بازگشت طالبان به قدرت
مقدمه
طالبان بعد از ناکامی دولت مجاهدین در استقرار نظم وحاکمیت دولت، در سالهای آغازین دهه هفتاد شمسی در عرصه منازعه افغانستان به عنوان یک نیروی بی طرف و با داعیه استقرار نظم و امنیت سراسری ظهور کرد. این گروه با توجه به سرخوردگی مردم و خستگی نیروهای درحال منازعه از تداوم جنگ بسیار سریع قلمرو سلطه خود را در بخشهای اعظم افغانستان گسترش داد.
این گروه هرات را در سال ۱۳۷۴ از سلطه حزب جمعیت آزاد ساخت و تا ختم سال ۱۳۷۵ کابل و بیشتر ساحات افغانستان را تحت تسلط و حاکمیت خود در آورد. در سال ۱۳۷۶ با یک تبانی، مزار شریف و بخش اعظم شمال کشور را هم تسخیر نمود و البته در یک قیام سراسری مردم در مزار شریف، طالبان شکست سنگینی خوردند و با دادن تلفات زیاد تمامی مناطق تسخیر شده در شمال از دست شان خارج گردید و تلفات و خسارات سنگین بر اردوی مجهز شان وارد شد.
در ادامه باز هم بر اثر اختلافات میان رهبران ائتلاف شمال نیروهای طالبان و حامیان پاکستانی شان امیدوار به تسخیر کل کشور به تلاشهای شان ادامه دادند و در سال ۱۳۷۷ مزارشریف را مجدد تسخیر کردند و جنگ را در چند نقطه در تخار و شمال کابل متمرکز ساختند.
طالبان از اینکه ۹۰٪ کل قلمرو افغانستان را در تصرف داشتند امیدوار بودند که در عرصه روابط بین الملل از سوی کشورهای جهان و همسایه به رسمیت شناخته شوند؛ اما امارت اسلامی به جز از طرف پاکستان، امارات متحده عربی و عربستان سعودی از سوی هیچ کشوری به رسمیت شناخته نشد و طالبان در این مرحله این حسرت را با خود در تاریخ برد.
سختگیری و به زعم رهبری شان تطبیق شریعت در شهرها و سلب آزادیهای مشروع شهروندان، تحمیل انواع محدودیت بر زنان و شیعیان و استقراری شکلی از حاکمیت سرکوب و رژیم آپارتاید جنیسیتی و قومی – مذهبی در پنج سال سلطه امارت اسلامی، مردم افغانستان را از دستیابی به زندگی شرافتمندانه و توام با رفاه و عزت و آزادی مایوس نمود و میلیونها انسان را به آوارگی در جهان و کشورهای همسایه مجبور ساخت.
کشور هر روز فرسنگها از پیشرفت و مدنیت جدید فاصله می گرفت و به سوی قهقرا به حرکت خود ادامه می داد و جهل، عقب ماندگی و فقدان توسعه و عمومیت یافتن فقر و فلاکت مشخصه اصلی زندگی مردم را تشکیل میداد.
انزوا در سیاست خارجی و عرصه بین المللی برای کشور یک فاجعه بود. گروههای تروریستی از اقصی نقاط جهان در سایه امارت اسلامی تجمع کرده و طرحهای خویش را برای مبارزه با نظام سرمایهداری جهانی به رهبری امریکا دنبال میکردند.
سرانجام با ایجاد حادثه یازدهم سپتامبر و تهاجم نیروهای خارجی و پیمان ناتو به رهبری آمریکا، بساط امارت اسلامی از قلمرو افغانستان برچیده شد و به دنبال آن در «بن» آلمان به رهبری سازمان ملل متحد و اشتراک جناحهای سیاسی افغانی، بنیادهای نظام دمکراتیک جدید ریخته شد و با حمایتهای وسیع مالی و نظامی جهان در مدت بیست سال، افغانستان از منجلاب انزوای بین المللی و انحطاط و توسعه نیافتگی بیرون آمد و در مسیر توسعه یافتگی قرار گرفت.
طالبان و امارت اسلامی به کلی به فراموشی سپرده شد و دیگر کمتر کسی فکر میکرد که یک روزی دوباره حیات مجدد پیدا کند و حرکت رو به توسعه کشور را با مانع جدی مواجه سازد. رویدادی که واقع شد.
