یکشنبه 4 قوس 1403 برابر با Sunday, 24 November , 2024
حزب عدالت و آزادی افغانستان

Justice and Freedom Party of Afghanistan

استاد عبدالعلی مزاری شهید وحدت ملی، ایده سیاسی «فدرالیسم» را سه دهه پیش به مثابه راه حل بحران افغانستان مطرح کرد. در زمان تأسیس جمهوریت منافع برخی از چهره ها و جریانات شریک قدرت، با این نظریه سازگار نبود و لذا مجالی برای طرح گسترده آن پیدا نشد. بار دیگر با فروپاشی نظام قبلی و تشدید بحران کشور، افکار بخش قابل توجهی از نخبگان جامعه به سمت این نظریه جلب شده است
قانون اساسی جمهوری فدرال اسلامی افغانستان

نظریه های سیاسی نوعی پاسخی است که نظریه پرداز به مساله روزگار خود ارائه می دهد. بحران های اجتماعی نوعی بی نظمی و نا استواری در ابعاد گوناگون زندگی جمعی است که گاهی هم از بحران سیاسی تغذیه می شوند و هم تأثیر متقابل خود را بر بحران سیاسی و تحولات در نحوه اداره جامعه به جا می گذارند. افغانستان بیش از یک قرن است که گرفتار انواع بحران است. بحران اجتماعی مزمن، به صورت متداوم ستون فقرات ساکنان همیشه فقیر و پایمال شده اش را درهم شکسته است.

استاد عبدالعلی مزاری شهید وحدت ملی، ایده سیاسی «فدرالیسم» را سه دهه پیش به مثابه راه حل بحران افغانستان مطرح کرد. در زمان تأسیس جمهوریت منافع برخی از چهره ها و جریانات شریک قدرت، با این نظریه سازگار نبود و لذا مجالی برای طرح گسترده آن پیدا نشد. بار دیگر با فروپاشی نظام قبلی و تشدید بحران کشور، افکار بخش قابل توجهی از نخبگان جامعه به سمت این نظریه جلب شده است

در این جستار، تأملی خواهیم داشت به امکان سنجی فدرالیسم در دیدگاه رهبر شهید به عنوان یک مصلح بزرگ اجتماعی، به مثابه راه حل بحران کشور. اینکه دلایل و مستندات او در این نظریه و سیاست ورزی و تلاش و رزم بی امان در طول زندگی سراسر افتخارش چه بوده است؟ به راستی شهید مزاری برمبنای کدام درک و محاسبه، ایده فدرال را عملیاتی و مؤثر تشخیص داده بود؟ در این نوشته تلاش می کنیم با سیری در میان گفته ها و آثارش، در چارچوب نظری توماس اسپریگنز، پرسش فوق را به صورت اختصار تحلیل کنیم.

با توجه به محدودیت ظرفیت این نوشتار از توضیح متغیر «فدرالیسم» خود داری کرده ام و متقاضیان درک تفصیلی درزمینه را به نوشته دیگرم تحت عنوان (فدرالیسم و عدالت اجتماعی) و منابع آن ارجاع می دهم.

۱- بحران سیاسی – اجتماعی در افغانستان

توماس اسپریگنز نظریه های سیاسی را محصول شرائط عینی جامعه می داند وآن ها را روند رفتن از مشکلات به سوی راه حل ها توصیف می کند. به نظر او پویایی درونی نظریه سیاسی ناشی از فشار منطق انتزاعی نیست بلکه نتیجه تفکر مردانی است که باشرائط سیاسی بشری دست و پنجه نرم می کنند.(اسپریگنز، توماس(۱۳۸۹ )؛ ۱۹۴. ) براساس این دیدگاه، شکل گیری یک نظریه سیاسی دارای مراحلی است که از مشاهده بی نظمی شروع می شود و به مرحله تشخیص علل، بازسازی جامعه سیاسی مطلوب و درنهایت به مرحله تجویز و در واقع ارائه راه حل به پایان می رسد. فدرالیسم نوعی نظریه سیاسی است که نوعا ازسوی فدرالیستها برای حل بحرانها و آشفتگی های ناشی از بدی اداره و حکمرانی نامطلوب مطرح شده است. ایده فدرالیسم را که سه دهه قبل از سوی استاد مزاری شهید وحدت ملی، در اوج جنگهای داخلی و آشفتگی کشور مطرح شده در قالب مراحل نظریه اسپریگنز تحلیل می کنیم.

