یک نکتهی بسیار بدیهی در رابطه به زندگی مدرن این است که زیستنِ زندگی مدرن و بودن در جهان مدرن مستلزم بهرهگیری از ابزار و دانش مدرن است. جامعهی مدرن از ابزار مدرن بهره میگیرد و زندگیاش را با استفاده از امکانات جهان مدرن بهبود میبخشد.
زمانی که ما از وسیلهی مدرنِ مثلا، موتر برای حملونقل و مسافرت استفاده مینماییم، یعنی در جهان مدرن زندگی میکنیم. به همین سادگی، چون مراد ما از کلمهی جهان مدرن، جهان یا جامعهی توسعهیافته نیست. یعنی ما به صرف زیستن در عصر مدرن، جبرا یا بهگونهی اختیاری، به استفاده از ابزارهایی مبادرت میورزیم که در دورههای پیشین وجود نداشتهاند.
ما از برق، معماری جدید، سرکهای قیرریزیشده، ماشینها، ابزار صنعتی، تکنالوژی، علوم مدرن و… صرفا از آنجایی که در دنیای مدرن زندگی میکنیم بهرهمند میشویم. اگرچه در جوامع توسعهنیافته و در حال گذار، دسترسی به چنین امکاناتی همواره محدودتر، ابتداییتر، پرهزینهتر و دشوارتر است؛ اما بهصورت کل استفاده از امکانات مدرن اولین قدم برای پاگذاشتن در جهان مدرن میباشد.
دومین قدم برای سهیمشدن در جهان مدرن، برخورداری از بینش و عقلانیت مدرن است. به بیان واضحتر، بهرهگیری از امکانات مدرن کافی و بسنده نیست و جامعهای که در عصر مدرن زندگی میکند میباید از خرد مدرن نیز برخوردار باشد.
عقلانیت مدرن، از این جهت مهم و پراهمیت تلقی میشود که ما را قادر میسازد تا به درک و بینش تازه، کارآمد و امروزی دست پیدا کنیم.
زمانی که ما به ابزار مدرن دسترسی داریم و از آن استفاده میکنیم، صرفا به مصرف کالای مدرن مشغولیم اما زمانی که یاد میگیریم تا از عقلانیت مدرن برای بهبود کیفیت زندگی خود بهره بگیریم، تبدیل به بخشی از جهان مدرن میشویم و برای رشد و توسعهی آن سهم میگیریم. یعنی با بهرهمندی از عقلانیت خاص زمان خود به شناخت و حل مسائل زندگی و جهان خود میپردازیم. به بیان ساده، وارد فرهنگ مدرن و جهانبینی مدرن میشویم.
پس برای جامعهای که بهسوی مدرنیته گام برمیدارد، پرسش مهم این است که چگونه پدیدهها و جهان را بازمیشناسد و چگونه میتواند جان و روان خود را به سمت نگاه مدرن هدایت کند.
اما جامعهی ما، صرفا کالا و امکانات مدرن را به مصرف میرساند و نه فقط هیچ نقشی در تولید امکانات مدرن نداشته بلکه حتا به خود زحمت نمیدهد تا با بینش مدرن به کالاها و امکاناتی که مصرف میکند، بنگرد.
دستیابی به علم مدرن، به مثابهی دانش ساخت ابزار و امکانات مدرن، نیازمند برخورداری از بینش و عقلانیتی است که ما را بهسوی درک اهمیت و ضرورت چنین علمی رهنمون کند. هیچ جامعهای نمیتواند دانش ساخت چیزی را فرابگیرد، بدون آنکه اهمیت و ضرورت فراگیری آن را درک کرده باشد و درک ضرورت و اهمیت ساخت ابزار مدرن وابستهی بینش و خرد مدرن است.
ما به ساخت کمپیوتر نمیپردازیم مگر اینکه دانش آن را داشته باشیم، دانش ساخت آن را یاد نمیگیریم مگر اینکه به اهمیت و ضرورت آن پی ببریم و ضرورت یادگیری آن را درک نمیکنیم مگر اینکه از خرد مدرن بهرهمند باشیم. یعنی از خردی برخوردار باشیم که به ما نشان بدهد چرا ساخت چنین ماشینی الزامی و ضروری است.
ما فاقد چنین خردی هستیم. چشمهایی که ما با آنها به جهان نگاه میکنیم، چشمهای مدرنی نبوده و ما را به شناخت جدید و مدرن پدیدهها نمیرسانند.
