای قدرت در داخل یک افغانستان واحد مبارزه می‌کنند. خارج‌نشین‌ها شاید در نقشه این مساله را مطرح کنند که افغانستان می‌تواند به چند دولت مستقل به لحاظ قومیت تقسیم شود. اما مردم داخل کشور این گونه فکر نمی‌کنند. ساختار زندگی عملی مردم این مساله را دشوار می‌سازد.

عارف یعقوبی: در این اواخر دیده می‌شود که برخی گروه‌ها صحبت از خراسان بزرگ می‌کنند. برخی هم استدلال می‌کنند که این جریان‌ها واکنشی هستند به آن‌چه که تلاش برای یک پشتونستان بزرگ خوانده می‌شود. آیا این تلاش‌ها تجزیه‌طلبانه هستند؟

توماس بارفیلد: من در این باره در کتابم نوشته ام. این در صورتی ممکن است که جنگ داخلی شود. نکته‌ جالب در باره خراسان این است که خراسان یک ایده قومی نیست. اما پشتونستان قومی است. وقتی خراسان می‌گوییم شامل تاجیک، ازبیک، ترکمن، ایماق و دیگران می‌شود. همه می‌توانند خراسانی باشند. پشتون‌هایی که در شمال افغانستان زندگی می‌کنند، می‌توانند خراسانی باشند. عرب‌های آسیاسی مرکزی که من در باره آن‌ها مطالعه کرده ام، می‌توانند خراسانی باشند. خراسان یک ایده خوبی است. چون قومی نیست و ریشه بسیار خوب و عمیق در تاریخ اسلامی دارد و به خاندان عباسی بر می‌گردد. وقتی در باره پشتونستان صحبت می‌کنیم بسیار محدود است. یکی از دلایلی که من اصطلاح خراسان را می‌پسندم این است که هر کسی در افغانستان می‌تواند ادعا کند که یک خراسانی است. چیزی شبیه آن را ما در آمریکا داریم. ما همه آمریکایی هستیم. چون آمریکا یک اصطلاح اختراغ شده است. این‌گونه نیست که کسی بگوید من آقای آمریکا هستم و شما نیستید. این یکی از روش‌هایی است که مشکل تنوع قومی را حل می‌کند.

عارف یعقوبی: چرا صحبت در باره نظام فدرالی در افغانستان این قدر حساس بوده است؟ چرا روسای دولت با فدرالی شدن شدیدا مخالفت کرده و کسانی را که از نظام فدرالی در افغانستان صحبت کرده اند، به تندی مورد انتقاد قرارداده اند؟

توماس بارفیلد: رئیس دولت در افغانستان متمرکز مثل یک شاه انتخابی است. رئیس دولت متمرکز تمام تعیینات را انجام می‌دهد. کسی که همه قدرت را در دست دارد، هرگز دوست ندارد که آن را با دیگران شریک کند. هر کسی در راس حکومت است، چه حزب دموکراتیک خلق است، چه اشرف غنی و چه طالبان، همه سیستم متمرکز را دوست دارند. به خاطری که همه چیز را اداره می‌کنند. این‌ها هستند که می‌گویند اگر افغانستان فدرالی شود، کشور تجزیه خواهد شد. حتی در باره آن فکر نکنید. چون آجندا در دست آن‌ها است و همواره می‌گویند فدرالیسم بسیار بد و وحشتناک است. توضیح هم نمی‌دهند که چرا؟ آن‌ها بلافاصله می‌گویند که فدرالیسم کشور را تقسیم خواهد کرد و هر حوزه ملیشه‌های خود را خواهند داشت. نه. فدرالیسم این‌گونه نیست. آلمان فدرال است ولی من هیچ ملیشه‌ای در آن‌جا نمی‌بینم. یک چیز در میان حاکمان افغانستان مشترک است و آن این است که سیستم متمرکز را دوست دارند. چون همه چیز را اداره می‌کنند. در افغانستان حتی پارلمان وجود داشت ولی کاری نکرد. دادگاه عالی بود اما کاری نکرد. تمام والی‌ها توسط دولت مرکزی تعیین می‌شدند. برای مدتی حتی آمریکایی نمی‌دانستند که همه توسط رئیس جمهور تعیین می‌شوند. حاکمان افغانستان فارغ از ایدئولوژی شان، سیستم متمرکز را بسیار دوست دارند. اما مشکلی که مردم افغانستان باید به آن فکر کند این است که اگر طالبان در یک نقطه فرو بپاشد، چگونه می‌توانند اشتباهات بیست سال گذشته را تکرار نکنند. یک فرصت بزرگ برای ثبات افغانستان به وجود آمده بود. اما از دست رفت. چگونه ساختاری باید روی کار بیاید تا رضایت همه مردم را در پی داشته باشد؟ فدرالیسم در سطوح محلی برای مردم مجال می‌دهد تا هم حکومت کنند و هم نتیجه حکومت‌داری را ببینند. جایی چنین چیزی در افغانستان خالی است. مردم افغانستان در محلات و ولسوالی‌ها می‌دانند که چگونه امور را اداره کنند. مثلا آنان به یک بزرگ محل مراجعه می‌کنند. این باعث شده است که دولت‌ها در افغانستان، کاملا از هم نپاشند. اما در برخی کشورها، مثلا در جنوب آفریقا، وقتی دولت فرو می‌پاشد، همه چیز از بین می‌رود. در افغانستان مثلا مردم به پلیس زنگ نمی‌زنند بلکه خود شان کار پلیس را انجام می‌دهند. فدرالیسم با فرهنگ مردم افغانستان تطابق دارد. اگر مردم در روستاها می‌توانند امور را اداره کنند، چرا برای آن‌ها در سطح بزرگ‌تر فرصت داده نشود که حکومت‌داری محلی را پیش ببرند.