اکنون پرسش اساسی این است که چرا چنین شد؟
این نوشته در پی تحلیل عوامل بازگشت دو باره گروه طالبان است و با استناد به شواهد عینی به این پرسش پاسخ میدهد و عوامل داخلی وبیرونی این رویداد را به اختصارتبیین میکند.
عوامل بازگشت طالبان به قدرت
عوامل بازگشت مجدد طالبان در افغانستان به دو متغیر مهم بیرونی و داخل بر میگردد. در این تحلیل به موارد محدودی که خیلی مهم اند در دو بخش عوامل درونی و بیرونی پرداخته میشود.
عوامل داخلی بازگشت طالبان به قدرت
الف- اکثریتپنداری و فاشیسم قومی
یکی از مهمترین فاکت تأثیرگذار در بازگشت مجدد طالبان، مفروضه اکثریت و اقلیت قومی در کشور است. این نگرش نوعی حس مالکیت برای قوم دارای اکثریت بر تمام این قلمرو و قوم مداری و برترپنداری خرده فرهنگ قبیلهای و در نتیجه راهبرد تثبیت نظام تک قومی در کشور را به هر فرد از قوم دارای اکثریت القا میکند.
طالبان مانند دیگر ناسیونالیستهای پشتون تبار، بر این باورند که کشور میراث انحصاری و آبایی آنها است و اقوام دیگر چون در اقلیت هستند نباید پای شان را از گلیم شان فراتر بگذارند و ادعای برابری و یا حتی برتری را داشته باشند. همین نگرش، نوعی بحران قومی را در دو دهه اخیر در کشور دامن زده و مانع عمده شکلگیری روحیه همبستگی ملی، توسعه فرهنگ شهروندی و وطندوستی درسراسراین قلمرو گردیده است.
تصور اکثریت قومی در مدت نزدیک به دو دهه اقدامات نابودگری را شکل داد که تقابل زبانی و قومی در ادارات و نهادهای عمومی را سبب شد و منازعه متداوم نخبگان بر سر قدرت اقوام را گسترش داد.
اقدامات مخربی که هیچ سنخیتی با ارزشهای برابری خواهانه و عادلانه مندرج در میثاق ملی نداشت و میان اکثر اقوام غیرپشتون و نظام جمهوری فرسنگها فاصله خلق کرد.
ناسیونالیستهای افراطی که پیرامون حامد کرزی و سپس اشرف غنی احمدزی حلقه زده بودند با همین گونه باورها و اقدامات در مسیر تحرک اجتماعی، سد ایجاد نمودند و نخبگان مشارکتجوی اقوام غیر خودی را به حاشیه راندند و به تدریج نظام را از مشروعیت و داشتن حمایت وسیع تودههای میلیونی محروم نموده و در نهایت بستر فروپاشیو گسست تاریخی دیگر را رقم زدند.
ب- زعامت به مثابه میراث پدری
مورد دیگر که ارتباط وثیقی با توهم اکثریتپنداری دارد، مفروضه اختصاص زعامت سیاسی کشور به عنوان یک حق مشروع و میراث تاریخی به قوم پشتون است. رئیس جمهور و یا نفر اول مملکت باید پشتون باشد. این مفروضه را به صورت یک قانون نانوشته به یک سنت غیر قابل تغییر تبدیل کرده اند که اگر بر مبنای قانون اساسی و انتخابات، فردی ازمیان اقوام دیگر برنده رقابت انتخاباتی شود باز هم بر مبنای همین باورنادرست، پذیرش آن امر ناممکن است و بحران غیر قابل پیشبینی را برکشور تحمیل میکند.
گرایش تثبیت سلطه قومی در دوره جمهوریت از طرق گوناگون پیگیری شد؛ قومیسازی نمادها و سمبلهای تاریخی و ملی و مهمتر از همه حمایت از طالبان به شکل علنی و غیررسمی از دور دوم ریاست جمهوری در زمان جمهوریت آغاز شد.
یکی از این راهها تبلیغ و القای حق مشروع داشتن سلاح و تجهیزات برای یک قوم و منطقه خاص بود. در مناطق جنوب که طالبان خاستگاه قومی و اجتماعی داشتند و هر زمانی که با کفار آمریکایی، در باور خود شان، به جهاد متوسل میشدند از ترس واکنش دشمن، در خانههای مردم پنهان میشدند و طبیعی بود که با مقابله به مثل خارجیها مواجه میگردیدند و بازرسیهای شبانه و بمبارانهای شبانه مناطق جنوبی توسط ناتو را بسترسازی میکردند.
