درآمد
در این روزها مساله مهاجران افغانستانی در دو کشور همسایه غربی و جنوبی ما تبدیل به مساله روز شده است و عواقب نامیمون آن بیش از همه دامن مهاجران بیپناه هموطن ما را گرفته است. در هر دو کشور به دلایل زیاد و از جمله فرهنگ و تاریخ مشترک، همزبانی، مرزهای طولانی مشترک و سهولت بیشتر در رفت و آمد، میلیونها مهاجر افغانستانی زندگی میکنند. به خصوص پس از سقوط نظام جمهوریت در پانزدهم آگست سال 2021 میلیونها نفر دیگر بر خیل مهاجران در دو کشور افزوده شدند و با بدتر شدن وضعیت در افغانستان این تعداد هر روز بیشتر هم میشوند.
اما تصمیمات اخیر و همزمان مسئولان هر دو کشور مبنی بر اخراج مهاجران عرصه را در هر دو کشور برای مهاجران بیش از گذشته تنگتر کرده است. علاوه بر این تصمیم نابهنگام، موجی از «بیگانههراسی» و «مهاجرستیزی» در هر دو کشور به راه افتاده است که درد غربت و هراس از دستگیری ماموران حکومتی را مضاعف ساخته است. چون برای یک مهاجر بیپناه در کشورهای جهان سوم که میکانیزمهای قانونی و ساختارهای قوی اجرایی برای اجرای قوانین وجود ندارد، عواطف انساندوستانه و روابط اجتماعی با ساکنان محل یک پناهگاه محسوب میشود.
حالا که موجی از تنفر و بیگانههراسی نیز در کنار دیگر عوامل زجردهنده خلق شده است، آخرین پناه یک مهاجر از وی گرفته میشود و عواقب دردناکی را رقم میزند. این گفتار به طور مختصر به زمینهها و عوامل بیگانههراسی نسبت به مهاجران افغانستانی در ایران میپردازد.
از جنایات خفاش شب تا قتل داریوش مهرجویی
نگاه مشکوک و همراه با نفرت نسبت به مهاجران افغانستانی در ایران همواره وجود داشته است. این نگاه در دو جا بیشتر به چشم میآید: یکی در کوچه و خیابان و هنگامی که یک مهاجر مورد آزار کلامی و گاه فیزیکی از سوی مردم عادی قرار میگیرند و دیگری در رسانهها و به خصوص زمانی که یک قضیه جنایی صورت میگیرد.
در مورد آزار و اذیت کلامی و گاه فیزیکی، تقریبا همه کسانی که در ایران زندگی کرده اند این موضوع را میفهمند و به لحاظ اجتماعی برای مهاجران این موضوع یک «مساله» جدی در زندگی روزمره است. مسالهای که گویا تا کنون مورد تحقیق و پژوهش علمی قرار نگرفته است. این موضوع در ضمن برخی از کتابها و نوشتهها به تازگی در ایران مورد توجه قرار گرفته و با عناوین مختلف مورد مطرح شده است اما به طور مبسوط و جداگانه مورد پژوهش علمی قرار نگرفته است.
در مورد دوم خوشبختانه اکثر روزنامهها و رسانههایی که نگاه ویژه به مهاجرین دارند و اساسا بستر نفرت اجتماعی را همین رسانهها فراهم میکنند، در همه جا در دسترس است. وقتی تیتر درشت یک روزنامه به اصطلاح ارزشی «تهران در اشغال افغانها!» است، دیگر از رسانههای زرد و غوغاسالار چه انتظاری میتوان داشت؟
فقط کافی است نگاهی به پیشخوان روزنامهها و رسانههای ایرانی بیندازیم و یا دو کلمه «افغانی» و «جنایت» را در گوگل جستجو کنیم. آنگاه با هزاران مورد از خبرهای عجیب و غریب در توصیف «افغانی جماعت» در ایران مواجه خواهیم شد. سنت خبرنویسی در ایران به گونهای است که نه تنها متن بلکه تیتر خبر همراه با توصیفات و پیشداوریهای خبردهنده همراه است.