عارف یعقوبی: پس نتیجه‌گیری شما این است که فدرالیسم تنها راه حل بحران طولانی مشروعیت دولت‌داری در افغانستان است و تنها فدرالیسم می‌تواند مسیر دولت‌داری قابل قبول برای مردم را فراهم کند. درست است؟

توماس بارفیلد: افغانستان قبلا فدرالی بود. مثلا اگر به قرن هیجده یا نوزده برگردیم، حاکمان افغانستان پسران خود را والی هرات یا بلخ تعیین می‌کردند و روند حکومت‌داری به نحوی فدرالی بود، تا زمان امیر عبدالرحمان. افغانستان سیستم فدرالی داشت. هرات سیستم مالیات و هویت مستقل خود را داشت. والی از طرف کابل تعیین می‌شد، اما باید با مردم محل کنار می‌آمد. بلخ و قندهار نیز وضعیت مشابه داشتند. اما عبدالرحمان سیستم متمرکز را بنا نهاد و بعد از او هر کسی به قدرت رسید، گفت که این روشی است که من می‌خواهم. اما این سیستم به صورت دوامدار شکست خورده و کارساز نبوده است. وقتی اشرف غنی به قدرت رسید، گفت: من این سیستم را می‌خواهم. چونه همه قدرت را به من می‌دهد. دقیقا چیزی را می‌خواهم که عبدالرحمان بنا نهاد. اما اشرف غنی باید ببیند که بر سر امان الله خان چه آمد؟ سرنوشت حزب دموکراتیک خلق چه شد؟ آیا این سیستم برای افغانستان واقعا کار داد؟ اما او می‌گفت: من مسئول هستم و برای من کار می‌دهد. طالبان هم همینگونه فکر می‌کنند. اما من می‌گویم به تاریخ نگاه کنید. اگر به گذشته افغانستان تا زمان امپراتوری پارس نگاه کنید، خود مردم امور را مدیریت می‌کردند. حاکمان هرات و بلخ مسایل خود را مدیریت می‌کردند. افغانستان برای قرن‌ها این‌گونه مدیریت شده است. این فرایند در قرن نوزده و بیست تغییر کرد. چون حاکمان افغانستان گفتند: ما حکومت به شدت متمرکز می‌خواهیم. ما باید به میراث تاریخی افغانستان نگاه کنیم. اینکه چه نوع حکومت‌داری کارآمد بوده است؟ به اروپا، امارت متحده عربی وحتی آمریکا نگاه نکنید. فقط به تاریخ افغانستان نگاه کنید و مدلی را برگردانید که در افغانستان قبل از عبدالرحمان موفقانه کار کرده است.

عارف یعقوبی: شما اشاره کردید که اشرف غنی، توجه نکرد که چه چیزی می‌تواند از تاریخ بیاموزد. برخی می‌گویند که طالبان نیز چنین فکر می‌کنند. آن‌ها می‌گویند ما قدرت را به دست گرفته ایم، آمریکایی‌ها افغانستان را ترک کرده اند و میدان کاملا برای ما باز است. اما آن‌گونه که شما نوشته اید، افغانستان هر از گاهی جهان را غافل‌گیر می‌کند. درست؟

توماس بارفیلد: اصطلاحی است به نام افغانستان‌گرایی که اشاره به این دارد که خیلی‌ها به این فکر می‌کنند افغانستان دیگر مهم نیست. اما افغانستان گاهی همه را غافل‌گیر می‌کند و این کشور دوباره مهم می‌شود. در قرن نوزده همین‌طور شد. در بیست در جریان جنگ سرد و در قرن بیست و یک برای جنگ با تروریسم مهم شد. وقتی اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید، آمریکا فکر کرد که دیگر حتی نیاز ندارد در باره افغانستان چیزی بشنود. اما یک‌بارگی افغانستان زیر رادار آمریکا آمد. مساله تنها خارجی‌ها نیستند. افغانستان حالا از زمان ملاعمر بسیار متفاوت است. جمعیت جوان دارد که بیشتر شهری هستند. با این وضعیت اگر به یک‌بارگی «بهار افغانی» شروع شود و مردم به خاطر گرسنگی و دیگر مشکلات قیام کنند، طالبان چه خواهند کرد؟ طالبان با جمعیتی از جوانان روبرو خواهند بود که هیچ چیزی برای از دست دادن ندارند. این جوانان شاید حالا مشکلی خلق نکنند. اما یک زمانی اوج ناامیدی و مدیریت بد طالبان، آن‌ها را به شورش وادار خواهند کرد. به جهان عرب نگاه کنید. افغانستان همواره مردم را غافل‌گیر می‌کند. من همیشه می‌گویم که برای یک غافل‌گیری دیگر از افغانستان آماده باشید. حتی اگر شما نمی‌دانید که آن چیست؟

پیوند کوتاه:

https://jfp-af.org/?p=2838

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین عناوین
پر بازدیدترین ها
PHP Code Snippets Powered By : XYZScripts.com