نویسنده: هال برند، استاد برجسته امور جهانی در دانشکده مطالعات بین المللی جان هاپکینز
مترجم: محمد هدایت
منبع: فارین افیرز، 27 می 2024
اشاره: سخن از پیامدهای بازگشت ترامپ در کاخ سفید در رسانههای آمریکایی به یکی از موضوعات کلیدی و جالب تبدیل شده است. معمولا اکثر رسانههای آمریکایی روزانه در این باره مطالبی به نشر میرسانند. بازگشت ترامپ به کاخ سفید، با توجه به شخصیتی که وی دارد، بدون شک نه تنها تغییراتی در ایالات متحده بلکه در سطح جهان به وجود خواهد آورد. از این رو بازگشت وی به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده یک هیجان سیاسی گسترده ایجاد خواهد کرد.
فارین افیرز اخیرا مقالهای را به نشر رسانده است که به نکات کلیدی سیاست ایالات متحده تحت ریاست جمهوری احتمالی ترامپ اشاره کرده است. مقاله از آن جهت حایز اهمیت است که دیدگاهی را برجسته ساخته است که در آن ایالات متحده به گفته ترامپ نقش پلیس جهان را بازی نکند و به سمت یک انزواگرایی خودخواسته و برنامه ریزیشده عقب نشینی کند. این موضوع در زمان ریاست جمهوری قبلی ترامپ به طور روشن بیان میگردید.
برای افغانستان اما این ایده از آن جهت مهم است که رهبران پیشین افغانستان نتوانستند این موضوع را درک کنند و بر این باور بودند که ایالات متحده از افغانستان خارج نمیشود. به همین خاطر آسیب سختی بر بنیادهای یک افغانستان نوین وارد گردید و ما به صدها سال عقب برگردانده شدیم. این مقاله بخشی از بنیادهای تیوریک عقب نشینی برنامه ریزی شده ایالات متحده از افغانستان را به خوبی توجیهپذیر میسازد. به همین خاطر کسانی که فکر میکنند ایالات متحده در افغانستان شکست خورده است، احتمالا در اشتباه هستند.
(نشریه راه عدالت)
اگر ایالات متحده به یک قدرت بزرگ عادی تبدیل شود، سرنوشت دنیا چه می شود؟ این بدان معنا نیست که اگر ایالات متحده به سمت انزواگرایی آشکار عقب نشینی کند، چه اتفاقی می افتد. بلکه این سؤال است که اگر ایالات متحده چنان که تاحال بوده است و مثل اکثر قدرتهای بزرگ به جهان نگاه منفعتطلبانه و استثمارگرایانه داشته باشد چه میشود؟ اگر ایالات متحده این ایده را کنار بگذارد و خود را مجاب کند که دیگر مسؤولیت ویژهای برای شکل دادن نظم لیبرالی در جهان ندارد بلکه مسؤولیت اصلی اش در برابر مسایل داخلی کشور است، چه چیزی اتفاق خواهد افتاد؟ آیا این پالیسی به نفع یک جهان گسترده و دارای قدرتهای برابر خواهد بود؟ اگرچه چنین امری یک چرخش متهورانه از هشتاد سال استراتژی یک ابرقدرت خواهد بود، اما یک چشمانداز عجیب و غریب نخواهد بود. (به خصوص اگر ترامپ به کاخ سفید برگردد)
در سال 2016، دونالد ترامپ با شعار “اول آمریکا” به ریاست جمهوری رسید. او به دنبال ایالات متحده ای بود که قدرتمند اما دور از انتظار باشد، کشوری که مزایای خود را به حداکثر برساند و در عین حال درگیری های خود را در سطح جهان به حداقل برساند. در واقع، ویژگی تعیین کننده جهان بینی ترامپ این است که معتقد است ایالات متحده هیچ تعهدی در جهان جز به منافع ملی خود ندارد. اکنون ترامپ دوباره برای ریاست جمهوری به میدان آمده است و طرفداران سیاست خارجی او در حزب جمهوری خواه در حال افزایش هستند. در عین حال، خستگی از بنیادهای کلیدی استراتژی جهانگرایی آمریکایی به یک امر معمول میان هر دو حزب جمهوریخواه و دموکراتیک تبدیل شده است. این امر به این معنی است که دیر یا زود، چه در زمان ترامپ یا رئیس جمهور دیگری، جهان می تواند با ابرقدرتی روبرو شود که به طور مستمر «آمریکا» را در اولویت قرار دهد و شعارش «اول آمریکا» باشد.