شاهد انتقاد صریح و تند مقامات و تکنوکراتهای بر سر قدرت مانند حامد کرزی و نمایندگان مجلس ملی و سناتوران ازاین واکنشها بودیم. در مناطق مرکزی و شمالی کشور که امنترین نقاط بود و اکثریت مردم را اقوام تاجیک، ازبیک و هزاره و ترکمن تشکیل میداند و همه مخالف حضور طالب و نظام طالبانی بودند. طالبان مورد حمایت مقامات رسمی حکومت قرار میگرفتند و برای شان به عناوین گوناگون سپر ایمنی ساخته میشد و برادر خوانده میشدند.
کاری که وزیر سرحدات و قبائل در دوره دوم ریاست جمهوری کرزی در ولسوالی دند غوری ولایت بغلان مرتکب شد و برای حمایت آشکار از طالبان و برای بقای آنها از اعتبار و امکانات دولت هزینه میگردید و حتی اکنون مهمترین قرارگاه امارت اسلامی و مقر سازماندهی لشکرهای طالبان، همان محل است.
این حمایتها، زمانی صورت می گرفت که اگر در دورترین نقاط کشور هم افراد مسلحی از اقوام غیرپشتون شناسایی میگردیدند، دولت باحساسیت ویژه در پی نابودی شان اقدام مینمود. اما در برابر مسلحین به نام طالب که اکثریت قاطع شان از قوم پشتون اند، هیچگونه حساسیت و واکنشی نشان داده نمیشد. این امر به صورت طبیعی برای اقوام غیر پشتون یک سلوک غیر قابل قبول و درتضاد آشکار با مفاد قرارداد اجتماعی و اصول متعدد قانون اساسی جدید بود.
داعیه حق مشروع انحصار و زور مبتنی بر قومیت که انعکاس حس مالکیت کشور برای تک تک تکنوکراتهای ناسیونالیست قومی است از زبان نمایندگان پارلمان، استادان دانشگاه و مقامات رسمی به کرات بیان شده و دراین دو دهه مستندات محکم و غیر قابل انکاری را ثبت تاریخ کرده است. سلاحهای اقوام غیر پشتون را تحت عناوین فریبنده جمع کردند و درمراکز نظامی و امنیتی با حمایت حامیان خارجی انبارنمودند و کلید آن را خود بدست گرفتند. چون داشتن سلاح به صورت انحصاری به باور ناسیولیزم پشتون یگانه تضمین برای احیا و استمرار حاکمیت انحصاری و تک قومی است.
ج- قومیسازی نهادهای حکومتی
نظام جدید به صورت خزنده، از عصر ریاست جمهوری حامد کرزی به سمت قومی و متمرکزساختن قدرت حرکت نمود و در عصر ریاست جمهوری جنجالی اشرف غنی احمدزی همین پالیسی تداوم یافت.
تمرکز قدرت و انحصار منابع محسوس و غیر محسوس آن توسط یک قوم در واقع با هدف حذف دیگران از این عرصه بود. اما با تمام این تلاشها، نخبگان اقوام دیگر که اکثریت عددی اقوام خویش را به صورت یک مفروضه خدشه ناپذیر می دانند، به کمک رسانههای آزاد، شبکههای جامعه مدنی و ایجاد همبستگی و تعامل با حامیان بین المللی از حذف کامل خود از عرصه قدرت تا حدی توانستند جلوگیری کنند. ولی خطر انحصاری و قومی شدن قدرت تا آخرین روزهای عمر نظام جمهوریت به شدت وجود داشت؛ که با روی کار آمدن طالبان به عنوان یک پروژه کامل شد.
طالبان نماد عریان انحصار و تکقومی سازی قدرت در افغانستان است و همین عامل، همه ناسیونالیستهای افراطی و عوام الناس پشتون را حساس نموده و مانع تقابل مقتدرانه نظام جمهوریت با پیشرفتهای سریع نظامی و سیاسی طالبان گردید. درمیان نخبگان قوم پشتون کم نیستند تعداد افرادی که سلطه طالبان را بر ساختار مدرن جمهوریت که اقوام دیگر حتی در جایگاه دوم نظام به صورت واقعی و نه نمادین، قرارداشته باشند، ترجیح میدهند.
