یکشنبه 4 قوس 1403 برابر با Sunday, 24 November , 2024
حزب عدالت و آزادی افغانستان

Justice and Freedom Party of Afghanistan

یکی از خصوصیات افغانستان معاصر فراز و فرود گفتمان‌ها است. در این صد سال اخیر هیچ گفتمانی در افغانستان ثبات و قرار نیافته است، بلکه همواره در معرض بی‌ثباتی و بی‌قراری بوده است. در این نوشتار ابتدا این گفتمان‌ها معرفی و سپس علت بی‌قراری آن‌ها بیان می‌شود.
هفت و هشت ثور

احسان تیموری

یکی از خصوصیات افغانستان معاصر فراز و فرود گفتمان‌ها است. در این صد سال اخیر هیچ گفتمانی در افغانستان ثبات و قرار نیافته است، بلکه همواره در معرض بی‌ثباتی و بی‌قراری بوده است. در این نوشتار ابتدا این گفتمان‌ها معرفی و سپس علت بی‌قراری آن‌ها بیان می‌شود.

معرفی گفتمان‌ها

افغانستان از جمله جوامعی است که در یک فرایند زمانی کوتاه چندین گفتمان را تجربه نموده است. نخستین گفتمان فکری که افغانستان معاصر آن را تجربه کرده است، گفتمان لیبرال‌گرایی و و تجددخواهی و یا به تعبیر دقیق‌تر گفتمان غرب‌گرایی بوده است. دقیقا نخبگان فکری آن زمان افغانستان در شرایطی سراغ این گفتمان رفتند که جامعه در سلطۀ یک گفتمان استبدادی بود که سنت قومی و مذهبی با قرائت خاص آن را حمایت می‌کرد. اما این گفتمان نه‌تنها قادر به حل مشکلات زمان خود نبود، بلکه مشکل آفرین و بحران‌زا شده بود. چنانکه در گفته‌های کارگزاران گفتمان لیبرالیزم و تجددگرایی چون حبیب‌الله، محمود طرزی و امان‌ا‌لله به خوبی به وضعیت آنومیک و غیر قابل پذیرش آن دوران اشاره شده است. از این رو، نخبگان به دنبال خلق و ترویج گفتمان دیگری رفتند که بتوانند به کمک آن بحران را حل و شرایط را در اختیار خود داشته باشند.

در سطح جهانی دو گفتمان لیبرال و مارکسیست با یکدیگر رقابت می‌کردند. دال اصلی گفتمان اول را اومانیسم و انسان‌گرایی و دال محوری گفتمان دوم را برابری و جامعه‌گرایی تشکیل می‌داد. نخبگان افغانستان سراغ گفتمان لیبرالیستی رفتند؛ چون این گفتمان برای آن‌ها در دسترس و دارای اعتبار بود. از بعد داخلی آن‌چه زمینۀ هژمونیک شدن این گفتمان را فراهم کرده بود، استبداد مطلق امیرعبدالرحمان بود. بی‌عدالتی‌، نابرابری، عقب ماندگی و نیازهای جدید مانع از آن بود که مجددا دال محوری گفتمان امیرعبدالرحمان بازخوانی و بازتولید شود. لذا تنها گفتمان قابل دسترس و دارای اعتبار که بتواند فضای استعاره‌ای خلق نماید، گفتمان نوگرایی و تجدد خواهی بود. تجربه عملی و تقلیدی نوگرایی که از زمان شیرعلی‌خان آغاز شده بود، به علاوۀ شرایط منطقه‌ای و جهانی نیز در رشد و رونق‌یابی این گفتمان اثرگذار بود.

