عمران حلیمی
گفتمان سیاسی پشتونها سرشت صددرصد قومی دارد و بر محور «منافع و مصالح» قبیله دور میزند. جهان آرمانی و استعاری که این گفتمان برای تحقق آن تلاش میکند، جهان عاری از وجود اقوام و گروههای اجتماعی دیگر و جهانی است که حضور فیزیکی قبیله، با قلمرو جغرافیایی آن انطباق و یگانگی یابد. به پندار سران قبیله، چنین جهانی سرشار از آرامش و امنیت، رفاه و آسایش خواهد بود و قبیله، با برخورداری از خودمختاری کامل، آزادی نامحدود و بیقید و شرط، به سعادت و خوشبختی کامل دست خواهد یافت. خوشبختی در جایی است که کسی یا چیزی قدرت و اختیارات ایل را تحدید نکند و علاوه براین، برحیات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور نیز سیطره و چیرگی کامل داشته باشد. در چنین شرایطی، کشور به بهشت موعود روی زمین تبدیل خواهد شد. نتیجهی عملی که در مواجهه با تفاوتها و تنوعات اجتماعی و فرهنگی از این گفتمان حاصل میگردد، ضرورت قلع و قمع و نابودسازیِ بیرحمانهی گروهها و خردههویتهایی است که دیگری پنداشته میشوند.
در این چارچوب کلّی، انسان هزاره به دلیل تفاوتهای فیزیکی و فرهنگی با قوم مسلط، به عنوان یک عنصر بیگانه و جذب ناشدنی، معنای منفی پیدا میکند که باید از میان برداشته شود. بر همین اساس انواع برچسبهای به او زده میشود، انواع اوصاف زشت و حیوانی به او نسبت داده شده و تمام بدیها، زشتیها و پلیدیها به او فرافکنده میشود تا شخصیت انسانی او را در افکار عمومی و نظر عامه، مخدوش و لکهدار ساخته و از او موجودی پست و شریری ترسیم نمایند که کشتار، قلع و قمع و حذف فیزیکی و فرهنگی وی، ترحم و رأفت انسانیِ کسی را برنینگیزد. فرایند انسانیتزدایی از انسان هزاره، از زمان پیدایش اولین سوژهی سیاسی پشتون آغاز شده و تا پایان حاکمیت عبدالرحمان ادامه و استمرار مییابد. در اولین متن تاریخی که به وسیلهی محمودالحسینیِ جامی، کاتب دربار احمدشاه ابدالی، تدوین و تولید گردید، انسان هزاره به عنوان عنصر نامطلوبی بازنمایی شد که تاج و تخت ذات شاهانهی کوچی تباران والانژاد را به مخاطره میاندازد و در برابر شکلگیری حکومتی با هویت خالص افغانها (پشتون) به مثابه عامل بازدارنده عمل میکند. در این متن تاریخی، انسان هزاره به عنوان موجودات «شریر»، «بدنژاد»، «ددخصلت»، «اهریمنپیکر»، و «فاقد برگ و بار جوهر آدمیت» توصیف و تعریف شد و زانپس این ویژگیها، به مثابه خصایص ذاتی و ازلی هزاره، در ذهن و ضمیر و ساختار تفکر جامعهی افغانی نهادینه گردید. «جمیع آن جماعت وخیمالعاقبه قلماق صورت و کریهالمنظر و ذکور و اناث آنها، چون حشراتالارض، مخلوط و مربوط با یکدیگر میباشند، گویا غارس خلقت بشری شجرهی وجود بیبود آن گروه مردود را از بدو ایجاد آفرینش بیبرگ و بار جوهر آدمیت و دانش آفریده و دهقان قضا تخم وجاهت و انسانیت در زمین طینت آن قوم ددخصلت نیافشانده و مصور صنع در چهرهسازی آن گروه قصد شبیهکشی صورت انسانی نکرده» (جامی، 1384: 596)