کشور ما بعد از استقلال و رهایی از قید رژیم تحت الحمایگی انگلیس، در باتلاقی از بحران های متوالی غرق گردید و جنگ و خشونت سالهای طولانی سایه شوم خود را بر زندگی اهالی این جغرافیا همانند یک هیولای دهشتناک گسترش داد و زندگی فقیرانه مردم را به جهنم دنیوی مبدل ساخت. قشرهای سنتی و ملایان دیو بندی از همان زمان تا کنون در بحران آفرینی و ایجاد موانع برای نوسازی و ساختن دولت و نهادهای مدرن، نقش غیر قابل انکاری را بازی کرده اند.

همین قشر اجتماعی بود که با تکفیرپادشاه نوگرای کشور و اعلام جهاد یک دهه کامل حکومت را از انجام وظایف تعریف شده اش باز داشت و کل کشور را به آشوب کشانید. جنگ داخلی و تبعات آن ازجمله، سلطه خاندان نادرخان توأم با خشونت و استبداد، بیش از سه دهه کشور را از هرگونه پیشرفت وترقی محروم نمود. با ختم غایله و آشوب ها، از سال ۱۳۰۹ تا ۱۳۴۲ استبداد خشن با داعیه اعاده نظم و سیاست گام به گام توسط نادرخان و خانواده اش بر مردم تحمیل شد وسالها ی سیاهی را از لحاظ ستمگری و سلب آزادی های مشروع و حقوق اساسی مردم، درتاریخ معاصر کشور به نام این خاندان ثبت نمود.

بحران های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی که نوعا ریشه در حکمرانی بد داشتند، با گذشت زمان مزمن تر و خطرناک تر شدند. فقرهمه گیر و جهل و انحطاط در تمامی عرصه های زندگی و نیاز شدید به کمک های عاجل بشری از مهم ترین شاخصه های زندگی جامعه ما در طول بیش از یک قرن است. براساس تجربه بشری و سنت تکاملی تاریخ، هر کجا بساط ستمگری پهن می شود و بر حقوق مشروع مردم تجاوز می گردد، واکنش جمعی ایجاد می شود و در واقع پدیده مبارزه به هدف تقابل با ستم شکل می گیرد و عزم هایی، برای تغییر جزم می شود. مبارزانی از میان مردم ستمدیده ظهور می کنند و با اراده های پولادین در برابر استبداد و حاکمان بیدادگر قدعلم می نمایند.

شکل گیری جریانات اندیشه ای و احزاب سیاسی معاصرکشور، به همین شرایط تشدید بحران مزمن اجتماعی بر می گردد. نخبگان کشور تحت تأثیر تحولات منطقه و جهان، در طول قرن بیستم با نظام های استبدادی شاهی، شبه جمهوری داود خانی و سلطه توتالیتر جریانهای چپ و راست درگیر بودند و هرگز تسلیم شرائط نامطلوب نشده و با عزم راسخ پیکار شان را برای تحقق آزادی و تأمین حقوق برابر شهروندی تداوم بخشیدند. نظریه های سیاسی متنوعی به عنوان پاسخ به راه حل و خروج از بحران مطرح شد و تئوریسین ها به تدریج علل مشکلات و راه حل ها را مورد مطالعه و بررسی قراردادند. به همین دلیل، کشور ما در طول قرن بیستم شاهد تقابل مستمر میان استبداد و آزادی خواهی از یک سو و میان اندیشه ها و جریانات سیاسی مخالف و متضاد ازسوی دیگر است. بهترین مبارزان دراین گیرو دار زندانی و یا بیرحمانه قربانی می شوند.