نخستین روایت این گفتمان که از سوی سه حلقۀ روشنفکری لیسه حبیبیه، درباریان و روشنفکران آزاد مطرح شد، مشروط خواهی بود. دال محوری مشروطه خواهی نفی حاکمیت مطلقه‌ای بود که در آن زمان در قالب پادشاهی سلطنتی، صورت عینی یافته بود. زیرا آزادی در آن زماان تنها در همین حد قابل طرح و روایت بود. خواسته‌های دیگری که در بندهای مختلف منشور مشروطه خواهان بیان شده است، همگی دال‌های پیرامونی دال مرکزی را تشکیل می‌داده است. اما این گفتمان تداوم پیدا نکرد. روحانیون در پی سوال عبدالقدوس صدر اعظم امیر حبیب‌الله خان به مغایرت نظام مشروطه با اسلام، خلافت و امامت فتوا دادند و آن را کفر خواندند. لذا پیشگامان این گفتمان در این زمان با دستور مستقیم امیرحبیب‌الله دستگیر، زندانی و تعدادشان هم کشته شدند. این گونه بود که پروندۀ مشروطه خواهی اول بسته شد و به فرجام نیک نرسید.

اما پس از بازنشر مجلۀ سراج الاخبار با مدیریت محمود طرزی و به قدرت رسیدن امان‌الله خان مجددا گفتمان مشروطه‌خواهی از انزوا خارج شده و حالت هژمونیک به خود گرفت که از آن به مشروطیت دوم تعبیر می‌شود. در این مرحله تعریف آزادی به رهایی از قدرت مطلقه و مشروط ساختن قدرت شاه، محدود نماند و معنای گسترده‌تری را حمل می‌کرد. معنای که دال‌های مختلفی چون علم‌گرایی، سنت‌زدایی، اصلاح جامعه از آداب، رسوم و مناسک خرافی و مانع تجدد و نوگرایی به سبک غربی، آزادی زنان، قانون‌گرایی، ناسیونالسم قومی، پان اسلامیسم و در رأس همه استقلال افغانستان، برخی از دال‌های مهمی است که حول معنای جدید آزادی صورت‌بندی می‌شد.

امان‌الله خان پس از برگشت از سفر اروپا و چند کشور اسلامی و منطقه مخصوصا مصر، ترکیه و ایران به گفتمان تجددگرایی و نوخواهی خود دال‌های دیگری افزود تا بتواند با سرعت، عمق و گستره‌ای بیشتری اصلاحات خود را به فرجام برساند و افغانستان را به یک کشور توسعه یافته و مترفی در منطقه ارتقا دهد.

اما در عمل گفتمان وی نتوانست ذهن جمعی روحانیون و قشر سنتی جامعه را با خود همسو نماید. هرچه امان‌الله در راستای نهادینه سازی و هژمونیک شدن گفتمان خود تلاش می‌کرد به همان اندازه غیریت آن با قشر سنتی جامعه بیشتر شده و شکاف‌های اجتماعی افزایش می‌یافت و سرمایۀ اجتماعی گفتمان او به شدت تضعیف می‌شد. در نتیجه با قیام مسلحانۀَ حبیب الله کلکانی این گفتمان طرد شد. در پشت این قیام مسلحانه، علما و قشر سنتی جامعه قرار داشتند. لذا پس از پیروزی، حبیب‌الله کلکانی لقب خادم دین رسول لله گرفت. اعطای این لقب به حبیب‌الله نشان می‌دهد که محل اصلی منازعه میان گفتمان نوگرایی امان‌الله و گفتمان علما نیز مسایل دینی و مذهبی بوده است.