این تصویر انسانیتزدایی شده که در اولین متن تاریخی سرگذشت سیاسی پشتونها، از هزارهها ترسیم گردید، در عصر عبدالرحمان به بالاترین درجهی ممکن تشدید شد. به عبدالرحمان گزارش رسیده بود که سردار عبدالقدوس خان، فاتح هزارهجات و شماری از افسران پائین رتبه، تعدادی از دختران بزرگان هزاره را به همسری و کنیزی برگزیدهاند. امیر عبدالرحمان طیّ نامهای، به عبدالقدوس دستور داد که شماری از دختران زیبا روی هزاره را برای خدمت به دربار بفرستد. «و سردار معزی الیه معروض پایه سریر سلطنت داشت: که آنچه از دختران مردم هزاره به مشاهده افتاده همه بهایم صفت و بوزینه هیئت و خرس صورتند که طبیعت انسانی هرگز خواهش ندارد که از ایشان به نکاح یا پرستاری برگزیده زیست کند.» (کاتب، 1393، ج3: ۸۴۱)
عبدالرحمان با ایجاد پیوند میان منافع قوم پشتون و باورهای «مذهب حنفی» و اخذ فتوای تکفیر هزارهها از علمای «سنّیِ حنفی» آنان را که تا آن زمان تنها برچسب «اهریمنصفتی»، «ددخصلتی» و «بیبهرگی از برگوبوی جوهر آدمیت»، را با خود یدک میکشیدند، به لحاظ مذهبی نیز مبغوض نفرتانگیز جلوه داد که کشتار و پاکسازی همهجانبهی شان یک مسئولیت دینی و اخلاقی به حساب میآمد؛ بدینترتیب این تصویرسازیهای مخدوش و کلیشهای نه تنها مبنای سیاستهای رسمی حاکمیت قرار گرفت، بلکه در سطوح زیرین و لایههای عمیق روابط و مناسبات اجتماعی نیز رخنه کرده، به مبنای تعاملات اجتماعی تبدیل گردید. از این به بعد، هزاره در نگاه عامهی مردم افغانستان، به عنوان موجودی «ذاتا مجرم»، شناخته میشود که باید از او دوری جست؛ باید بهطور کامل با او قطع ارتباط کرد و در انزوای مطلق قرار داد؛ چراکه او موجود بدنهاد، بدکردار و تنفرانگیز است؛ باید به عنوان موجودی پست و خر بارکش، در هرکوی و برزن او را توهین و تحقیر کرد، مورد ضرب و شتم قرار داد، اموال و زمینهایش را به زور تصاحب کرد و حتی خودش را کشت یا به کوچ جباری واداشت، این چنین اعمالی در حق او، نه تنها غیر اخلاقی به حساب نمیآید و احساس عذاب وجدان کسی را برنمیانگیزد، بلکه با نوع افتخار همراه بوده و تشویق و پاداش اجتماعی را نیز به همراه دارد.
زیرا هر جامعهای برای حفظ پاکی و سلامت خویش میبایست در برابر نیروهای شریر و اهریمنی به مبارزه برخیزد و بدی و اهریمنخویی و ددخصلتی را از جامعه ریشهکن نماید. کسی که اهریمن است و یا داغ اهریمن بودگی میخورد راهی جز قربانی شدن ندارد. براساس این تقابل طبیعی، جنایت توجیه و طبیعی میشود. «شاهنشاه قدسیصفات» و «معدلتگستر» (حسینیِجامی، همان: 580) دیو سیرتهای هزاره را که در برابر قدرت ایلی، عصیان کردهاند باید به کلی قتلعام نموده و تیغها را از خون آنها سرخرو نمایند. هزارهها، باید از روی زمین محو شوند؛ زیرا آنها نیروی شیطانی و اهریمنی هستند که صرف بودنشان در دل قدرت رسمی، ایجاد رعب و وحشت میکند، بنابراین باید نابود گردد، تا دیگر ذاتِ شقاوت کاری وجود نداشته باشد که دامنهی قلمرو غارتها و تجاوزهای ایلجلیلدرانی را تحدید نماید.