یکی از مواردی که شاید هیچوقت از یاد هیچ مهاجری نرود و با تاریخ مهاجرت افغانستانیها در ایران گره خورده است، جنایات شخصی است که خیلی زود مشهور به «خفاش شب» شد و نه تنها رسانههای دهه هفتاد خورشیدی بلکه فضای عمومی آن روز ایران را درنوردید.
قضیه از آنجا شروع شد که شخصی به نام «غلامرضا خوشر» در سال 1376 دست به قتلهای زنجیرهای در تهران زد که تمام ایران را در شوک فرو برد. او در ابتدا زنان را اغفال میکرد و سپس با سرقت اموال و آزار و اذیت و بعضا تجاوز به آنان، قربانی خود را به طرز فجیعی به قتل میرساند و سپس اجساد آنها را به صورت مثله شده یا سوخته در خیابان رها میکرد. در مدت چند ماه 9 زن به دست وی و به شکل بیرحمانهای به قتل رسیدند.
خفاش شب از آنجا در ذهنیت عامه به نام «افغانی» جا افتاد که فرمانده نیروی انتظامی تهران آن روز به عنوان یک مقام رسمی و بالاترین مقام پلیس تهران اعلام کرد که گویا شخصی به نام عبدالله عبدالرحمان از اتباع افغانستان دست به جنایات زنجیرهای تهران زده است و «خفاش شب» یک تبعه افغانستان است. ظاهرا قاتل مذکور در ابتدای دستگیری خود را برای پلیس شهروند افغانستان و به نام عبدالله عبدالرحمان معرفی کرده بوده است.
اعلام فرمانده پلیس تهران آغاز ماجرا بود. در پی این شایعه جو عمومی چنان علیه مهاجران افغانستانی متشنج گردید که اکثر محلات حاشیههای تهران که مهاجران در آنها سکونت داشتند برای مهاجران نا امن گردید و حوادث تلخی نیز در پی این شایعه اتفاق افتاد. البته خیلی زود هویت اصلی خفاش شبهای تهران روشن شد، اما آثار روانی شایعه هرگز از ذهنیت عمومی پاک نشد و جو نفرت علیه مهاجران عمیقتر گردید.
از این نوع ماجرا در طول سالهای مهاجرت افغانستانیها به ایران کم اتفاق نیفتاده است و مهاجران افغانستانی همیشه متهم درجه اول جرایم جنایی در ایران بوده اند. به محضی که یک جنایت یا جرم در ایران اتفاق میافتد، ذهن یک مهاجر به طور ناخودآگاه به این سمت میرود که کاش مجرم یک افغانستانی نباشد.
آخرین مورد به قتل فجیع داریوش مهرجویی سینماگر مشهور ایرانی و همسرش وحیده محمدیفر بر میگردد که در تاریخ 22 میزان 1402 در ویلای شخصی شان در یکی از محلات استان البرز و در کرج اتفاق افتاد. قضیه پیش از آن که تحقیقات کامل شود به گردن «افغانی جماعت» افتاد و قضیه از آنجا آغاز شد که نه ماه قبل از این حادثه همسر داریوش مهرجویی در یک پست انستاگرامی به گونه تلویحی گفته بود که از سوی شخصی که لهجه ایرانی نداشته مورد تهدید قرار گرفته است.
همین نکته سبب شد که در شبکههای اجتماعی این حادثه جنایی نیز به نام مهاجران افغانستانی سکه زده شده و شایع شود. به خصوص که یک روز قبل از کشته شدن مهرجویی و همسرش یک روزنامه تهران نوشته خانم محمدیفر را دستمایه یک گزارش خبری قرار داده بود و به طور تلویحی بر مهاجران افغانستانی تاخته بود.