حضور حبیب‌الله در کانون قدرت بیش از نه ماه طول نکشید. گفتمان مشخصی در زمان او برجسته نشد. اما پس از به قدرت رسیدن نادر ناسیونالیزم به عنوان دال محوری مطرح شد. نادر در ابتدا مدعی بود که امان‌الله را به قدرت بر می‌گرداند و به تمام اصلاحات امان‌الله پایبند است، اما پس از رسیدن به قدرت از برگرداندن شخص امان‌لله سرباز زد و زعامت خود را اعلام نمود. البته که به برخی از نوگرایی‌های صوری او چون تفکیک قوا، قانون‌گرایی، توسعۀ آموزش عمومی پایبند نیز ماند و یک گام جامعه را در این جهت به جلو برد، اما او در عین حال روی دیگر نوگرایی غربی را برجسته ساخت که عبارت بود از ناسیونالیزم قومی که متأثر از نازیسم آلمان بود. در حقیقت دالی که در زمان امان‌الله خان  توسط محمود طرزی مطرح شده بود و تا کنون فرصتی برای عملی سازی آن فرهم نشده بود. نادر کوشید که نوگرایی و تجددگرایی را گامی به جلو ببرد، اما مثل امان‌الله به صورت آشکار در برابر سنت و دیانت قد علم نکرد. چون به خوبی واقف بود که این تجربه ناتمام است. بلکه روش دیگری در پیش گرفت و آن عبارت بود از یافتن جایگزین دیگر برای دین که با مدرنیزم هم در تعارض نباشد. لذا نادر به سمت ناسیونالیزم قومی رفت. اما این کار به تدریج انجام شد.

نادر، در ابتدا ناسیونالیزم یا افراط‌گرایی دینی با محوریت مذهب حنفی را، مطرح کرد. دلیل آن هم این بود که در این شرایط مذهب در دسترس و دارای اعتبار بود؛ بیشتر از نه ماه از طرد شدگی گفتمان نوگرایی امان‌الله به خاطر مغایرت با دین و مذهب نگذشته بود. لذا برگرداندن گفتمان نوگرایی امان‌الله در این شرایط، مقدور و مطلوب نبود و گفتمان دیگری که بتواند فضای استعاره‌ای خلق کند، نیز در دسترس و دارای اعتبار نبود. لذا در لفافه ناسیونالیزم مذهبی در حقیقت ناسیونالیزم قومی را مطرح کرد. اما به تدریج و مخصوصا در صدارت هاشم‌خان ناسیونالیزم پشتونی و آریایی گرایی جایگزین دال دیانت و مذهب شد و از گفتمان ناسیونالیزم قومی آشکارا سخن می‌رفت و حمایت می‌شد. همین آریایی‌گرایی بود که بین سران پشتون و آلمان نازیسم همدلی ایجاد کرده بود و اینها عملا از آلمان تقلید می‌کردند و از آلمان برای نهادینه سازی گفتمان ناسیونالیزم کمک در خواست کرده بودند. اینگونه بود که زبان پشتو جایگزین زبان فارسی گردید، تاریخ افغانستان از نو نگارش شد تا پیشینۀ قوم پشتون، در تاریخ جانمایی شود و برای قوم پشتون اسطوره سازی کردند.

ناسیونالیزم آریایی اگرچه در ابتدا مورد قبول تاجیک‌ها هم بود، ولی طولی نکشید که پس از ایجاد غیریت میان زبان فارسی و زبان پشتو و بازخوانی پیشینۀ تاریخی بر محوریت قوم پشتون، تاجیک‌ها نیز ضدیت خود را با آن نمایان ساختند و آریایی‌گرایی را با روایت شاهنامه، زبان فاسی و خراسان و بلخ باز تعریف کردند.

در غیریت با هر دو گفتمان ناسیونالیزم دیگری تحت عنوان تورانیسم صورت‌بندی شد. هزاره‌ها و ازبک‌ها و خرده اقوام مرتبط با دو قوم مذکور از این گفتمان حمایت ‌می‌کردند. ناسیونالیزم آریایی پشتون را قوم برتر معرفی می‌کرد، هزاره‌ها و ازبک‌ها را در مقابل خرابی‌های و عقب ماندگی‌های کشور به عنوان بقایای چنگیز و مغول مسؤل می‌دانست. اما ناسیونالیزم تورانی برعکس به مفاخر و دستاوردهای تمدن و فرهنگ مغول و حکاکمان ترک تمسک می‌کردند. از نظر اینها پشتون یک قوم بی‌ریشه و روایت‌های تاریخی آن و گنجینه‌های فرهنگی و زبانی آنها چون پته خزانه جعلی و برساخته است.