آن ورژن از ایالات متحده به منزله یک قدرتی که به طور کلی عرصه جهانی را ترک کند، نخواهد بود. بلکه در برخی مسائل، ممکن است تهاجمی تر از قبل رفتار کند. اما به دفاع از هنجارهای جهانی، تأمین منافع عمومی و حفاظت از متحدان دورترش توجه کمتری خواهد داشت. سیاست خارجی آن کمتر اصولی و در مجموع صفر خواهد شد. به طور کلی، این نسخه از ایالات متحده بدون هر گونه اخلاق بزرگ مسئولیت پذیری در سطح جهان و در عین حال از قدرت بزرگی برخوردار خواهد بود. بنابراین ایالات متحده در چنین حالتی از تحمل بیش از حد بار مسؤولیت در عرصه جهانی با هدف تامین نظم لیبرالی، خودداری خواهد کرد.
نتایج چنین رویکردی زیبا نخواهد بود. یک سیاست خارجی عادیتر از سوی ایالات متحده، جهان عادی را به وجود می آورد که شرارت و آشفتگی در آن عادی خواهد بود. جهانی که «اول آمریکا» در آن صدر سیاستهای ایالات متحده باشد میتواند برای اوکراین و سایر کشورهای آسیبپذیر در برابر تجاوزات استبدادی کشنده باشد. یعنی در جهان نوعی از بی نظمی متفاوت از آنچه که که هژمونی ایالات متحده برای مدت طولانی در جهان حاکم کرده بود، به وجود خواهد آمد.
با این حال، چنین رویکردی برای خود ایالات متحده ممکن است در دنیایی که قدرت سرد اهمیت بیشتری دارد، دست کم برای مدتی، مفید باشد. زیرا در جهان نظم لیبرال از بین رفته است. بنابراین اگر نظم جهانی بهم بخورد و حتی اگر همه چیز واقعاً از هم بپاشد، آمریکاییها آخرین کسانی هستند که آسیب خواهد دید. شعار “اول آمریکا” بسیار اغوا کننده است زیرا منعکس کننده یک حقیقت اساسی است. به این معنی که ایالات متحده در نهایت در دنیایی پر از هرج و مرج تر رنج خواهد کشید ولی آن زمان خیلی دور است و تا آن زمان، بقیه بهای بیشتری را خواهند پرداخت.
یک ابرقدرت متفاوت
همه کشورها به دنبال منافع خود هستند، اما همه کشورها این منافع را یکسان تعریف نمی کنند. مفهوم منافع ملی به طور سنتی بر حفاظت از قلمرو، جمعیت، ثروت و نفوذ فردی تأکید میکرد. با این حال، از زمان جنگ جهانی دوم، اکثر رهبران و نخبگان آمریکا این تصور را که ایالات متحده باید یک کشور عادی مثل همه کشورهای دیگر باشد و به روش عادی عمل کند،َ رد کرده اند. به هر حال، جنگ نشان داده بود که چگونه ریتم عادی امور بینالملل میتواند بشریت و حتی ایالات متحده دوردست را در وحشت فرو ببرد. به این ترتیب این اجماع سیاسی، جنبش اصلی طرفدار شعار «اول آمریکا» را که از مخالفان مداخله ایالات متحده در جنگ جهانی دوم تشکیل شده بود، بی اعتبار ساخت و روشن کرد که قدرتمندترین کشور جهان باید دیدگاه خود را نسبت به منافع خود به طور اساسی در هر جایی ازجهان که لازم باشد گسترش دهد.