نخستین چهره هایی مشروطه خواه به توپ بسته می شوند و مبارزانی چون، سرور جویا، علی اصغر شعاع، غلام محمد غبار، عبد الرحمن محمودی، طاهر بدخشی، ابراهیم خان گاوسوار، اسماعیل بلخی و اسماعیل مبلغ و… که خاستگاه شان محروم ترین قشر جامعه بحران زده افغانستان است و هدف شان تحصیل آزادی و تامین حق عادلانه مشارکت سیاسی مردم، به میدان می آیند و علیه استبداد مبارزه می کنند. از آنجا که شکستن حصار انحصارقدرت و استبداد سیاسی کارآسانی نبود، بنابراین، جانهای زیادی دراین راه فدا شد و سرمایه های انسانی ارزشمندی از بین رفت. در این گیر و دار اگرچه موفقیت هایی موقتی نصیب مردم گردید، اما بنا به گواهی شواهد موثق، بیشتر سالها برتری در اختیار نیروهای بیدادگر حاکم باقی ماند. به راستی پرسشی که همیشه بی پاسخ مانده است اینکه چرا کشور و مردم ما از بحرانهای متوالی رهایی نمی یابند و به اهداف سیاسی مبارزات خویش نمی رسند. علل اصلی این نا کامی های مکرر در کجا پنهان و پوشیده مانده اند؟

نفس این واقعیت که ما در طول یک قرن تحت تأثیر نظریه پردازی های متفاوت، بارها اصول اساسی زندگی خود را تغییر داده ایم، نشان می دهد که بحران اجتماعی و سیاسی در کشور ما بسیار شدید بوده است. به تعبیر ادموند برک: «کسی درخلاء نمی پرسد که عدالت چیست. وقتی در جامعه بی عدالتی آشکار است و اکثریت مردم تلخی آن را لمس می کنند، این گونه پرسشها به میان می آید و این خود نشانه وجود بحران در جامعه است. اگر مردم یک جامعه با رغبت به نظریه های سیاسی توجه کنند، معنی اش این است که کشور به روش نادرستی اداره می شود.». (اسپریگنز، توماس (۱۳۸۹) ۴۴.).

در ایجاد بحران های متوالی کشور با اینکه عوامل عدیده داخلی، منطقه ای و خارجی دخیل بوده اند اما جوهر اصلی بحران آفرینی را فقدان عدالت اجتماعی و نهادینه شدن تبعیض و نابرابری قومی تشکیل می داد. سقوط اخلاق و ورشکستگی اقتصاد و انحطاط فرهنگ عمومی، همه درنبود عدالت ریشه داشت. به گفته مشهور ارسطو: «وقتی انسان از عدالت دور باشد، از کلیه حیوانات شرور تر است». (همان:۵۹).

تئوری های سیاسی ازمتن همین بحرانها شکل می گیرد و مبارزه برای تغییر شروع می شود. هرنظریه ای در واقع پاسخی است برای بحرانی که جامعه از آن رنج می برد و تجویزی است که به هدف درمان بیماری مطرح می گردد. در هر مبارزه ای انگیزه های مبارزان می تواند در پیروزی و استحکام صفوف مبارزان بسیار مؤثر واقع گردد و در واقع حقانیت راه را تثبیت نماید. به این معنا که اگر اهداف مبارزه، عام و انسانی و عادلانه باشد، نظریه سیاسی بر مبنای علل قراردادی و عام و مبتنی بر راهبردهای منطقی مطرح شود، تلخی ها و مرارتهای ناشی از مبارزه تحمل پذیرمی گردد و استمرار آن را تا پیروزی از طریق استحکام صفوف مبارزان تضمین می کند. در عصر جهاد آزادیبخش مردم علیه اشغالگران اتحاد شوروی سابق، جامعه ما شاهد تقابل خطرناک مبارزان و نیروهای حکومت وابسته در شهر و روستا بوند.

با اینکه در میان مبارزان اشخاص و جریانات فرصت طلب و منفعت جو کم نبودند، اما مبارزان صادقی که جز رهایی مردم و کشور از اشغال و بر پایی یک ساختار عادلانه سیاسی، سودایی درسر نداشتند نیز، فراوان بودند. همین ها بودند که تصویر زیبایی از جامعه بدیل و مطلوب را در اذهان مردم بازسازی کردند و همین خصیصه بود که پیروزی های مقطعی را حاصل نمود. استقرار یک دهه مشروطیت پس از سالها سلطه استبداد و اخراج اشغالگران را می توان از مصادیق روشن آن بر شمرد. می توان با مطالعه دقیق انگیزه ها و مقاصد اصلی مبارزان راستین، پاسخ پرسش همیشگی فوق را نیز، پیدا کرد.