گفتمان ناسیونالیزم قومی از یک‌سو کشور را به سمت افراط‌گرایی قومی و منازعات قومی پیش برده بود و از سوی دیگر گفتمان حاکم یک فضای اختناق و استبداد ایجاد کرده بود که هر نوع آزادی را محدود کرده و روز به روز انواع مختلف بحران خلق می‌شد. این وضعیت با صدارت شاه محمود خان مقارن شده بود. پس از به قدرت رسیدن شاه محمود فضای باز فکری فراهم شد که از این دوره به مشروطه سوم یا اولین تجربه دموکراسی خواهی تعبیر شده است. در این شرایط افغانستان آوردگاه سه نوع ایدئولوژی بود؛ ناسیونالیزم قومی، دموکراسی خواهی و چپ‌گرایی. در این عرصه پنج جریان عمدۀ روشنفکری، منتقد و نوعا متمایل به چپ شکل‌گرفت و دال مشترک همۀ آنها آزادی و مقید ساختن قدرت و نظام سلطه بود. این پنج جریان فکری عبارت بود از: 1. حزب ويش زلميان؛ 2. حزب ارشاد (یا جمعیت سری اتحاد)؛ 3. حزب وطن؛ 4. حزب خلق؛ 5. اتحاديه محصلين. البته یک جریان حامی ناسیونالیزم نیز شکل‌گرفته بود که حزب کلوپ ملي يا دموکراتيک ملي بود. در فضای اجتماعی و سیاسی نیز کنشگران سیاسی و اجتماعی در بلدیه کابل و پارلمان فعال و خواستار تغییرات اساسی در جامعه بودند.

در این شرایط زمینۀ خوبی برای گفتگوهای فکری ایجاد شده بود. در عرصه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی گشایش ایجاد شده بود. اما این روند بیش از پنج سال تداوم نیافت و پس از به قدرت رسیدن داوودخان به عنوان صدر اعظم مجددا ناسیونالیزم قومی تعمیم یافت. داوود مطابق شرایط اجتماعی موجود در ابتدای صدارت خود، با دموکراسی مخالفت نکرد، ولی با مطرح کردن دال دموکراسی اسلامی، فراروی روند دموکراسی خواهی محدودیت ایجاد کرد. با طرح ایده پشتونستان بار دیگر دال قومیت را برجسته کرد. ایده‌ای اقتصاد رهبری شده‌ای او دربار و مقامات کشور را بر اقتصاد و منابع اقتصادی مسلط ساخت و از سوی دیگر افغانستان را با بلوک شرق پیوند زد و بر عکس با بلوک غرب و متحدان غربی چون پاکستان در مخالفت قرار گرفت. اینگونه بود که گفتمان داوودیسم در طول ده سال سلطۀ خود با دال‌هایی چون دموکراسی اسلامی، برتر انگاری پشتونی و اقتصاد رهبری شده یک انسداد مطلق فکری، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در افغانستان مسلط کرد و کشور به بحران دیگری فرو رفت تا اینکه ظاهرشاه تصمیم گرفت که اصلاحات اساسی بوجود بیاورد.

ظاهرشاه کوشش کرد که تغییرات اساسی در جامعه بوجود بیاورد و حقیقتا قدرت و صلاحیت سلطنت را محدود کند. مطابق شرایط موجود قانون اساسی جدید تدوین شد که دال مرکزی را آزادی تشکیل می‌داد. گفتمان دموکراسی خواهی ظاهرشا با دال‌هایی که مطرح کرده بود توانست یک فضای استعاره‌ای برای خود کسب نماید. در این فضای گفتمانی علاوه بر احیای جریان‌های فکری زمان شاه محمود، شکل‌گیری نیروهای حامل دموکراسی‌خواهی دربار، جریان‌های فکری مختلف چپ مارکسیستی، مائوئیستی و اسلام‌گرایی در تقابل و غیریت با گفتمان حاکم شکل‌گرفتند. به صورت کلی فضای فکری جامعه به جریان لیبرال‌گرایی، چپ‌گرایی مسلمان و مارکسیستی (لنینی و مائوئیستی) و اسلام‌گرایی صورت‌بندی می‌شود. این گفتمان‌های فکری مبارزات سه ضلعی داشتند. پارلمان نیز به محل طرح نظریات مختلف نخبگان جامعه تبدیل شده بود. علیرغم امیدواری‌ها گفتمان دموکراسی خواهی در این مقطع نیز روز به روز اعتبار و کارامدی خود را از دست می‌داد و از قابلیت دسترسی در حال خارج شدن بود. یک نمونه این تغییرات و تحولات تبدیل شدن پی هم پنج نخست وزیر در یک دوره ده ساله است.