د- فساد گسترده در ساختار دولت
فساد گسترده مالی و اداری، یک فاکت مهم دیگر بود که محیط اجتماع را برای نفوذ افزونتر طالبان و امارت اسلامی شان، مساعد گردانید. پولهای کلانی که از سوی حامیان بین المللی به هدف توسعه سریع کشور سرازیرشد، در یک جامعه فاقد ظرفیت لازم جذب گردید.
فقدان سرمایه انسانی ماهر و متعهد به جای تأثیر مثبت، ریشههای حکومتداری خوب را خشکاند و باندهای مافیایی ثروت و قدرت را تولید کرد و نفرت و ناامیدی را بر دلهای مردم تزریق نمود. این یکی از عوامل مهمی بود که بستر ساز بازگشت مجدد طالبان در افغانستان گردید.
شکلگیری یک الیگارشی فاسد و غرق در قدرت و ثروت و رفتارهای نابخردانه سیاسی شان، بدون اندک تردیدی یکی از مهمترین فاکتهای عینی برای تضعیف نظام سیاسی مستقر از راه تشدید فاصله طبقاتی در کشور بود.
جامعهای که تجربه کوتاهی از حاکمیت سوسیالیزم را درحافظه خود داشت، نمیتوانست اشرافیگری و سلوک غیر متواضعانه و استوار برفساد گسترده را برتابد. لذا با نظام سیاسی مستقر هرروز فاصله و زاویه فزونتری مییافت.
عوامل بیرونی بازگشت طالبان به قدرت
الف- پاکستان و گروههای تروریستی اقماری
دولت پاکستان و گروههای تروریستی خارجی از مهمترین عوامل بیرونی، برای تقویت روز افزون طالبان و بازتولید حاکمیت امارت اسلامی است. سازمان استخبارات نظامی پاکستان در بازتولید امارت اسلامی نقش ویژه دارد. این نهاد در برابر تمامی فشارهای آمریکا و متحدان آن و بهرغم تلاشهای متحد حاکمان افغانستان یک لحظه هم از تجهیز و تقویت گروه تروریستی طالبان دست نکشید و هم اکنون بیش از هر کشوری به نتایج مطلوب تلاشهای خویش میبالد. حمایت همهجانبه پاکستان از طالبان به قدری روشن است که نیاز به هیچ سند و مدرکی ندارد.
ب- ایالات متحده آمریکا
ترامپ به طمع ماندن یک دوره دیگر در کاخ سفید، معاهده صلح دوحه را توسط خلیلزاد شکل داد و تمام تعهدات آمریکا در برابر افغانستان را مطابق مفاد قراردادها و توافقات دو جانبه نادیده گرفت و این رویداد با خروج غیر مسؤلانه نیروهای آمریکایی تحت ریاست جو بایدن در احیای مجدد نظام طالبانی تکمیل گردید.
دولتمردان آمریکا با این سلوک غیر اخلاقی و غیر مسئولانه درست است که ثبات نیمبند در افغانستان را آسیب جدی زدند اما موقف بین المللی کشور خودشان را نیز بی اعتبارساختند. خروج غیرمسئولانه بایدن فروپاشی نظام جمهوریت و دستاوردهای بیست ساله را تسریع و به شدت تقویت نمود.
به گمان اکثرآگاهان ازمیان عوامل بیرونی، توافق صلح دوحه تأثیرگذارترین عامل در تضعیف جمهوریت و بازگشت گروه طالبان ارزیابی میشود.
ج- نقش ایران در بازگشت مجدد طالبان
نهادهایی در جمهوری اسلامی ایران، به دلیل تقابل خصمانه با حضور آمریکا در منطقه و به هدف بیرون راندن آن کشور و متحدانش از خاورمیانه به صورت غیر رسمی حامی طالبان شده و بر اساس گزارشات مستند خبرگزاریهای معتبر داخلی و خارجی و شواهد غیر قابل انکار در بازگشت مجدد طالبان نقش ویژه را بازی کرده است. تقابل دو کشور مقتدر در افغانستان به تضعیف نظام جمهوریت و تقویت گروههای تروریستی از جمله طالبان انجامیده است.