نتایج چنین اجماعی از نظر وسعت بی سابقه بود. زیرا چنین سیاستی شامل ایجاد ایتلافهایی بود که سراسر جهان را دور می زد، از کشورهایی که در هزاران مایل دورتر از ایالات متحده قرار داشتند محافظت می کرد، بازسازی کشورهای ویران شده را به عهده میگرفت، متعهد به ایجاد یک اقتصاد جهانی آزاد و پر رونق بود و رشد دموکراسی در سرزمین های دور را مکلفیت خود میدانست. مهمتر از همه، چنین سیاستی در بردارنده کنار گذاشتن سیاستهای جهانگشایانه و استثمار عریان بود که سایر قدرتهای بزرگ معمولاً تا آن زمان دنبال میکردند. ایالات متحده در عوض از هنجارهایی چون عدم تجاوز، خودمختاری، آزادیهای عمومی و همکاریهای همگانی که مسیری صلحآمیزتر را برای بشریت ارائه میکرد دفاع میکرد. رئیس جمهور «هری ترومن» در سال 1949 اعلام کرد که: «ایالات متحده اکنون مسئولیتی را که خداوند متعال در نظر داشت برای رفاه جهان و نسل های آینده به عهده میگیرد.».
بر زبان آوردن پذیرش چنین “مسئولیت”، آشکار کننده همه چیز و روشن بود. سیاستگذاران آمریکایی هرگز تردید نداشتند که کشورشان از زندگی در دنیای سالمتر بیشتر سود خواهد برد تا دنیایی که پر از هرج و مرج و بدون یک نظم مدیریت شده جهانی باشد. اما ایجاد آن جهان مستلزم آن بود که واشنگتن مسائل مربوط به منافع ملی خود را به روشی منحصربفرد محاسبه کند. در واقع هیچ تعریف قبلی از منافع ملی، ایمنترین و آسیبناپذیرترین کشور جهان را ملزم به پذیرش خطر جنگ هستهای بر سر سرزمینهایی در قارههای دور، یا بازسازی دشمنان سابق به عنوان قدرتهای صنعتی و رقبای اقتصادی نمیکرد. همچنین هیچ تعریفی از منافع ملی مستلزم کمک به شدت نابرابر در امنیت مشترک جهانی نبود که متحدان بین المللی بتوانند عمداً برای دفاع از خود هزینه کمتری نسبت به ایالات متحده بپردازند.
رئیس جمهور «جان اف. کندی» در اوایل دهه 1960 گفت: “من منافع جهان غرب را می بینم اما منافع ملی برای ایالات متحده چیست؟” از نگاه وی سیاست ایالات متحده تنها زمانی معنا پیدا میکرد که بدانیم که پیگیری منافع ملی محدود، جهان را به صحنه قتلعام تبدیل کرده است. بنابراین واشنگتن باید فضای بینالمللی بزرگتری ایجاد کند که با سود رساندن به مردمان همفکر خود در سراسر جهان به نفع آمریکاییها هم باشد. دین آچسون وزیر امور خارجه ایالات متحده در سال 1952 توضیح داد: «الگوی رهبری، الگویی از مسئولیت است. آمریکایی ها نباید نگاه محدودی به منافع ایالات متحده داشته باشند، آنها باید منافع خود را به شیوهای گسترده و قابل فهم درک کنند.».