یکی از نشانههای بزرگ فقدان خرد و درایت مدرن نزد ما افغانستانیها، خرافهباوری و ترویج و حمایت امر خرافی است. بگذارید مثال بدهیم: بیماری کرونا یک بحران مدرن است.
قبل از سال ۲۰۱۹، کرونا عملا وجود نداشت و تا آن زمان ما اصلا با چنین پدیدهای روبهرو نشده بودیم. در زمان همهگیری کرونا درحالیکه همهی جوامع در تلاش بودند تا برای بحران پیشآمده راهحل پیدا کنند، جامعهی ما چنین راهحلی ارائه کرد: نوشیدن چای در ساعت مشخصی از شب و ذکرهای مشخص. پیشنهاد چنین راهحلی برای ما نشان میدهد که جامعهی ما اساسا درک درستی از آنچه با آن مواجه شده نداشت و با چسباندن یک واکنش خرافی به آموزههای دینی خود، به مقابله با بیماری کرونا برآمد. یعنی خرد جمعی ما صرفا به خلق و ترویج یک امر خرافی به مثابهی یک پاد-کرونا پرداخت.
در سادهترین بیان، چنین برخوردی با یک بیماری نه فقط یک برخورد علمی و مدرن نیست که حتا با آموزههای دینی ما (که یک جامعهی دینمدار هستیم) منافات دارد. ما در صورت ابتلا به کرونا به شفاخانهها و داروخانهها مراجعه میکردیم و به مصرف داروی مدرن میپرداختیم؛ اما چنانچه نوبت سهمگیری ما در مبارزه با کرونا میرسید راهحلی که ما یافته بودیم، «نوشیدن چای سیاه طی یک مراسم خرافی» بود.
ما شتابزده یک راهحل خرافی معنوی برای مبارزه با یک بحران جدی جسمانی ارائه کردیم و حتا فراموش کردیم که رنج جسمانی و رنج معنوی/روحی حتا در آموزههای صریح دینی ما نیز دو پدیدهی جداگانهاند: شخص پیامبر لحظاتی پیش از رحلت سر درد داشتند و نیز امام سجاد در زمان وقوع واقعهی کربلا بهشدت بیمار بودند.
راهحل ما جستوجوی یک معجزه بود، اما چون معجزه به هیچ وجه صورت عمومی پیدا نمیکند؛ راهحل ما تبدیل به یک واکنش خرافی شرمآور شد. چنین واکنشی به همهگیری کرونا نشاندهندهی این بود که جامعهی ما دچار زیست خرافی است و شالودههای فکری جامعهی ما را نه خرد و اندیشه که خرافهها تشکیل میدهد.
در همان زمان، بخش بزرگی از جامعهی ما به تعویذنویسان مراجعه کردند و تعویذ و طومار دفع کرونا گرفتند؛ که نشان میداد ما نه فقط با عقلانیت مدرن بیگانهایم بلکه درک و شناخت ما حتا از پدیدهی دین -که اینهمه سنگ آن را به سینه میزنیم- به ندرت عقلانی و بخردانه است.
جامعهی ما از خرد بیبهره است. ما نمیدانیم که چگونه به پدیدهها نگاه کرده و به دانش امروزی و مدرن دسترسی پیدا کنیم. برخورد ما با امور جهان نابخردانه و نادرست بوده و شیوهی زندگی ما حاوی مؤلفههایی است که نه فقط برای زندگی در جهان مدرن کارآمد نیستند، بلکه حتا با روح زندگی مدرن منافات دارند.
این مسأله اما مختص خرافهپرستی و جهانبینی خرافی ما نمیشود و ما در همهی عرصههای زندگی دچار بیخردی و کجیهای معرفتی هستیم. دومین نشانهی اثبات دعوی ما، عصبیتی است که در ناخودآگاه جمعی ما لانه کرده و بر همهی اعمال ما سایه گسترانیده است.
مدتی قبل گزارشهایی به نشر رسید مبنی بر اینکه فرد یا افرادی در ولایت بامیان، در پی یک دعوی حقوقی، راه رفتوآمد صدها خانواده را با حفر چاله مسدود کردهاند. همینطور قبلتر از آن، گزارشهایی دربارهی قطع درختان مثمر زمینهای مورد منازعه در ولایت ارزگان از سوی رسانهها نشر گردید که نشان میداد کسانی شبانه دست به قطع درختان متعلق به قوم هزاره زدهاند.