د- نقش روسیه در بازگشت طالبان
روسیه که خود را یک بازیگر مهم و رقیب مقتدر آمریکا و ناتو در منطقه میداند، در تقویت و بازگشت امارت طالبان بیطرف نمانده و بارها با برگزاری کنفرانسهای بین المللی و تحویل تجهیزات جنگی و سلاح و مهمات به طالبان، به این گروه واپسگرا قدرت و مشروعیت بخشید.
ه- نقش گروههای تروریستی همکار با طالبان
تروریستهای حزب التحریر ازبکستان و چچنیها، شاخههایی از بقایای القاعده، شاخههایی از تروریستهای پاکستانی مانند لشکر طیبه و اعضای جمعیت العلمای اسلام و دهها گروه تروریستی دیگر که همگام و هم فکر طالبان هستند در بقا و بازگشت مجدد نظام طالبانی، تأثیر محسوسی داشته اند.
و- نقش منابع مالی مافیا و سرمایهداران عرب
منابع مالی بنیادگرایان مسلمان در منطقه به ویژه میلیونرهای عرب و کشور قطر و مافیای جهانی مواد مخدر علاوه بر مدیریت و آموزش و پشتیبانیهای لوجستیکی را که پاکستان معبر اصلی آن بود از عوامل مهم بازگشت طالبان بود ه است.
سخن پایانی
درچهاردهم آگست ۲۰۲۱ مردم افغانستان شاهد رویداد تلخ فروپاشی نظام جمهوری اسلامی افغانستان بود. مردم خسته از فروپاشیهای مکرر و تحولات بنیانبرانداز در عرصه سیاست و قدرت در طول یک قرن گذشته، باز هم ناگهان خود را با طوفان سهمگین فروپاشی سیاسی دیگر مواجه یافتند که همه امیدها و آرزوهای انسانی و ملی شان را یک جا باخود میبلعید. مردم و بسیاری از نخبگان با اینکه از تشدید ناامنیها و مشکلات عدیدهای نگران بودند اما کمتر کسی فکر میکرد که نظام به این سهولت و سرعت سقوط کند.
در بیان چرایی این رویداد، دیدگاههای متفاوتی را در این کمتر از دو سال خوانده و یا شنیده ایم. هرکسی از ظن خود و از عینک نگرش خود آن را تحلیل کرده است. زوایای این رویداد هنوز هم پوشیده در ابهام است.
اکثر نخبگان و تحلیلگران کشور و منطقه، این رویداد را نتیجه اراده قدرتهای بیرونی توصیف میکنند و از عوامل درونی به صورت بسیار کمرنگ و یا به عنوان عوامل درجه چندم یاد میکنند. نگارنده این سطور معتقد است که اگرچه حوادث سیاسی در کشور ما همیشه از اراده و منافع بازیگران بیرونی تأثیرپذیر بوده اند اما در اولویتبندی ما نباید نخبگان بر سر قدرت و سلوک ناسالم سیاسی شان را به سهولت و با استناد به تئوری توطئه تبرئه کنیم.
حکومتداری بد در دوره کرزی و اشرف غنی، بدون تردید در این رویداد ناگوار جایگاه نخست را به خود اختصاص میدهد. به رغم سرازیر شدن میلیاردها دلار کمک و مساعدت سخاوتمندانه و بیپیشینه خارجی، سیاست ورزی بد و حکومتداری نامطلوب و ناکارا، قوممداری، قانون شکنی و فساد، هم مردم و هم شرکای بین المللی افغانستان را از حمایت و همراهی ناامید ساخت.
همیشه حاکمان نالایق همانند ناخدایان نااهل کشتی زندگی و امید ملت خود را در کام گردابها کشانیده و همه را در بحرانهای تباهیکننده، غرق ساخته اند. در شکلگیری مجدد امارت طالبان مجموعهای از عوامل درونی و بیرونی دخیل بوده و ترکیبی از ارادهها و عوامل دست بهدست هم داد و این رویداد شوم را آفرید. اما در درجهبندی نباید سادهسازیهای گذشته را تکرار کنیم و برای فرار از تکرار خطاها در آینده، باید هر عامل را به میزانی که در شکل دادن یک پدیده اجتماعی دخالت و مؤثریت داشته به نسلهای آینده به طور مسئولانه معرفی نماییم.