رشد و درخشش ایالات متحده
نباید فکر کنیم که همه چیز از سال 1945 فوق العاده بوده است و وقتی «الگوی مسئولیت» شروع به جان بخشیدن به دولتمردان آمریکایی کرد، تاریخ اساساً تغییر کرد. بلکه این مساله در فضای امنیتی و همکاری اقتصادی به وجود آمد که رهبری ایالات متحده سبب گسترش توسعه شد و استانداردهای زندگی ابتدا در غرب و سپس در سطح جهای اوج گرفت. جنگ ادامه یافت، اما جنگ گرم میان قدرتهای بزرگ و تسخیر سرزمینی به تاریخ سپرده شد. دموکراسی در غرب شکوفا شد و به بیرون از آن تابید. پوشش امنیتی ایالات متحده، شعلههایی را که اروپای غربی و آسیای شرقی را به آتش کشیده بود خاموش کرد و دشمنان دیروز را وادار کرد تا آشتی کنند و مناطق خود را به واحه هایی از رفاه و صلح تبدیل کنند. تا آن زمان بشریت هرگز دستاوردهایی به این خوبی نداشته است. در چنین فضایی بود که ایالات متحده در مرکز نظم لیبرالی قرار گرفت و هژمونی آن به تدریج گسترش یافت و بخش اعظمی از جهان را در بر گرفت.
با این حال آمریکایی ها هرگز به این ایده که باید این نظم را به طور نامحدود حفظ کنند، مکلفیت ندارند. با شروع جنگ سرد، دیپلمات آمریکایی جورج کنان تردید داشت که آمریکاییها وظیفه رهبری جهانی را بر عهده بگیرند. با پایان یافتن این درگیری، با پیروزی خیره کننده غرب در جنگ سرد، «جین کرک پاتریک» سفیر سابق ایالات متحده در سازمان ملل، نوشت که ایالات متحده اکنون می تواند «یک کشور عادی در زمان عادی» باشد.
سه رئیس جمهور اخیر ایالات متحده (اوباما، ترامپ و بایدن) همگی آرزوی فرار از خاورمیانه را داشته اند. با افزایش تهدیدات نظامی، پنتاگون در تلاش است تا ثبات را در مناطق کلیدی اورآسیا به طور همزمان حفظ کند. حمایت گرایی در حال افزایش است. هر دو حزب جمهوری خواه و دموکرات از قراردادهای تجاری بزرگی که واشنگتن زمانی برای رشد اقتصاد جهانی استفاده می کرد، متنفر هستند. در اواخر سال 2023 و اوایل سال 2024، یک دوره شش ماهه دردناک برای کنگره گذشت. زیرا در این مدت تأخیر برای تصویب کمک های حیات بخش به اوکراین شش ماه طول کشید. در هیچ موردی به اندازه این تاخیر شش ماه روحیه چشم انداز ترامپ از «اول آمریکا» قابل لمس نیست.
نسبت مهم بین ترامپ با جنبش اول آمریکا که مخالف حضور رهبری کننده ایالات متحده در جهان بود، این است که او می خواهد کشور را به دیدگاه متعارف تری نسبت به منافع خود در خارج بازگرداند. ترامپ این سوال را مطرح کرده است که چرا ایالات متحده باید به خاطر دفاع از کشورهای کوچک در اروپا یا آسیا خطر ایجاد یک جنگ جهانی سوم را به جان بخرد. او در مورد حمایت از اوکراین در برابر روسیه و دفاع از تایوان در برابر حمله چین تردید داشت. برخلاف آنچه برخی از تحلیلگران استدلال می کنند، در نسخه ترامپ از «اول آمریکا» هیچ استثنایی ندارد. ترامپ علاقه چندانی برای رشد اقتصاد جهانی و هم چنین حمایت از دموکراسی و حفاظت از هنجارهای مهم بین المللی ندارد.
ایالات متحده در دوره ریاست جمهوری ترامپ یک ابرقدرت نسبتا منفعل بود. چنان که در مواردی چون جنگ تجاری با چین، تنش با ایران و کره شمالی، آشفتگی اقتصادی جهانی ترامپ نشان داده است که واشنگتن باید در زمانی که منافعش در خطر است، از پرستیژ ابرقدرتی بگذرد. او برخلاف پالیسی سنتی در این کشور، نظم لیبرالی را که مدتها قدرت ایالات متحده را حفظ کرده است، شامل منافع عمومی آمریکا نمیداند.