این گفتمان در ده سالگی با یک کودتای خشن برای همیشه به انزوا رانده شد و کشور با زور نظامی و حمایت خارجی در حقیقت در سلطه نیروهای حامل گفتمان چپ مارکسیستی درآمد و اسلام‌گرایان نتوانستند گفتمان خود را مسلط نمایند. داوود این بار دال جمهوریت را به عنوان دال مرکزی خود مطرح کرد و مدعی بود که قدرت را به صورت واقعی به مردم بر می‌گرداند. اما در عمل چنین نشد و ناسیونالیزم قومی با طعم چپ مارکسیستی از دل جمهوری داوودخانی سربرآورد و بازتولید شد. البته درگیر شدن داوود با همفکران خود بر سر توزیع قدرت، وی را از انجام کارهای دیگر بازداشت و پس از پنج سال با یک کودتای نظامی دیگر چرخش گفتمانی صورت گرفت.

این بار، گفتمان مارکسیستی تحت عنوان حزب دموکراتیک خلق به گفتمان مسلط تبدیل شد و بیشتر از زمان داوود یک فضای اختناق، وحشت و استبدا آفرید، امان این گفتمان هم از درون دستخوش آسیب و غیریت‌سازی شد و هم در خلق یک فضای استعاره‌ای که مورد اقبال مردم واقع شود، ناموفق بود.

گفتمان اسلام‌گرایان که در زمان داوود به حاشیه رانده شده بود و اکثر حاملان آن از کشور مهاجرت کرده بودند، همراه با وجدان جمعی مردم با استفاده از دال جهاد با گفتمان غالب، مبارزه فکری، عقیدتی و نظامی خود را آغاز کرد و روز به روز موفق نیز می‌شد. گفتمان حاکم هرچه از درون اصلاحات انجام داد، اما از هژمونیک ساختن خود در میان مردم به عنوان یک گفتمان معتبر عاجز بود. در نتیجه بیش از ده سال مبارزه این گفتمان نیز جایش را به گفتمان اسلام‌گرایان جهادی داد.

گفتمان اسلام جهادی پس از شکست گفتمان رقیب و دست‌یابی به قدرت توانست که یک فضای استعاره‌ای خوبی را خلق نماید و به عنوان حاملان اسلام و برپاکنندگان حکومت اسلامی در سطح داخلی، منطقه‌ای، کشورهای اسلامی و حامیان بین المللی مورد استقبال واقع شد؛ مخصوصا در داخل کشور. انتظار مردم این بود که این گفتمان تنها گفتمانی است که آرزوهای دیرینۀ آنها را براورده می‌سازد، اما طولی نکشید که این گفتمان نیز دستخوش غیریت سازی‌های درونی شد؛ در حدی که کشور به یک بحران عمیق سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی، فرو رفت و کشور به‌صورت بی‌سابقه گرفتار جنگ‌های داخلی گردید.

این شرایط آشفته سبب شد که دو گفتمان دیگر شکل بگیرد. یکی گفتمان عدالت‌خواهی بود. دال محوری این گفتمان را عدالت تشکیل می‌داد. این گفتمان با بهره‌گیری از پیشینۀ تاریخی طولانی نخست در مقابل گفتمان حکومت مجاهدین مقاومت کرد و در میان هزاره‌ها و شیعیان و اقلیت‌های دیگر چون ازبک‌های افغانستان مورد استقبال واقع شد و تاکنون تداوم دارد.