با اینکه رویدادهای مذکور برخاسته از اعمال فردی اند، اما وجه مشترکی دارند که باعث میشود ما آنها را به مثابهی یک رخداد اجتماعی مطالعه کنیم: هر دو رویداد برخاسته و نشاندهندهی تمایل به تخریب دیگری است. چنین افرادی اگرچه در پی یک دعوی حقوقی وارد مخاصمه شده اند؛ اما در روان و ذهنیتشان در پی برقراری عدالت و تصاحب حق خود بر مبنای قانون نیستند و بیشتر به تخریب و آزار طرف مخاصمه تمایل دارند.
در جهان قدیم، پادشاه مظهر خدا و قدرت است. پادشاه خودِ قانون است و همهی شهروندان یک کشور رعیت او به شمار میروند و میباید به خواست و ارادهی او گردن نهند.
در جهان مدرن، زمانی که میآییم و بر علیه «پادشاه» میشوریم و خواهان برقراری حکومت مردمی و آزاد میشویم، نیازمند پاسخدادن به این سؤال هستیم که چه چیزی جای «پادشاه» را پر خواهد کرد. ما میخواهیم که قدرت میان مردم پخش شود، پس چه نیرویی مردم را متعهد و منسجم نگه میدارد؟ در اینجا ما نیازمند تعریف و شناخت مؤلفههای مدرن مانند همدیگرپذیری، شهروندی، انسانباوری، قانونمداری، همیاری، آزادیخواهی و… هستیم.
اما در افغانستان چنین مفاهیمی گرچه بهصورت نظری مطرح میشود اما به ندرت کیفیت عملی پیدا میکنند. چنانچه ذکر شد، برمبنای عقلانیت مدرن همهی شهروندان مکلف اند هنگام اقامهی دعوی حقوقی مطابق با رأی دادگاه و مراجع قضایی عمل کنند. اما چنانچه میبینیم بستن راه عامه و قطع درختان نه فقط مبنای قانونی ندارند بلکه حتا از ضرورت و ادلهی عقلانی و منطقی نیز برخوردار نیستند، مگر اینکه اینطور در نظر بگیریم که مدعی در پی آزار مدعیعلیه است.
عصبیتِ تخریب دیگری که در اعماق زیست جمعی ما چون عنکبوتی تار تنیده، در دههی هفتاد خود را به خطرناکترین و فاجعهبارترین شکل نشان داد. در آن هنگام همهی گروههای ذیدخل و ذینفع تلاش میکردند تا دیگری را تخریب، آزار و حذف کند؛ جنگهای دههی هفتاد هیچ شالودهی عقلانی نداشت و ناشی از کوری و عصبیت گروههای متخاصم بود.
اینکه چهکسی مقصر جنگ بود و جنگ بر چهکسی تحمیل شد، بحث ما نیست؛ البته هیچ گروهی در افغانستان نمیپذیرد که مقصر جنگهای داخلی دههی هفتاد بوده است. بحث ما این است که نفس وقوع و درگرفتن جنگهای داخلی زاییدهی عصبیت و تعصب اندیشهی ما بود.
اکنون، پس از دودهه، رگههای قوی همان عصبیت هنوز هم در روان جمعی ما حاضر و دست بهکار بوده و هرازگاهی خود را نشان میدهد. مثلا در دوران جمهوریت اسلامی افراد و گروههایی پایههای برق کابل را منفجر میکردند، که هرچه در آن تأمل کنیم بیشتر مضحک و خندهدار میشود و عاری از هرگونه مبنای عقلانی به نظر میرسد.
یکی از علتهای مهم پیشرفت یا عقبماندگی یک جامعه، رابطهای است که آن جامعه با تاریخ و گذشتهی خود دارد. زمانی که رابطهی یک جامعه با تاریخ خود عقلانی و عادلانه است، جامعه میتواند از گذشتهی خود یاد بگیرد.
چنین جامعهای از رفتن راههایی که در گذشته رفته اما به نتایج بد و اسفبار انجامیده خوداری میکند و به امتحان راههایی که در گذشته نرفته دست مییازد. برعکس، زمانی که رابطهی جامعه با تاریخ خود غیرعقلانی و متعصبانه باشد آن جامعه بهطور مکرر و متداوم به تکرار و باز-آزمایی گذشتهی خود میپردازد.
جامعه نمیتواند بدون دانستن خطای خود متحول شود. به همین سبب، نوع رابطهای که ما با گذشتهی خود خلق میکنیم و روشی که برای نگریستن به گذشتهی خود به کار میبندیم، مسیر آیندهی ما را تعیین و تعریف میکند.
رابطهای که ما با گذشتهی خود داریم یک رابطهی متوهم و جنونآمیز است: ما به گذشتهی خود فخر میکنیم بدون آنکه آن را بخوانیم. نسبت ما با گذشتهی ما یک نسبت قدسیمآب و تهی از تفکر است؛ ما به گذشتهای فخر میکنیم و به آن میبالیم که امروزه دیگر هیچ نشانی از آن وجود ندارد. سعی میکنیم طی چند مثال توضیح بدهیم.
در قدم نخست، هرگاه نیاز پیدا میکنیم که از خود دفاع کنیم معمولا شاهدمثال میآوریم که ابن سینا، مولانا، ذکریای رازی، ابن خلدون و صدها دانشمند بزرگ دیگر که تأثیر بزرگی بر تاریخ اندیشه و علم بشر گذاشتند همگی زادهی سرزمین ما و پرورشیافتهی فرهنگ ما بودند. حال آنکه جز اینکه مؤلف کتاب خاکخورده ی کنج کتابفروشی هستند و چندتا مکان بهنام آنان مسما شدهاند، هیچ نقشی در زندگی ما ندارند.
تمام کارهایی که این بزرگان کردهاند صرفا جهت فخرفروشی ما در کتب آموزشی، مباحثهها و گفتوگو مورد استفاده قرار میگیرند. این مسأله دربارهی شاهان ما نیز به همین شکل است: ما به شاهانی فخر میفروشیم که امروز جز قبرهایشان همهی دستآوردهایشان نابود شدهاند.
اینکه ملتی به تاریخ خود افتخار کند فینفسه بد نیست، اما اینکه ملتی به تاریخ خود افتخار کند بدون آنکه آن را بخواند مسلما دچار کجاندیشی و توهم است. به همین خاطر، ما به معنای دقیق کلمه مردهی بد نداریم.
همهی فرماندهان ذیدخل در جنگهای دههی هفتاد، قهرمان و بزرگمرد خوانده میشوند و همهی پادشاهان ما جهانگشا و رعیتپرور. خواندن متعصبانهی تاریخ باعث داوریهای ناعادلانه و ناراست میشود، چون ما چیزی را که دوست داریم از تاریخ برداشت میکنیم و نه آنچه را که واقعا تاریخ از آن سخن میراند.
ما به تاریخ پنج هزارسالهی خود فخر میکنیم و به قدمت تاریخی خود میبالیم، درحالیکه حتا نمیتوانیم روی تاریخ خود تحقیق کنیم و حتا زمانی که میخواهیم دربارهی قدمت تاریخی خود حرف بزنیم و وجودمان را در تمدن پنج هزار سال پیش به اثبات برسانیم، به تحقیقاتی استناد میکنیم که دیگران بهجای ما انجام دادهاند.
لذا مواجههی ما با تاریخ و گذشتهیمان غلط و نادرست است. ما به قدری دُگم، متعصب و خردگریز هستیم که نمیتوانیم تاریخ خود را به دور از غرضورزیها مطالعه کنیم. از طرف دیگر، تا زمانی که قادر به بازخوانی جدی و منصفانهی تاریخ خود نشدهایم نمیتوانیم به راه جدید و تازه گام برداریم.
در نهایت، ما قادر نخواهیم بود که بهسوی خرد مدرن و جهان تازه حرکت کنیم، مگر اینکه حداقل بتوانیم از مواجههی خرافی با جهان مدرن، از عصبیت بیمار در قبال غیر/دیگری و از توهم افتخار تاریخی رهایی یابیم. خرافهباوری نسبت ما را با جهان تیره و تار کرده و ما همهچیز را فراطبیعی درک میکنیم و نمیتوانیم به شناخت حقیقی، علمی و عقلانی اشیاء و جهان دسترسی یابیم.
عصبیت ما را به حدی عصبی و دگم ساخته که نه فقط قادر به تحمل چیزهای متفاوت با باورهایمان و افراد متفاوت با خودمان نیستیم که حتا نمیتوانیم خردمندانه از دیگرانِ متفاوت/ بیگانه دوری بگزینیم. افتخار ابلهانه به گذشته ما را دچار این توهم کرده که ما دارندهی ژرفترین زبان، درستترین عقاید، بهترین فرهنگ و پرافتخارترین تاریخ هستیم، حال آنکه زمانی که میخواهیم با همین زبان و فرهنگ و عقاید و تاریخ با جهان ارتباط پیدا کنیم با دشواریهای بزرگی روبهرو میشویم.