آمریکای نامحدود
ایده «اول آمریکا» در دوران ریاست جمهوری ترامپ به دلیل مخالفتهای مشاورانش با این ایده، مخالفت جریان بینالمللیگرایان جمهوریخواه در کنگره و بیانضباطی شخص ترامپ، به طور کامل تبارز نیافت. با این حال، با توجه به نفوذ فزاینده ایدئولوژیک او در میان جمهوری خواهان و مدیریت اطرافیان نزدیکش، اگر در این دور به کاخ سفید راه یابد، در راستای تحقق کامل تر ایده خود، دو عامل اول را تضعیف خواهد کرد. باید توجه داشت که صرف نظر از این که آیا ترامپ در انتخاب آینده ریاست جمهوری پیروز خواهد شد یانه، ایده «اول آمریکا» یک ایده مرکزی در سیاستهای ایالات متحده خواهد بود.
یکی از عناصر این استراتژی دفاع از عدم بین الملل گرایی است. ایالات متحده ممکن است قدرت نظامی بی نظیرش را حفظ کند. ممکن است سرمایه گذاری بیشتری در دفاع موشکی، قابلیت های سایبری و سایر ابزارهای حفاظت از کشور خود انجام دهد. ممکن است زمانی که دشمنان به شهروندانش حمله میکنند یا حاکمیت آن را به چالش میکشند، به شدت پاسخ دهد. با این حال، واشنگتن به دفاع از سرزمینهای دوردست که بقای آنها آشکارا برای امنیت آمریکا حیاتی نیست، ادامه نمیدهد و یا کالاهای عمومی که بیشتر توسط دیگران مصرف می شد، ارائه نخواهد کرد. چرا ایالات متحده باید با روسیه بر سر اوکراین و کشورهای بالتیک یا با چین بر سر سنگ های نیمهپنهان در دریای چین جنوبی خطر جنگ را به دوش بکشد؟ چرا پنتاگون باید از تجارت چین با اروپا در برابر حملات حوثی ها محافظت کند؟ بدیهی است که یک کشور عادی این کارها را نمی کند.
یک آمریکای معمولیتر، همپیمان محتاط تری نیز خواهد بود. قدرت های بزرگ هیچوقت به پیمانها، نگاه تقدسآمیزی نداشته اند. تاریخ پیمانها و ایتلافهای سیاسی مملو از ناامیدیها و نگاههای دوگانه است. بنابراین، واشنگتن نمیتواند با همپیمانان خود برای همیشه سوگند خون ببندد و بدین ترتیب هر زمانی برای گفتگوهای مجدد با دشمنان آماده باشد. در این صورت در ازای تداوم محافظت از منافع همپیمانان مثل اروپاییان یا تولید نفت عربستان سعودی، ممکن است هزینههای دفاعی بسیار بیشتری طلب کند. یا شاید به سادگی از اتحاد خود با دیگران خارج شود و اوراسیا را به اوراسیائی ها بسپارد و روی بُعد جغرافیایی ایالات متحده، توانایی کنترل دریایی و زرادخانه هستهای خود برای دور نگه داشتن از آسیب دشمنان حساب کند.
بنابراین، در صورت محدودیت سیاست آمریکایی، «قاره گرایی» ممکن است جانشین «جهانگرایی» شود. یک ایالات متحده محدودتر برای تسلط بر نیمکره غربی تلاش خواهد کرد. زمانی که واشنگتن توانایی مدیریت امور امنیتی اوراسیا را از دست دهد، این سلطه بر نیمکره غربی اهمیت بیشتری پیدا میکند. بنابراین استراتژی «اول آمریکا» دکترین مونرو را احیا خواهد کرد. دکترینی که عقبنشینی ایالات متحده از پایگاههای قدیمش را پیشبینی میکرد و تلاشهای جدیتر را برای محافظت از نفوذ آمریکا در دنیای جدید و سلطه بلامنازع در جغرافیای جدید توصیه مینمود.