۲- شهید مزاری و بحران سیاسی – اجتماعی افغانستان و راه حل فدرالیسم

بحران مزمن اجتماعی که نابرابری حقوقی، فقر عمومی، فقدان آزادیهای قانونمند و اساسی، محرومیت از حق تعیین سرنوشت و مشارکت عادلانه در ساختن نظام سیاسی و دریک کلام عقب ماندگی و انحطاط تام، از شاخصهای مهم آن بودند؛ در روزگار شهید مزاری عمیق تر و خطرناکتر شده و جامعه را به سمت یک انفجارکشانده بود.

تبعیض میان شهروندان به یک قاعده رفتاری حاکمان تبدیل شده بود. با اینکه در سه دهه نخست سلطنت خانواده نادرخان همه مخالفان سیاسی حکومت سرکوب و مجازات شدند و لی به دلیل نسبت قاتل نادر خان به هواداران امان الله و یک خانواده هزاره تبار، این کتله قومی بیش از سائر اقشارمردم تحت فشار و اعمال انواع تبعیض قرار گرفتند. به اعتراف عبد الحی حبیبی، درعصر صدارت هاشم خان هزاره ها به صورت عامدانه و فرمان رسمی از حق تحصیلات عالی محروم شدند و از توجه بیشتر در عرصه معارف و صحت درمناطق آنها ممانعت به عمل آمد. (یزدانی، حسینعلی (۱۳۸۵)، ۲۴۸).

سیاست منزوی کردن، تجرید و محروم سازی هزاره ها از رشد و پیشرفت، با تمام ابزارهای اجبار و نرم تعقیب شد. تشویق و حمایت کوچیان مسلح و تحمیل مالیات کته پاوی از جلوه هایی این اجحافات و مظالم بود که به هدف استمرار محو فیزیکی هزاره ها که از عصر عبدالرحمن شروع شده بود بعد از یک وقفه در سالهای اولیه سلطنت امان الله، دوباره ازسرگرفته شد. (موسوی،عسکر (۱۳۷۸: ۲۲.)

خاندان نادرخان به هدف تحقیر و نابودی کامل هزاره ها از تمامی ابزارهای اجبار و نرم بهره گرفت و عامدانه از گسترش هرگونه خدمات دولتی در مناطق زیست شان جلوگیری شد. چه معارف و چه صحت و یا هرنوع زیرساخت حیاتی دیگر را اجازه ورود ندادند. و مطابق آمارها از هرصد مادر جوان در هنگام زایمان ۵۶ درصد جان خود را از دست می دادند. و به صورت گسترده از انسان هزاره انسانیت زدایی کردند و نام هزاره را در افکار عامه به منفور ترین کلمه تبدیل کردند. سلطان علی کشتمند درعصر سلطه جریان چپ با اشاره به همین مظالم، اعلام کرد:« هزاره ها درطی قرون متوالی بیش از هرملیتی دراین کشور رنج کشیده اند و از همه حقوق ملی و انسانی و نعمات مادی محروم بوده اند.». (همان).

شهید مزاری همه این مظالم را می دید و می شنید و با تمام وجود رنج ودرد ناشی از آن را لمس می کرد. دریک مصاحبه اش به صراحت گفت:« جوهر نابسامانی ها از بی عدالتی، تبعیض های نژادی و انحصارطلبی احزاب و اقوام است.». (غفاری،۱۳۷۲): ۱۷.).

مشاهده او از جلوه های بحران مزمن، بیشتر عینی و شهودی بود. او دردوسالی که به خدمت سربازی (عسکری) رفت در واقع ماهیت مبتنی بر تبعیض و بی عدالتی ساختار سیاسی کشور را با تمام وجود درک نمود. او برای بیرون رفت ازآن وضعیت وخیم به نظریه سیاسی رسید و ساختاری را که بتواند جامعه را از باتلاق کشنده ی نابرابری و تبعیض برای همیشه رهایی بخشد، طراحی کرد. او عصر مشروطیت و جمهوریت داودخان و سلطه حزب دمکراتیک خلق را به خوبی درک کرده بود و همانند بسیاری از نخبگان مبارز می دانست که نظام سیاسی دریک کشور همانگونه که سر چشمه همه مشکلات و بحران ها است اگربه صورت مطلوب بازسازی شود و تغییر کند می تواند عامل نجات از بحران گردد.