پس از حادثه خبر خیلی زود به همه جا پیچید و یک بار دیگر تنور «افغانیهراسی» را داغ شد. هنوز که نزدیک به یک ماه از این حادثه میگذرد معلوم نیست که قاتل کیست و مسلم است تا قضیه روشن گردد، اصل ماجرا جا افتاده است و تاثیرات خود را بر زندگی مهاجران گذاشته است. چه قاتل آن گونه که شایع شده است یک مهاجر افغانستانی باشد و یا کسی دیگر، به اصل ماجرا تفاوتی ایجاد نمیکند. طبیعی است که در میان جمعیت پنج میلیون نفری جانی و قاتل هم زیاد پیدا میشوند و جرایم جنایی هم زیاد اتفاق میافتد.
اما مهم نوع نگاه بیگانههراسی است که متاسفانه در جامعه ایرانی شکل گرفته است و به این آسانی قابل زدودن هم نیست. ممکن است قاتل مهرجویی یک جنایتکار افغانستانی باشد. اما تسری دادن آن به تمام پنج میلیون مهاجر برخاسته از همان نگاه کلیشهای و کلینگر است که در سطور بعدی بدان خواهیم پرداخت.
از شورای افاغنه تا اتباع بیگانه
اما پرسش اساسی همچنان پابرجا است که بیگانههراسی و به گفته نویسندگان ایرانی «افغانیهراسی» از کجا میآید؟
پرسش اساسی همچنان پابرجا است که بیگانههراسی و به گفته نویسندگان ایرانی «افغانیهراسی» در عرصه عمومی ایران از کجا میآید؟ یکی از مهمترین عوامل بیگانههراسی و به خصوص «افغانیهراسی» روایت رسمی از هویت مهاجران افغانستانی و نگاه معیوب اما دولتی از هویت مهاجران افغانستانی بوده است. جای دور و مستندات خیلی پیچیده و تحقیقات میدانی زیاد لازم نیست. فقط کافی است که عناوین ادارات رسمی و دولتی مربوط به امور مهاجران را به یاد بیاوریم تا روایت رسمی و دولتی از مهاجران افغانستانی را بفهمیم: «شورای افاغنه» و «اداره اتباع بیگانه».
هر کشوری برای اداره امور مهاجران، ادارات مخصوصی دارند که به نامهای مختلف یاد میشوند. مثلا در ایالات متحده آمریکا «اداره مهاجرت و شهروندی ایالات متحده» امور مربوط به مهاجران را انجام میدهد. از عنوان این اداره پیدا است که مهاجرت سرانجام به شهروندی ختم میشود. همچنین در بسیاری از کشورها یک اداره به نام اداره مهاجرت با پسوند و پیشوندهای مختلف وجود دارد.
در جمهوری اسلامی ایران در ابتدا نام اداره مربوط به مهاجرین افغانستانی «شورای افاغنه» بوده است و سپس تبدیل به «اداره امور اتباع بیگانه» شد که تا همین اکنون در تداول عامه به همین نام یاد میشود. به تازگی سخن از «سازمان ملی مهاجرت» گفته میشود ولی هنوز ظاهرا این سازمان به درستی جا نیفتاده و شکل نگرفته است.
در دو عنوان فوق کلماتی خودنمایی میکنند که در مرکز روایت رسمی از برساختن هویت یک مهاجر افغانستانی قرار دارد: «افاغنه» در عنوان اول و «بیگانه» در عنوان دوم. هر دو به صورت واضح دلالتهای ضمنی زیادی دارند تا بیگانههراسی یا افغانیهراسی را تشدید و تعمیق کنند.
صرف نظر از مباحث لغوی و درست بودن یا نبودن به کار بردن واژه «افاغنه» بر شهروندان افغانستان، مهم ریشههای تاریخی این کلمه است که در ضمیر ناخودآگاه هر ایرانی تصور منفی از آن وجود دارد. زیرا «افاغنه» پس از یورش محمود افغان بر ایران و سقوط دولت صفویان رواج یافت و تا کنون این عنوان در کتابهای درسی و همچنین در رسانهها و نامهنگاریهای رسمی به کار برده میشود. طبیعی است که مردم ایران از یورش محمود افغان خاطرات بدی در ذهن دارند و به محض شنیدن کلمه «افاغنه» به طور مستقیم جنایات محمود افغان در ذهن شان تداعی میگردد.