استراتژی «اول آمریکا» از نظر اقتصادی دارای دوجنبه حمایت از جهان و در عین حال غارت است. به این معنی که ایالت متحده به طور کامل از جهان کناره نخواهد گرفت بلکه همچنان درگیر اقتصاد جهانی خواهد بود. اما به دنبال آن است که مضرات و مزایای مشارکت در اقتصاد جهانی را به طور چشمگیری متعادل کند. دیگر تحمل تبعیض نامتقارن که ایالات متحده بار بیشتر به دوش بکشد و دیگران از مزایای آن استفاده کنند، توسط شرکای تجاری، حتی متحدان دموکراتیک وجود نخواهد داشت. در صورت بازی کردن نقش محدود در جهان، واشنگتن در عوض از قدرت بی بدیل خود برای به دست آوردن منافع بیشتر از روابط کلیدی استفاده خواهد کرد. همان گونه که ترامپ با چین و اتحادیه اروپا نسبت به با تعرفههای گمرکی رفتار یکسان کرد، ایالات متحده الزامات یکسانی در برابر متحدان و دشمنانش به طور یکسان به دوش خواهد کشید. بر اساس این ایده ایالات متحده زمانی که نیمی از تولید جهانی را به خود اختصاص میدهد، میتواند از پس هرگونه آسیبی بربیاید، اما مسلما دنیای رقابتیتر اقتصادی نیاز به رفتارهای بدون قید و بند دارد.
ایالات متحده حداقل از جنبههای لیبرالی نظم لیبرال عقب نشینی خواهد کرد. اگر دوره اول ترامپ معیار برای قضاوت باشد، ایالات متحده در صورت پیروزی مجدد او در انتخابات آینده، سرمایهگذاری کمتری برای ترویج دموکراسی و حقوق بشر در سرزمینهای دوردست و بهظاهر غیر دموکراتیک خواهد کرد. احتمال قطع مناسبات با رژیم های غیر دموکراتیک بیشتر خواهد شد. در دولت دوم ترامپ، در صورتی که تحقق یابد، ایالات متحده حتی ممکن است به مدلی برای رفتار غیر لیبرال تبدیل شود، زیرا افراد قدرتمند خارج از کشور از تاکتیکهای ترامپ در پرداختن به مسایل داخلی به جای امور بین المللی تقلید خواهند کرد. واشنگتن همچنین میتواند با هدف کاهش محدودیتهای قانونی یا نهادی، بر قوانین بینالمللی و سازمانهای بینالمللی تأکید نکند. زیرا نظم لیبرالی که در قوانین بین المللی و سازمانهای بین المللی تبلور یافته است گاهی سبب کاهش قدرت ایالات متحده شده است.
قدرت بدون هدف
منتقدان «اول آمریکا» هشدار دادهاند که چنین ایدهای برای نظم و ثبات جهانی ویرانگر خواهد بود و این ادعا تا جایی حقیقت دارد. تاریخ سیاست جهانی قبل از سال 1945 از اینکه همه چیز به صورت خود به خودی و بدون مداخله قدرتهای بزرگ حل گردد نمی امید چندانی به دست نمی دهد. ظهور ایالات متحده به مثابه یک ابرقدرت تعیین کننده در جهان پیامدهای مهمی داشت که در صورت تحقق ایده «اول آمریکا» این پیامدها و این نقش کمرنگ خواهد شد. رهبری آمریکا شیاطین را در قفس انداخت، برنامههای توسعه جهانی رشد کرد، جنگهای برادرکشی در مناطق حیاتی تا حدی کاهش یافت، جنبه حمایتگرایی از مخالفان قدرت های رقیب به منظور تضعیف رقبا و خیلی چیزهای دیگر از تهدیدهای احتمالی که جهان را عذاب میداد، کاست.