گفتمان دیگری که پس از ناکارآمدی حکومت مجاهدین شکل‌گرفت، گفتمان طالبان بود که روایت افراطی از دین داشت و مدعی بود که باید جامعه به صورت کامل براساس شریعت برساخته شود. این گفتمان پس از ورود به فضای گفتمانی افغانستان بسیار زود در بخش‌های مختلف افغانستان مورد گسترش یافت. صاحبان این گفتمان پایتخت افغانستان را تصرف و امارت اسلامی را برپا کرد. علیرغم وعده‌های اولیه این گفتمان، پس از مسلط شدن این گفتمان نیز جنگ و بحران در افغانستان خاتمه نیافت و بر کشور یک تاریکی مطلق حاکم و افغانستان به محل امن برای تروریستان بین المللی مبدل شد. اما اسلام‌گرایان جهادی در این شرایط تحت دال مقاومت به مبارزه مسلحانه خود ادامه داد. تا اینکه پس از حمله بر برج‌های دو قلو از سوی القاعده از جمله گروههای مورد حمایت گفتمان امارت آمریکا و ناتو در افغانستان حمله کرده و بار دیگر پای کشورهای بیرونی بوسیلۀ حاکمیت یک گفتمان استبدادی در افغانستان باز شد و گفتمان امارت نیز برچیده شد.

در این شرایط گفتمان جدیدی با حضور نیروهای مختلف شکل گرفت که دال محوری آن را جمهوری اسلامی تشکیل می‌داد. این گفتمان با خلق یک فضای استعاره‌ای از سوی نیروهای مختلفی چون طرفداران سلطنت چون ظاهرشاه، اسلام‌گرایان جهادی، تکنوکرات‌ها و نیروهای متمایل به غرب و چپ‌گرایان مارکسیستی، اقلیت‌ها و اقشار آسیب پذیر، مورد پذیرش واقع شده بود. در آن شرایط جمهوری اسلامی تنها گفتمانی بود که از ویژگی قابلیت دسترسی و اعتبار برخوردار بود. چون مردم افغانستان تمام گفتمان‌های دیگر را تجربه کرده بودند. البته دال جمهوریت این گفتمان پررنگ بود و به تدریج در میان مردم برجسته شد.

این گفتمان بیست سال در کشور حاکم بود، ولی مثل همه گفتمان‌های پیشین تداوم نیافت و از فضای رسمی کشور کنار رفت. بدون شک در فروپاشی گفتمان مبتنی بر جمهوری اسلامی، عوامل مختلف نقش داشت که غالبا سیاسی و نظامی بود، اما از این نکته هم نباید غفلت کرد که از نظر تئوریک این گفتمان نیز حتی از سوی حاملان اصلی آن مورد شک و تردید واقع شده بود و از درون دستخوش غیریت سازی‌های گوناگون قرار گرفته بود. در چنین شرایط بود که مجددا گفتمان طالبان یا امارت اسلامی فضای رسمی کشور را در اختیار خود گرفت و باز به صحنه برگشت. در شرایط موجود نیز فضای کشور درگیر همین دو گفتمان است. گفتمان طرد شده با استفاده از دال‌های مردم، حقوق زنان، حقوق بشر، مقاومت و گفتگو و رسیدن به یک صلح پایدار با گفتمان حاکم مبارزه می‌کند و منازعه اصلی نیز بر سر جایگاه و حقوق مردم است.