او پس از سقوط سلطه جریان چپ وضعیت سیاسی کشور را به صورت مشهود ارزیابی کرده و از میان امکانهای متعدد به ساختار فدرالیسم و توزیع قدرت در دو سطح عمودی و افقی به عنوان بهترین راه حل دلبسته بود. به نظر او تفویض حق خود گردانی به خود مردم و محلات و تغییر ساختار به شدت متمرکز فساد آور سیاسی که در یک نمای فدرال می توانست تحقق پیدا کند، کلید حل مشکلات افغانستان محسوب می شد. او درسخنرانی در سال ۱۳۷۱ درکابل این دیدگاه خود را با این شیوایی و صراحت عمومی ساخت: « ملیتهای که محروم بوده و تحت فشار بوده اگر قانون فدرالی نیاید، هیچگونه تضمینی وجود ندارد که درآینده قتل عام نمی شوند، درآینده کشته نمی شوند و درآینده تحت فشار قرار نمی گیرند. تنها راه حل که هم افغانستان را از تجزیه نجات می دهد و هم ملیت ها را قانع می سازد و هم حقوق شان را در دست های شان می دهد؛ یک سیستم فدرالی است».( ضیایی، رضا(۱۳۸۷: ۷۵).

ارزیابی محتوایی تمامی مصاحبه ها و سخنرانی های او درکابل، این واقعیت را آفتابی می کند که او نگرانی شدیدی از بازگشت و اعاده سلطه استبدادی قومی و حزبی داشته و به همین دلیل تلاش هایش را به یافتن یک میکانیزم اطمینان بخش برای ممانعت از تغییر نا مطلوب سیاسی متمرکز ساخته و بر لزوم استقرار فدرالیسم تاکید می کند.

به باورشهید مزاری، اگر قانون فدرال با مشارکت نمایندگان اقوام محروم ساخته نشود، سیاست های قوم محور هرنوع نظامی را در حل بحران مزمن اجتماعی ناکام می سازد. او می گوید:« اگر یک مجمعی از همه اقوام ساخته نشود که خود قانون دولت فدرالی را تدوین کنند، هیچ نظامی نمی تواند مشکل کشور را حل کند. ما باید یک دولت عبوری بسازیم که اعضای آن ترکیبی از همه اقوام ذینفع باشند و آن حکومت عبوری قانون دولت فدرالی را نهایی کند».(همان). شهید مزاری ریشه محرومیت ها و بحران آفرینی ها را در سیاست کشور نشان می داد. او دراین ارتباط درهمان سخنرانی اش می گوید:« سیاست تجویز می کرد که از یک قوم از مادر جنرال متولد می شد و از قوم دیگر خدمتگار وعمله و محروم از حق هرگونه دخالت درسیاست».(همان).

شهید مزاری در این فضا از فیلسوفان سیاسی چون روسو و منتسکیو به شدت متأثر بود. روسو آزادی را به معنای مشارکت داشتن در ساختن قانون معنا می کرد. ومنتسکیو استبداد در حکمروایی را بنیاد همه مشکلات اجتماعی توصیف کرده بود. شهید مزاری از بازسازی جامعه مطلوبش تنها در اندیشه حفاظت از آزادی مردم بعد از رهایی از اشغال روسها بود. دغدغه اصلی اش را صیانت مردم از سلطه مجدد استبداد تشکیل می داد.