امروزه، ایالات متحده نسبت به رقبای خود و نسبت به سال 1945 یا 1991 قدرت کمتری دارد. اما قدرت آمریکا همچنان زیربنای نظمی است که جهان از آن برخوردار است. فقط به اوکراین نگاه کنید که اگر تسلیحات، اطلاعات و پولی که واشنگتن ارائه کرده است، نمیبود، این کشور به راحتی توسط روسیه درهم شکسته میشد. یا به کشورهای اروپایی عضو که در همسایگی روسیه قرار دارند باید نگاه کرد که چگونه در محافظت از خود متکی به ایالات متحده هستند. به وابستگی ناتو برای محافظت در برابر تهدید روسیه نگاه کنید. در آسیا، هیچ قدرتی بدون مشارکت ایالات متحده نمیتواند چین را مهار کند. رویدادهای اخیر در خاورمیانه نیز نشان داد که تنها ایالات متحده توان دفاع از خطوط هوایی و دریایی در این منطقه را در برابر حملات ایران دارد.
در حالی که روسیه و چین در حال تولید تسلیحات مختلف هستند، در صورت عقب نشینی ایالات متحده از مواضع قبلی خود، این دو کشور خلاء را پر خواهند کرد. زیرا کشورهای آسیایی و اروپایی به خاطر حفاظت از منافع خود نیازمند نیروی جایگزین هستند.
بنابراین و به احتمال زیاد ایده «اول آمریکا» یک فاجعه برای کشورهایی که در خط مقدم با روسیه و چین هستند خواهد بود. این فاجعه از اوکراین شروع خواهد شد اما به همانجا پایان نخواهد رسید. این امر باعث بی ثباتی فزاینده در نقاط داغ جهان مانند اروپای شرقی یا دریای چین جنوبی خواهد شد.
تجارت و عبور از دریاها بدون هیچگونه مانعی که مردم آن را بخشی از هنجارهای بدیهی می شمارند، در صورت تحقق شعار اول آمریکا به سرعت تغییر خواهد کرد و از بین خواهد رفت. با عمیق تر شدن بی نظمی، کشورهای سراسر اوراسیا ممکن است خود را تا بن دندان از جمله به سلاح های هسته ای مسلح کنند، تا بقای خود را تضمین کنند. تعدیل نیروهای آمریکایی در منطقه هرگونه بهای هرگونه عمل شرارت آمیز را کاهش میدهد.
در عین حال، دردسرهای دموکراسیها افزایش خواهد یافت. به خصوص در جاهایی که دموکراسیهای شکننده تحت فشار حکومتهای خودکامه قرار دارند. اقتصاد جهانی با خطر مواجه خواهد شد و اگر محاسبه روی همکاریهای ایالات متحده وجود نداشته باشد، کشورها ممکن است تلاش کنند منابع خود را و در نهایت بازار را محدود بسازند.
دنیایی از حسرت
در صورت تحقق شعار «اول آمریکا» این امر برای خود ایالات متحده ممکن است چندان بد نباشد. طنز بزرگ سیاست بین الملل پس از 1945 این است که کشوری که نظم لیبرال را ایجاد کرد کشوری است که کمترین نیاز را به آن دارد. به هر حال، ایالات متحده همچنان قویترین بازیگر جهان است. امتیازات جغرافیایی و اقتصادی بی نظیری دارد. در جهانی که بیش از حد آنارشیک شده است، واشنگتن ممکن است برای مدتی به نفع خویش خوب عمل کند.
فرسایش امنیت در اطراف اوراسیا چندین دهه تلاش برای توسعه ژئوپلیتیکی را خنثی می کند، اما امنیت فیزیکی ایالات متحده را به صورت عاجل به خطر نمی اندازد. بازگشت سیاست تسخیر سرزمینهای کوچک از سوی قدرتهای برزگتر ممکن است برای آن کشورها تراژیک و فاجعهبار باشد، اما برای ابرقدرتی که سلاحهای هسته و غیر متعارف در اختیار دارد، سبب هیچ آسیبی نخواهد شد.
