در ده سال پسین پس از طرح و توضیح مبادی تئوریک فدرالیسم، همچون افراه (استراتیژی) و روش (تاکتیک) چه در کتابها و مقالهها و چه در گفتگوهای تلویزیونی، سیمنارها و کنفرانسها، به این پرسشها پاسخ داده ام:
– فدرالیسم منجربه تجزیه میشود؟
– فدرالیسم در جوامع عقبمانده قابل تحقق است؟
– فدرالیسم نیازمند یک جامعه پیشرفته است؟
– فدرالیسم خوب است اما افغانستان هنوز عقبمانده است؟
– فدرالیسم در جامعه مختلط و چندقومی افغانستان چگونه عملی میشود؟
– آیا تقسیمات بر اساس قومیت است؟
– نظام مالی فدرالیسم چگونه تنظیم میشود؟
– آیا تاجیکها و زبان پارسی (فارسی) ورشکست نمیشوند؟
بار دیگر به اختصار به پرسشهی فوق پاسخ میدهم:
فدرالیسم هم در جوامع عقبمانده تحقق یافته و هم درجوامع پیشرفته. نمونه جامعه عقب ماند ه امریکای بعد ازجنگهای داخلی است. اولین طراحان نظام فدرال در امریکا بحثهای نظری را مطرح کردند مثل جفرسن و دیگران و بعد از آن این ایده درسویس طرح شد.
نمونه کشورهای پیشرفته آلمان و سویس هستند که در آنها نظام فدرالی تحقق یافت. همچنین نمونه اسلامی آن کشور پاکستان و نمونه غیر اسلامی آن هندوستان است که هماکنون دارای نظام فدرال هستند.
فدرالیسم نظام سیاسی برای اداره است. معمولآ درکشورهایی که به دلیل سیاسی یا قومی یا استعمارزدگی دچارفروپاشی اجتماعی میشوند به حیث یک را ه حل لحاظ میشود. اگرلحاظ نشد و جدی گرفته نشد کشور تجزیه میشود. نمونه آن جدایی بنگلهدیش از پاکستان است.
اوضاع و احوال افغانستان برای عملی شدن نظام فدرال به لحاظ عملی و نیازهای سیاسی و اجتماعی کاملآ آماده است. زیرا بحران قومی، ضرورت گذار به نظام سیاسی مدرن، عبور از ساختار سلطانی قدرت در جهت دموکراتیک شدن حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مردم این امر را اجتناب ناپذیر میسازد.
بیش از یک میلیارد جمعیت جهان با نظامهای فدرال اداره میشوند. این تجربه تازه نیست. فدرالیسم در افغانستان صرفا بر اساس مساله قومیت نخواهد بود. به این دلیل ساده که در جریان کوچ و مهاجرتهای طولانی، تا حدودی اقوام در مناطق یک دیگر تقسیم شده اند. اما قومیت یکی از مهمترین مولفههای آن خواهد بود. اگر قانون دموکراسی فدرال تطبیق شود، واحدهای کوچک قومی درمیان اقوام پرجمعیت تر ایالات فدرالی، نه تنها آسیب نمیبینند بلکه مجال رشد پیدا میکنند. مثلآ گجر(گوجور)ها در ولایت بدخشان میتوانند برای شورای قریه، ولسوالی یا ولایت نماینده بفرستند و همچنین در سطوح مختلف ایالتی سهم بگیرند.
نظام مالی فدرال از طریق خزانهداری کل کشور و «هزینههای برابرساز» تنظیم میگردد. ایالات ثروت مند بخشی از درآمد مالی خود را به خزانه داری کل کشور میسپارند تا خزانه داری کل برای ولایات کم درآمد برنامه ریزی اقتصادی کند و در نتیجه زمینه رشد و انکشاف متوازن را فراهم سازد. در عین «برنامه ریزی کلان»، سیاست گذاری خارجی، نشرپول و امر دفاع ملی دراختیار دولت مرکزی است.
تمام این موارد به منظور تأمین حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشور صورت میگیرد مگرآن که درقانون اساسی فدرال طوردیگری پیش بینی شده باشد. یعنی اعطای اختیار به ایالات تا حدی باشد که امکان جدایی را فراهم سازد. در این باره مردم ازطریق رفراندوم تصمیم میگیرند و این که حدود استقلال ایالات تا کجا باید باشد؟
فدرالیسم از استوانههای گذار ازسنت به مدرنیته است. دیگر زمان آن گذشته است که یک«سلطان» تمامی یک کشور یا یک قاره را اداره و رهبری کند.
قدرت باید توزیع و تکثیرشود منتها درچارچوب مفهوم کثرت در«وحدت» (فدرالیسم ). دنیای پست مدرن نظامش باید فدرال باشد مدرن که اول کاراست. وقتی در فلسفه، جامعه شناسی، ادبیات، سینما، هنر و موسیقی، روایت کلان وجود ندارد در ساختار نظام سیاسی هم نمیتواند وجود داشته باشد. فقط محافظه کاران و سنت گرایان ازفدرالیسم میترسند نه مدرنها. این تیپ افراد از هر تغییری میترسند زیرا هنوز گرفتار حکومت ارگانیک هگلی اند.
ما به حکومت میکانیکی و غیر غایتگرایانه مدرن نیازمند هستیم. دولت آنگونه که هگل میپنداشت غایت و یک امر مقدس نیست بلکه وسیله و ابزار است. هرجا که کار نداد سازوکارش را تغییر میدهیم. ساختارهای قبلی در افغانستان پاسخگو نبوده اند. اگر بوده اند چرا گرفتاری این همه عقبماندگی در همه سطوح هستیم پس باید تجدید نظر کرد.