به کاربردن اصطلاح «بیگانه» در عنوان دوم که بعد از شورای افاغنه به وجود آمد و مثلا کمی تلطیف گردید، به طور واضح بر غیریتسازی عریان دلالت دارد و مرز میان خودی و غیر خودی را نشان میدهد. با توجه به فرهنگ و تاریخ مشترک و با توجه به نگاه انسانمحوری که نسبت به مهاجران در همه جا به وجود آمده است، به کار بردن واژه بیگانه در عنوان یک اداره رسمی مسلما پیامدهای منفی دارد و در ذهنیت عمومی بیگانگی و تفاوتهای غیریتساز را تشدید میکند.
از «ذهنیت کلنگر» تا «دوگانگیهای ایدئولوژیک»
در این روزها در باره پدیده بیگانههراسی و به خصوص «افغانیهراسی» در رسانههای ایرانی نوشتههای زیادی صورت میگیرد و سخنان زیادی بر زبانها رانده میشود. با یک نگاه گذرا به مجموع مقالات و دیدگاههای تحلیلگران ایرانی در باره رشد بیگانههراسی در این کشور تقریبا اکثر نویسندگان بر دو ویژگی «کلینگری» و «دوگانه اندیشی» به عنوان عوامل اصلی بیگانههراسی در ذهنیت عمومی مردم ایران تاکید میکنند که اولی از یک خصلت جمعی ناشی میشود و دومی از تلقینهای ایدئولوژیک.
کلینگری یا مطلقاندیشی در ذهنیت عمومی مردمان اکثر کشورهای اسلامی وجود دارد. نگاه قالبی و کلیشهای به موضوعات و جوامع یکی از خصوصیات اصلی همه ما است. به عنوان مثال وقتی سخن از مردمی به میان میآید بلافاصله قضاوتها بر اساس پیشفرضها و کلیشههایی که از آنان در ذهن داریم صورت میگیرد. اگر یک خصوصیت در یک مجموعه انسانی وجود داشته باشد و یا به آنها نسبت داده شود بلافاصله به همه اعضای آن گروه انسانی تسری و تعمیم داده میشود.
از این رو وقتی نام «افغانی» در میان ایرانیان به میان میآید بلافاصله دهها برچسب منفی همراه آن نیز در ذهنها متبادر میشود. نام افغانی در ذهنیت کلی ایرانیان همراه با جنایت، جرایم، عقبماندگی و دهها وصف منفی دیگر است. ذهنیت کلنگر یا مطلق اندیش قادر نیست که به تفاوتهای فردی انسانها تفکیک قایل شود و برای هر فرد حکم جداگانه و یا حداقل با پیشفرض انسانی بدان بنگرد. بلکه هر مجموعه با اوصاف و ویژگیهای خود در ذهن حاضر میشود.
در ایران نگاه قالبی و تصور کلیشهای نه تنها در مورد مهاجران افغانستانی بلکه در مورد همه اقوام و کتلههای اجتماعی در این کشور بسیار رایج است. به گونهای که هر مجموعه دارای اوصاف ثابت و همیشگی شناخته میشوند. این تصور قالبی و کلیشهای ممکن است اصلا مبنای درست و واقعی نداشته باشد. اما یک مجموعه وقتی با همان خصوصیت شناخته میشود، دیگر محال است که ذهنیت عمومی در باره آنها تغییر کند. به عنوان مثال اقوامی چون ترک، لر، کرد، بلوچ و یا مثلا اصفهانیها، رشتیها، کاشانیها، سمنانیها، شمالیها و… دارای اوصافی پنداشته میشوند که این اوصاف زمینه هرگونه پیشداوری و قضاوت را از قبل فراهم میکنند.