ایالات متحده می تواند در صورت کناره گیری از سیاست جهان و وجود هرج و مرج به مراتب بهتر از بسیاری از کشورها از فروپاشی اقتصاد و تجارت جهان عبور کند و از چنین وضعیتی حتی استفاده بهینه به نفع خود داشته باشد و از تکه تکه شدن اقتصاد بین المللی عبور کند.
در صورت تحقق چنین سناریویی کشورهای اروپایی و آسیای شرقی مجبورند سرمایهگذاریهای جدید و عظیمی در دفاع از خود انجام دهند و در عین حال با رقابتهایی که ممکن است مناطقشان را از هم بپاشد، مبارزه کنند. فروپاشی امنیت در خطوط دریایی خاورمیانه در درجه اول بر کشورهای اروپایی و آسیایی که بیشترین وابستگی به این مسیرهای تجاری را دارند، تأثیر خواهد گذاشت. حتی رقیب اصلی واشنگتن، چین، در صورت فروپاشی نظم لیبرال، صدمات زیادی متحمل خواهد شد، زیرا علیرغم تلاش شی جین پینگ، رئیس جمهور چین برای خوداتکایی، به شدت به نهاده های خارجی و بازارهای صادراتی متکی است. ایالات متحده میتواند از چنین وضعیتی سود ببرد.
در نهایت، البته، ایالات متحده هزینه بیشتری را پرداخت خواهد کرد. زیرا اگر فرض را بر این بگیریم که پس از عقب نشینی ایالات متحده، چین بر مناطقی از آسیای شرقی مسلط شود، ایالات متحده مجبور خواهد شد که هزینه دیپلماتیک و اقتصادی بیشتری در این منطقه کند. گسترش نفوذ چین در سراسر جهان به تدریج می تواند به این کشور برتری فوق العادهای از لحاظ ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی بدهد و ایالات متحده را حتی در درون قلعه نیمکره غربی ناامن کند. در این میان، اصطکاک اقتصادی بینالمللی ایجاد شده توسط حمایتگرایی و انارشیسم جدید، رشد آمریکا را کاهش میدهد، که میتواند درگیریهای اجتماعی و سیاسی را در داخل کشور تشدید کند. اگر دموکراسی در خارج از کشور کاهش یابد و حکومتهای استبدادی قدرتمند پیشروی کنند، صداهای استبدادی در ایالات متحده به پیروی از دیگر نقاط جهان ممکن است قدرتمند شوند. همان گونه که در دهه 1930 اتفاق افتاد.
در زشتترین سناریو – سناریویی که مورخان آن را پیشبینی میکنند – ایالات متحده در نهایت و با فروپاشی نظم جهانی تصمیم به حضور در عرصه جهانی خواهد گرفت و این امر مستلزم آن است که دوباره درگیر جهان شود. اما در این صورت از موقعیت بسیار بدتری نسبت به زمان فعلی برخوردار خواهد بود. زیرا فرض بر این است که آن زمانی است که مناطق اوراسیا به طور کلی از کنتر خارج خواهند بود و زمان زیاد در بر خواهد گرفت تا دوباره به کنترل درآیند. هنگامی که ایالات متحده پس از جنگ جهانی اول از درگیری در عرصه جهانی کناره گیری کرد، یک نسل طول کشید تا جهان به طور کامل از هم فروپاشید و جنگ جهانی دوم به وجود آمد که واشنگتن احساس کرد مجبور به ورود به عرصه بین الملل است.
ایده «اول آمریکا» هم جذابیت دارد و هم یک تراژدی است. زیرا در ابتدا یک ابرقدرت را در برابر پیامدهای یک تصمیمگیری بد محافظت میکند ولی با گذشت زمان سبب خواهد شد که ایالات متحده از چنین تصمیمی تنها ابراز تاسف کند. این امر البته زمانی خواهد بود که بسیاری از کشورها از پیامدهای چنین تصمیمی غمگین خواهند بود.
منبع: نشریه راه عدالت، شماره 13