سیاست حذف و سرکوب، که تا دورهی حاکمیت امانالله خان با خشونت فیزیکی، قساوت و بیرحمیهای وحشیانه همراه بود، با بدسرشتی و شرارت ذاتی انسان هزاره، پیوند زده میشد و بیشتر با انگیزهی محو و نابودسازی نیروهای «اهریمنی»، «شقاوت پیشه» و «ضلالتاندیش» صورت میگرفت. اما با روی کارآمدن امانالله خان که با ورود گفتمان ناسیونالیستی به افغانستان، همزمان بود، شیوهی دیگری از سرکوب بدان اضافه شد و آن عبارت بود از بیگانهانگاری انسان هزاره. گفتمان ناسیونالیسم که با محوریت قوم «آرین» شکل گرفته بود، تمام گروههای اجتماعی ـ که به لحاظ ساختار فیزیکی و شکل و شمایل با گروه مسلط تفاوت دارند، ـ را به عنوان بیگانه مفصلبندی کرده و با تمام فرهنگ، ارزشها و تاریخ شان به حاشیه میراند. با سیطرهی این گفتمان، هزارهها، حتی اگر دارای سرشت اهریمنی و شرارتپیشگی ذاتی هم پنداشته نشوند، دیگر جزء ملت به حساب نمیآیند. بنابراین حق مشارکت سیاسی و حق مساهمت در فرهنگ، تمدن و افتخارات ملی، به خودی خود از آنها سلب میگردد. این دو شیوهی حذف و سرکوب دست در دست هم داده و هستی و موجودیت هزاره را از تمام عرصههای فیزیکی و فکری فرهنگی بهصورت کامل پاکسازی کرد. تاریخنگارانی چون عبدالحی حبیبی، احمدعلی کهزاد، حسن کاکر و دیگر نیروهایی که از سوی حاکمیت به صورت رسمی سرگرم نگارش تاریخ ملّی، افسانهسازی و نمادپردازی، جهت برساختن «هویت ملی» هستند، بدون کوچکترین یادآوری از فاجعهی کشتار همگانی هزاره و بدون کمترین همذاتپنداری و احساس همدردی با قربانیان، به توصیف و تمجید از عبدالرحمان پرداخته و از او به عنوان کسی یاد میکنند که «محاکم شرعی را مجددا برپا کرد، علمای دینی را در مدرسهی شاهی کابل به تدریس علوم گذاشت، چاپخانه را از سرنو تأسیس کرد… دزدان و قطاعالطریق و سرکشان را به شدت تعقیب و تهدید کرد و بنابراین، امنیت رویداد.» (حبیبی، 1377: 299) همچنین با اعتنایی و نادیده گرفتن مطلق ارزشها و نمادهای فرهنگی هزاره، و تنها با اتکاء به نمادهای فرهنگی قوم مسلط، به جعل بر ساختن نمادهای «هویت ملی» میپردازند. چراکه در این چارچوب گفتمانی، هزارهها به عنوان یک گروه بیگانه و جدا از ملت تعریف شدهاند که نه خاطرات تلخ و فاجعهبارشان باید در خاطرات رسمی درج گردد و نه ارزشها و نمادهای فرهنگیشان، شایستگی و ظرفیت آن را دارد که در جهت ایجاد وحدت و همبستگیِ ملی، مورد استفاده قرارگیرد.
تاریخنگاری ناسیونالیستی که از دههی دوم قرن بیستم آغاز میگردد، هزارهها را به عنوان دال بیگانه تعریف کرده و به حاشیه میراند و نسلکشیِ که پیش از این توسط پروژهی مرگبار سیاسی دنبال میشد، این بار در حوزهی تاریخ، فرهنگ و زبان تداوم و استمرار مییابد. در نتیجه هزارهها از دنیای متن نیز ناپدید میشوند. با این رویداد، هزارهها گرفتار فاجعهی مضاعف میشوند. به سخن دیگر فاجعهی پس از کشتارهمگانی، فاجعهی «سیاست کنترل خاطره» در راستای هدف تاریخنگاری و خاطرهسازی ملی برمبنای هویت قوم مسلط بود که در آن، «سیاست کشتارهمگانی» عبدالرحمان، به خاطرهکشی و فراموشی قربانیان و تهی کردن روایتهای تاریخی از خاطرهی گروههای محکوم تغییر جهت داد. این تاریخنگاری، نه تنها تمامی ستمهای روا داشته شده بر هزارهها را، سانسور و مسکوت باقی گذاشت، بلکه از کنار فاجعهی نسلکشی دوران عبدالرحمان نیز، ـ که بزرگترین فاجعهی تاریخ به حساب میآید ـ با سکوت و بیتفاوتی عبور کرد. برایند این موضع تبعیضگرایانه و غیر عادلانه، تأثیر ویرانکنندهی آن، بر فرایند شکلگیری وحدت ملی، و جامعهی مبتنی بر خاطرات مشترک بود، که زمینهی وحدت اجتماعی واقعی را که اقوام در احساس و گذشتهی همدیگر خود را شریک احساسکنند، به کلی از میان برد.
منابع
- حسینی جامی، محمود، (1384)، تاریخ احمدشاهی، تصحیح و تحشیه: غلامحسین زرگرینژاد، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
- عبدالرب، (1334) اطاعت اولیالامر، کابل، دارالسلطنه.
- کاتب، ملافیض محمد، (1393)، سراج التواریخ، تهران، نشر عرفان،
- حبیبی، عبدالحی، (1377)، تاریخ مختصر افغانستان، کابل، دانش کتابخانه.
- نائل، حسین، (1397)، مسائل هزاره، مجموعه آثار9، کابل، بنیاد اندیشه، ج6.
منبع: نشریه راه عدالت شماره ۱۲