نگاه کلیشهای و تصور قالبی در مورد مهاجران افغانستانی یا کلا در مورد «افغانی جماعت» همواره با اوصاف منفی و زشت همراه است. این نگاه به قدری قوی و شایع است که وقتی گفته میشود که فلانی «افغانی» است، یعنی هرگونه جنایتی ممکن است از او سر بزند و زدن و کشتن از لازمه این انتساب است.
از سوی دیگر ذهنیت اکثر مسلمانان به خصوص جامعه ایرانی همواره دچار دوگانه اندیشی ایدئولوژیک است. به عبارت دیگر ما همیشه میان خود و دیگری دیواری را فرض میکنیم که ما را از دیگری جدا میکند و زندگی باهمی با دیگری معنی ندارد. این دوگانهاندیشی از تقابلهای خدا و شیطان، حق و باطل، مسلمان و کافر، شروع میشود تا به دیگر دوگانگیهایی میرسد که همه روزه و در همه جا همراه ما است. در تشدید این دوگانهاندیشی و رشد ذهنیت دوگانهاندیش علاوه بر باورهای بومی، ویژگی «غیریتسازی» عصر مدرن تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم داشته است.
رشد ذهنیت دوگانه اندیش و مرزهای متصلب و ضخیم میان ما و دیگری چنان میان «خودی» و «بیگانه» فاصله انداخته است که هیچ عامل مشترک دیگر در آشتی دادن آن دو کارساز نیست. به همین خاطر است که در گفتارهای رسمی و دیپلماتیک از اشتراکات فرهنگی، تاریخی، زبانی، دینی و مذهبی بسیار سخن میگوییم. اما در واقعیت زندگی روزمره و به خصوص زمانی که مشکلی پیش میآید این مصالح کارآیی ندارد.
سخن آخر
با تمام واقعیتهای موجود و تمام تلخیهایی که دنیای آوارگی و مهاجرت دارد، واقعیت اما این است که بر اساس آمار رسمی اکنون بیش از پنج میلیون مهاجر افغانستانی در ایران زندگی میکنند. این آمار در گفتارهای غیر رسمی تا هشت میلیون نیز ذکر گردیده است که ممکن است مبالغه باشد و یا واقعیت داشته باشد. مهم این است که میلیونها مهاجر افغانستانی در ایران زندگی میکنند و این تعداد مهاجر در یک کشور طبیعی است که مشکلاتی را از هر جهت برای کشور میزبان به بار میآورند.
مشکلات و نامهربانی کم نیست اما باید اذعان کرد که مهربانی، عطوفت، مهماننوازی و انساندوستی به خصوص از سوی مردمان عادی ایران نسبت به مهاجران افغانستانی هم کم نیست و قطحی عاطفه وجود ندارد. در تمام سالهای گذشته مردمان این کشور و همچنین کشور پاکستان در کنار سیاستها و سیاستبازیهای دولتمردان، میزبان میلیونها مهاجر افغانستانی بوده اند و حضور مهاجران را مهربانانه در کنار خویش پذیرفته اند.
درباره مهاجران افغانستانی در ایران موضوعات مهمی وجود دارد که هنوز به درستی مورد توجه قرار نگرفته است. کلیدواژهای مهمی چون «بیگانههراسی»، «افغانیهراسی»، «برچسبهای منفی علیه مهاجران افغانستانی»،
«حقوق پناهندگان»، «تفاوتهای طبقاتی»، «تبعیض»، «کرامت انسانی»، «نژادپرستی» و… به تازگی وارد ادبیات مهاجرتی ایرانیان شده است که هرکدام بخشی از مشکل را بیان میکند. اما متاسفانه تا کنوت توجه کافی به این موضوعات نشده است و هنوز بیش از پنج میلیون در سایه زندگی میکنند.
با تمام مشکلات و رنجها این نوشته را با شعری از سهراب سپهری به پایان میبرم که گفته است:
زندگی خالی نیست؛
مهربانی هست،
سیب هست،
ایمان هست،
آری، تا شقایق هست زندگی باید کرد.