به باور او فدرالیسم به چند دلیل می توانست نسخه خوبی برای بحران سیاسی کشور باشد، یکی اینکه مردم در قالب آن امکان می یابند که در تعیین سرنوشت شان مشارکت و نقش مستقیم داشته باشند. یعنی شهروندان آزاد به معنای روسویی باشند و دیگری اینکه آینده باثبات و بهتر را برای همه شهروندان، ضمانت می کند. و درنهایت اینکه ساختار فدرالی مهم ترین مانع تجزیه این واحد سیاسی است. او به اصل ساختار سیاسی نگاه ابزاری داشت و تأمین عدالت اجتماعی و تحقق آزادی را به عنوان جوهرمبارزاتی و مقصد اصلی می دانست. دراین راه او باورمند شده بود که استقرار یک نظام غیر متمرکز سیاسی در نمای فدرالیسم می تواند ابزاری مؤثری باشد که مردم را به آن مقصد جوهری برساند.

نتیجه گیری

شهید مزاری سی ویک سا ل پیش، بسیاردقیق شرائط روزگار تیره و تار مارا پیش بینی کرده بود. او در خزان ۱۳۷۱ چند ماه بعد از آزادی افغانستان از اسارت و اشغال روسها، نگران بود که نکند مردم باردیگر قتل عام شوند و باردیگر تحت فشار قرار گیرند. نکند بار دیگر آزادی ها و عزت خود گردانی از آنان سلب شود. او معتقد بود که با درهم شکستن سلطه متمرکزسراسری، کشور در شمال، جنوب و مرکز و همه نواحی نوعی خود گردانی را درعمل تجربه می کند و احزاب محلی به کمک خود مردم محلات، کشور را به صورت یک ساختار غیر متمرکز مدیریت می کنند. او با مشاهده مظاهرمتنوع بحرانها و مطالعه دقیق ریشه های تاریخی و پیشینه فاجعه بار آن ها، به این بینش دقیق رسیده بود که راه خاتمه دادن همیشگی بردگی و اسارت مردم و راه پایان بخشیدن به بحرانهای متوالی و مکرر سیاسی و اجتماعی، استقرار یک ساختار فدرالی توسط خود مردم است. او بسیار به روشنی و دقیق، افق امروز ما را می دید.

همانگونه که او گفته بود که راه حل مشکل جامعه ناهمگن از لحاظ قومی، درایجاد یک ساختار فدرال است، موانعِ چون محلی گرایی ، عصبیت های فرقه ای و دخالت اجانب و مهم تر از همه، ناپختگی سیاسی نخبگان و فقدان تجربه تاریخی، سبب شد که یک شانس طلایی را از دست بدهیم و نتوانیم یک نسخه مفید و مؤثر برای بی ثباتی ها ارائه دهیم، اگر خرد سیاسی می بود شاید تاریخ تکرار نمی شد. اما امروز با باز تولید سنت استبداد تک قومی و به شدت متمرکز طالب، که بحران شکننده ناشی از آن، هستی کشور و جامعه مارا تهدید می کند، استبداد خشن و انحصار ظالمانه قدرت، سنت بردگی را به شکل عریان اعاده کرده است؛ تعداد بسیار بیشترِ نخبگان و جریانهای سیاسی و آزادیخواه کشور، به دقت و حقانیت نظریه سیاسی آن رهبر فرزانه اذعان یافته اند. آرزو می کنیم که در پرتو اندیشه روشن و واقعبینانه اش به زودی شاهد غالب شدن گفتمان فدرالیسم بر فضای سیاست و فرهنگ کشورمان باشیم.

________________________________

منابع:

1- اسپریگنز، توماس (۱۳۸۹) فهم نظریه های سیاسی، ترجمه فرهنگ رجایی، تهران:آگه.

2- ضیایی، رضا گردآورنده (۲۰۰۹) چراغ راه، بی جا، بنیاد بابه مزاری، نمایندگی اروپا.

3- غفاری، عبدالله (۱۳۷۲) فریاد عدالت، مشهد: بنیاد شهید سجادی.

4- موسوی سید عسکر (۱۳۷۸) هزاره های افغانستان، ترجمه، اسدالله شفایی، تهران: نقش سیمرغ.

5- یزدانی، حسینعلی (۱۳۸۵) پژوهشی در تاریخ هزاره ها، تهران: عرفان.

پیوند کوتاه:

https://jfp-af.org/?p=2952

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین عناوین
پر بازدیدترین ها
PHP Code Snippets Powered By : XYZScripts.com