عوامل فروپاشی گفتمان‌ها

حال سوال این است که دلیل اصلی جابجایی این گفتمان‌ها و تغییرات بنیادی چیست؟

قطع نظر از عوامل اختصاصی و کنش‌های هر یک از حاملان گفتمان‌های حاکم در بیش از یک سده در افغانستان، یک‌سری عوامل مشترک نیز وجود دارد که افغانستان را به قبرستان گفتمان‌ها تبدیل کرده است. این عوامل مشترک عبارت از موارد زیر هستند که به اختصار بدانها اشاره می‌شود:

  1. وارداتی بودن گفتمان‌ها: همۀ گفتمان‌هایی که افغانستان بیش از یک سده تجربه نموده است، وارداتی بوده اند. جزگفتمان عدالت‌خواهی که از عمق وجدان جمعی مردم سرچشمه گرفته است و هم‌چنان یک نیاز جدی در کشور است، مابقی گفتمان‌ها یا از بیرون وارد شده و یا تحت تأثیر و حمایت کشورهای بیرونی شکل گرفته اند. لذا این گفتمان‌ها در تشخیص مسائل با مشکل مواجه بودند و این امر سبب ناکارامدی هر کدام شده بود. از سوی دیگر جامعۀ افغانستان یک جامعه متکثر است و این گفتمان‌ها به این تنوعات نیز توجهی نداشته است. به بیان دیگر این گفتمان‌ها به قبایی می‌ماند که برای یک شخص خاص دوخته شده بود، ولی سعی می‌شد که به زور تن دیگران نیز داده شود.

علاوه بر آن، اتکا به بیرون صرفا اتکای فکری نبوده، بلکه شامل حمایت‌های مالی، سیاسی و گاه نظامی نیز می‌شده است. تمام گفتمان‌هایی که از دهۀ پنجاه تا به حال در افغانستان نهادینه یا هژمونیک شده است، به صورت گسترده به بیرون وابسته بوده‌اند و این وابستگی سبب انبساط و انقباض آنها نیز شده است.

  1. 2. افراط‌گرایی: آسیب‌ دیگر این گفتمان‌ها افراط‌گرایی است. هر یک از این گفتمان‌ها پس از تسلط بر فضای گفتمانی به شدت افراطی عمل‎کرده و اساسا به نیازهای جامعه توجه نداشته است. امان‌الله خان تلاش کرد که یک شبه افغانستان را به تمدن دنیان وصل نماید و افغانستان از هر جهت با کشورهای توسعه یافته همانند شود. لذا کوشش کرد که تمام سنت‌های حاکم در جامعه را اصلاح نماید و سبک زندگی غربی را توسعه دهد. ولی غافل از اینکه هستۀ سخت جامعه پذیرای چنین اصلاحات افراطی نبود. نادر به منظور تقویت حکومت خاندان آل یحی در ترویج ناسیونالیزم قومی افراط کرد و کشور را به جولانگاه منازعات قومی تبدیل ساخت. در زمان شاه محمود و ظاهرشاه جریان‌های اجتماعی دستخوش افراط و تفریط شدند. پارلمان به محل منازعات شخصی و فردی تبدیل شده بود. نادر نیز در راستای ناسیونالیزم پشتونی از هیچ کوششی دریغ نورزید. گفتمان چپ که روزی مدافع حقوق مردم خود را می‌خواند در زمان حاکمیت خود افغانستان را به زندان عمومی تبدیل کرده بود. نه تنها طالبان که اسلام‌گرایان نیز دستخوش این افراط بودند. اما نه در جهت گسترش اسلام بلکه در جهت انحصار قدرت. در زمان جمهوریت نیز نوعی دیگری از افراط‌گرایی شکل گرفته بود. و آن این بود که کشورهای بیرونی پشتوانۀ جمهوریت تلاش داشتند از طریق برجسته سازی برخی از دال‌های ناسازگار با جامعه سنتی افغانستان اصلاحات اجتماعی را سرعت بخشد که این کار سبب بدبین شدن اقشار سنتی جامعه نسبت به جمهوریت و تمایل به جریان رقیب شده بود.
  2. روح قومیت: عامل دیگر حاکمیت روح قومی در تمام گفتمان‌ها بوده است. در کل این گفتمان‌ها در حقیقت دغدغۀ اصلی حفظ سلطه یک قوم خاص بوده است. اما برای حفظ همین سلطه گفتمان‌های مختلف بوجود آمده است. جالب است که تمام این گفتمان‌ها اول از سوی نخبگان قوم مسلط مطرح شده است. امیر حبیب‌الله تلاش داشت که سیره پدر خود را اصلاح نماید تا بتواند جایگاه خود را حفظ نماید. به محض که احساس کرد مشروطه‌خواهی منافع شخصی او را زیان می‌رساند با آن مخالفت کرد و صرفا در کمربندهای امنیتی خود اصلاحات ایجاد کرد. لذا روح قومیت تلاش نمود که برای محافظت از خود از کمربندهای جدید استفاده نماید و آن محدود و قاعده‌مند ساختن قدرت مطلقه از طریق تدوین قانون اساسی و یا اصولنامه دولت بود. لذا اولین قانون اساسی افغانستان توسط امان الله خان تدوین شد. او می‌دانست که کلان روایت‌های جهانی کمربندهای امنیتی قومیت عریان را بشدت زیر سوال برده است و از حل مشکلات موجود ناتوان است.

علیرغم خوش بینی‌ها اما در حقیقت تحول بنیادی در هستۀ سخت بوجود نیامد و به تعبیر دوتوکویل پس از این روح قومیت در قالب استبداد قانونی خود را بازتولید کرد و قانون اساسی به آن مشروعیت می‌بخشید. صرفا ظاهر و کمربندهای امنیتی رنگ عوض نمود؛ مشروطه‌خواهی و نوگرایی امان‌الله، استبداد دینی و ناسیونالیزم پشتونی نادرخان، مشروطه سوم و دموکراسی‌خواهی ظاهرشا دقیقا در شرایطی مطرح شده است که روح حاکم زیر سوال سوال رفته است. لذا برای حفظ آن گفتمان نو مطرح می‌شود. چپ‌گرایی حزب دموکراتیک خلق نیز حامل روح قومی بود و به همین جهت دستخوش منازعات دورنی گردیده بود.

پس از سقوط حکومت نجیب‌الله هستۀ سخت یا روح مطلق پشتونی در یک وقفه کوتا از مرکز به حاشیه رفت، اما منطق عوض نشد و یک قومیت دیگری جایگزین آن شد. لذا اسلام‌گرایان جهادی به غیریت سازی درونی مشغول شدند. طالبان علیرغم اینکه گفتمان خود را همه شمول توصیف می‌کند، ولی در واقع یک گفتمان پشتونی است.

حتی در گفتمان جمهوری اسلامی افغانستان نیز روح قومیت بازتولید شد. شرایط زمانه اقتضا می‌کرد که در دال‌های پیرامونی، تغییرات فراوانی ایجاد شود، اما هستۀ سخت یا دال محوری حفظ شد. نوعیت نظام و صلاحیت‌های ریاست جمهوری یکی از این نمونه‌ها است. سرود ملی به زبان یک قوم از نظر نمادین بیانگر سلطۀ فرهنگی یک قوم است. حفظ اصطلاحات زبانی یک قوم، تحت عنوان اصطلاحات علمی رایج، شاهد دیگر برای سلطه تک قومی است. در عمل نیز این گفتمان دستخوش منازعات قومی شد و مسایل قومی را دامن زد. مثل منازعۀ اجتماعی بر سر اطلاق «دال افغان» بر تمام شهروندان افغانستان. یا ذکر و عدم ذکر قومیت در شناسنامه الکترونیکی. افتادن در دام مصلحت‌گرایی قومی سبب شد که این گفتمان نیز اعتبار خود را از دست بدهد و همین ویژگی روندهای ناشی از اقتضائات جمهوریت را نیز خدشه دار ساخته بود. این گونه بو که این گفتمان نیز در فضای اجتماعی دستخوش بیقراری شد و در نهایت جایگاه خود را از دست داد.

منبع: نشریه راه عدالت شماره 12

پیوند کوتاه:

https://jfp-af.org/?p=3126

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین عناوین
پر بازدیدترین ها
PHP Code Snippets Powered By : XYZScripts.com