بعضی چینن میپندارند که فدرالیسم فقط و فقط به خاطر حل مشکلات اقوام است. در حالیکه چنین نیست. اگر در جامعهای مثل افغانستان مشکلات قومی وجود داشته باشد، فدرالیسم به این مشکلات میپردازد تا آن مشکلات را حل کند. اصل بحث من مربوط به دموکراتیزه شدن حیات سیاسی و اجتماعی افغانستان است. بحث شهروندی حکایت «دور و تسلسل» است. به حقوق شهروندی و اقناع عمومی نمیرسیم مگر آن که نظام را فدرال بسازیم. یعنی به اصل عدالت و انصاف و «یکدیگرفهمی» برسیم.
عدهای بر این فرضیه اصرار دارند که فدرالیسم به سود تاجیکان و زبان فارسی نیست. من میگویم افغانستان اگرجامعه تک قومی هم باشد باید فدرالیسم را انتخاب کند. مشکلات و مسایل انکشاف فارسی زبانهای غوری و تاجیک عین مشکلهای بدخشان و پنجشیر تاجیک نشین نیست. جان سخن این است که یک اداره ازبالا نمیتواند به خواستهای متنوع عصر جدید پاسخ بگوید. قدرت و صلاحیت باید توزیع گردد. مردم فارسی زبان بدخشان به چیزهایی ضرورت دارند که مردم فارسی زبان غور ندارند. به زبان دیگر اولویتهای شان متفاوت اند.
زبان فارسی، زبان فراقومی است. نخبگان فرهنگی اقوام ساکن افغانستان، هرکدام به سهم خود (کم یازیاد) درباروری این زبان سهم دارند و برای آن مایه گذاشته اند. ازامیرعلی شیرنوایی دانشمند بگیرید تا سلیمان لایق شاعر. شاعران و نویسندگان بلوچ، ترکمن پشهای، عرب و غیره.
هرکسی در افغانستان بخواهد کار علمی انجام دهد ناچار به منابع زبان فارسی دری مراجعه می کند. همانگونه که به انگلیسی، فرانسوی، عربی و آلمانی مراجعه میکند. یک علاقمند فلسفه نمیتواند بی نیاز از زبان آلمانی باشد، یک علاقمند شعر و ادبیات درسراسرجهان نمیتواند به زبان فارسی اعتنا نکند. پس هیچ خطری زبان فارسی دری را تهدید نمیکند. میماند زبان اقوام و هموطنان دیگر ما در افغانستان.
من فدرالیسم را تنها برا ی تاجیکها مطرح نمیکنم. باور من این است که به نفع پیشرفت همه اقوام ساکن افغانستان است. به نفع دولت – ملت شدن است. بگذار صدگل بشگفد، صد مکتب باهم رقابت کند (مائوتسه دون).
اگر زبان فارسی و قوم تاجیک، اگرزبان پشتو و قوم پشتون حقوق فرهنگی، زبانی، مذهبی، سیاسی و اقتصادی اقوام دیگر راغصب کرده اند من به ضرس قاطع میخواهم دست غاصبان از هر وصله و قماشی باید کوتاه شود و حقوق دیگران باید اعاده شود. چرا زبان فارسی و تاجیکان آسیب میبینند؟ چون حق دیگرا ن را غصب کرده ایم و این مال غصبی از دست ما میرود و درد شما این است که بلوچها، پشهییها ، عربها، ترکمنها و غیره مجال پیدا میکنند به زبان مادری شان درس بخوانند، شعر بگویند، عشق بورزند، فلسفه بسازند، سینماگری کنند و لالایی بخوانند؟
دوست دارم همه این اقوام تولد فرزندشان را با ترانهها، سرودها و لالاییهای خودشان جشن بگیرند. به قول ناظم حکمت شاعر بیهمتا و دوست داشتنی ترک «موجهای کوه، کوهای موج »(متن ترکی آن یادم رفته ). در هرجا حقی غصب شده باید حق اعاده شود. اگر قومی یا شخصی حق کسی را غصب کرده است با ید آن را به صاحبش برگرداند. فدرالیسم را از منظر« قوم» لحاظ نمیکنم، نصب العین من عدالت، انصاف و دموکراتیک بودن نظام است .
من به سخن شاملو، دربدر در جستجوی عدالت هستم و ایجاد فضای انسانی ای که همه مردم صرف نظر ازخون، رنگ، زبان، مذهب و حتا سرزمین بتوانند آزادانه نفس بکشند. نبود عدالت و انصاف (به سخن امه سزر) رنجها و تحقیرهای بسیاری برمن جاری کرده است. از همین رو دیوانه وار برای عملی شدن اندیشه عدالت و آزادی گام برمیدارم. اگرجایی زیاده روی می کنم ازسر نفرت به همنوعانم نیست. به علت رنجهای بیشماری است که بر ما روا داشته اند. بدون تعارف زندگی من تحفه کوچکی است برای این هدف. هرجا لازم باشد بی حساب و کتاب نثار مردمم میکنم و در پای عدل و انصاف میریزمش، همانگونه که برادران و رفقایم کردند.
بنی آدم اعضای یک دیگر اند
که درآفرینش ز یک گوهر اند
چوعضوی بدرد آورد روزگار
دیگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی.