اَرغَند در فارسی و هزارهگی خروشان را گویند. ارغندآب، آب خروشان را گویند. ارغنداب، رودخانهای است که از قُوشنَک مالستان سرچشمه میگیرد و پس از گذر از جاغوری امروز، ارغنداب شمالی و جنوبی به قندهار میرسد. امروز، رودخانۀ ارغنداب جنوبی را رودخانۀ ارغنداب و رودخانۀ ارغنداب شمالی را جُلگۀ سنگماشه میگویند.
در دو طرف رودخانۀ ارغنداب تا قندهار در گذشته هزارهها زندگی میکردند. در ارغنداب جنوبی بیشتر فرزندان سادهقَبَر باکُول و کمی فرزندان سادهسُوَیکه باکُول زندگی میکردند که پس از حملۀ نادرشاه افشار به قندهار که قبیلۀ ابدالی به سرکردگی احمد خان ابدالی با ایشان همیاری داشت، به سرهنگان و بزرگان قبیلۀ ابدالی به جبر سپرده شد.
در ارغنداب شمالی دستههای از فرزندان سادهسویکه باکُول از دایِ دیمیرکشه که مردم جاغوری خوانده میشدند، زندگی میکردند. این مناطق که تا « تَنگِی خَرنَی» ادامه داشت، به نام زمینهای «داره» یاد میشدند که در اطراف این رودخانه و مناطق دورتر آن، مردم دهمرده، مردم مسکه که به «تینهمسکه» مردم بابه که به «تینهبابه» و مردم ایچه که به نام «تینهایچه» یاد میشدند، زندگی میکردند. این در حالی است که «بَلنهمسکه»، «بَلنهبابه» و «بَلنهایچه» در سرزمین کنونیشان در جاغوری زندگی میکردند. زمینهای «داره» و ارغنداب شمالی در دوران جنگ با عبدالرحمان از این مردم گرفته شدند و به پشتونهای آمده از آن سوی خط دیورند امروز، داده شدند.
زمینهای مردم «تینهمسکه»
دو طرف رود ارغنداب تا تنگی بالای خَرنَی، گَزَگ، تُوغَی و وادی ارغنداب شمالی تا بخش بالای زمینهای داره، مناطقیاند که در گذشته مردم هزاره از طایفۀ مسکه جاغوری زندگی میکردند. این مناطق به نام سرزمین «داره» معروفاند. باشندگان این مناطق که به مسکه پایین یا «تینهمسکه» معروفاند، پس از نبرد با عبدالرحمان از این مناطق کوچ داده شدند و زمینهای آنان به پشتونهای کاکر داده شدند.
مردم «تینهمسکه» برخی به کویته در پاکستان کوچیدند و عدهای از آنان به خراسان ایران رفتند. آنانی که در کویتۀ پاکستان کوچیدند بیشتر در مریآباد زندگی میکنند و آنانی که در خراسان رفتند بیشتر باشندگان پساکوه، چناران و فریماناند و به خاوری معروفند. برخی دیگر از مردم «تینهمسکه» در جاغوری در میان «بلنهمسکه» جابهجا شدند و برخی دیگر به مالستان، سیاهچوب، یکاولنگ، دایکندی، درهصوف، چمتال و دولتآباد در ترکستان ساکن شدند که استاد «بصیر احمد دولتآبادی» تاریخنگار یکی از آوارگان «تینهمسکه» است.
پشتونهای کاکر هنوز مالیات به نام مردم مسکه میدهند و قبرستانها، قلعهها، چشمهها، درهها، کوهها هنوز به گویش هزارهگی و به نام مردم مسکه یاد میشوند.
پشتون کاکری در بازار بابه جاغوری شکایت داشت که هزارههای جاغوری با این که خیلی آب و زمین ندارند؛ اما خوب و امروزی زندگی میکنند و ما که آب و زمین فراوان داریم، فقیر و گرسنهایم. دکانداران گفته بودند که چون روی زمین غصبی و حرام زندگی میکنید و این زمینها از آن مردم هزارهاند. پشتون کاکری گفته بود که ما حاصلات زمین مردم مسکه را میخوریم. مردم مسکه علیه شاه زمان که نمایندۀ خدا بود، بغاوت کردند، کشته و فراری شدند، زمینهایشان به ما داده شدند و بر ما حلال است، حرام نیست.
الطاف هزاره مینویسد که چند خانه از قوم مسکه پایین تا سال ۱۳۶۹ خورشیدی در زمین داره بودند و سرزمینهایشان دهقانی میکردند. بزرگشان سخیداد معروف به تیکهدار داره بود. فرزندان و خانوادۀ ایشان در کویته، استرالیا و انگلستان زندگی میکنند.
حبیبالله جوادی مینویسد که مرحوم ملا محمدعلی، معروف به آخوند کلو، که خود متولد دهمردۀ گلزار بود و پدرش از آوارگان تینهمسکه بود و شالیزار زمین آباییشان بوده است، نقل میکرد که سالانه یکی از افغانهای جلگه در دهمردۀ گلزار برایشان گندم و خشکبار میآورد و از ایشان بابت حاصلات زمین غصبی حلالیت و بخشش میطلبید.
نام قریههای تینهمسکه
گَزَگ، تناچو، جُلگه، بوتو، شالیزار، بیِلَو، شیرمایه، کهنهده، داره، شورمُرغی، کوچوکمار، قولگَزَگ، دانگزگ، سومورچَک، آلو، سنگیَتیمُو، نمازگاه، یَتیمَک (از منطقۀ جلگه)، شینیه، اردک، مادرقُول، شاشه، شادیخیل، ککی، تورهگو،(تورگو) چوییته، توگمِی، اَودِمنِی، دشت کوچوکمار، کُودیخُورو، کوشه و بیقره از سرزمین مردم تینهمسکه در سرزمین داره تا خَرنَیاند که اکنون در دست افغانها یا پشتونهایند. تناچو، مشترک بین مردم تینهمسکه و بابه بوده است .
زمینهای مردم بابه (اوچکو)
«… بیو، پدر بابه و مسکه سرزمین وسیع داشته است. تناچوب، پشتۀ ارغنداب، جنگلی، غجور، دیدگون مامه در خاکیران و… از جمله سرزمینیاند که به بیو پدر مسکه و بابه تعلق داشته است. آثار این مردم از قبیل درختهای کهن، خانه و قلعه، قبرستان و مانند اینها هنوز از گذشته باقی ماندهاند که متعلق به این مردماند و در زمان عبدالرحمان و قبل و بعد از آن، از این مردم به زور گرفته شدهاند و اکنون در تصرف پشتونهایند.
بابه، چهار فرزند داشته است:
الف. مراد بیگ فرزندی به نام دولتبیگ داشته است. دولتبیگ پنج پسر به نامهای شادیخو، دلیلخو، ترکی، دوستی و گلابیگ داشته است.
ب. نظر بیگ فرزندانی به نامهای شیرینبیگ، صفا بیگ، پردهبیگ، شاهبیگ(رحمتالله باتور)، زالبیگ، محرمبیگ و مدد بیگ داشته است.
ج. آچو، تعداد اندکی از این دنگه در بابه زندگی میکنند و بیشتر مهاجر شدهاند. زمینهای آنان اکنون در اختیار پشتونها است. آچو پدر کلان شیخ محمد علی و حاجی طالبحسین هزاره است.
د. پایندهبیگ، فرزندانی داشته است که به تینهبابه یا بابه تناچو معروف بودهاند. پایندهبیگ فرزندانی به نامهای شادخان، الطافبیگ، بهلول، الدی و احسانبیگ داشته است که همه مهاجر شدهاند. بابه تناچو ساکن تناچو بوده است که در سمت جنوب غرب بابۀ کنونی موقعیت دارد. اکنون تناچو، در تصرف پشتونها است. ساکنان تناچو در داخل و خارج افغانستان آواره شدهاند. استاد محمد ابراهیم (معلم بابه) از چَونی قرهباغ، احمد بهزاد، وکیل دور شانزدهم پارلمان از هرات و مرحوم شیخ محمد ایوب محمدی ساکن کویتۀ پاکستان همه از مهاجران و آوارگان بابه تناچواند» .
مردم بابه افزون بر منطقۀ بابه در دو طرف رودخانۀ ارغنداب شمالی از دوآبی بخش بالای زمینهای داره و تمام منطقۀ تناچو (تنها چوب)، (تناچو، مشترک بین مردم تینهمسکه و بابه بوده است.) و رودبارهای آن، که متعلق به مردم «تینهبابه» بودند، زندگی میکردند. این زمینها اکنون در اشغال پشتونهای بنگش و ترهکی به نام ملایعقوب و پشتونهای خروتی که از قبیلۀ عبدالرزاق و داد محمد خان کوچی، است
زمینهای مردم ایچه
مردم ایچه، افزون بر غوغه، بلنهایچه و تینهایچۀ کنونی، در دو طرف رودخانۀ غوغه یا جنگلی از منطقۀ غوجور و جنگلی تا دوآبی رودخانۀ سنگماشه و جنگلی به نام زمین شَفتَل و غارسنگ که از مردم «تینهایچه» یعنی جُلگهشِیو و جنگلی تا ارغنداب و دُو آوِی بودهاند، زندگی میکردند. این زمینها اکنون در اشغال پشتونهای خروتیاند. منطقۀ غوجور و جنگلی از مردم «ایچهبالا» بوده است که اکنون نیز در اشغال پشتونهای خروتیاند.
این مردم پس از کوچاجباری در سراسر کشورهای همسایه به ویژه کویتۀ پاکستان و خراسان ایران پراکنده شدند. عدهای به ترکستان رفتند و عدۀ دیگر اکنون در سیغان و کهمرد به نام ایچه زندگی میکنند که هزارۀ اهل سنتاند.
زمینهای خُردَکزَیده و یارمحمد
فرزندان یارمحمد شامل طایفۀ خردکزایده که شامل: پِیرِی، شَفیَه(شفیع)، داوُر، رَکنِی و بارام(بهرام) میشود در منطقۀ (تُورگُو، تُوگمِی، تابوت، شِیله، گلزار، ناوُرتُوغَی، چایآهو، بِیدقُول، آبخوشه، نَوجُوی و خواجهرَمبُوکه) زندگی میکردند. این زمینها اکنون در اشغال پشتونهای ترهکی، خوجوک، بنگش و دیگر طایفههای پشتوناند. در این مناطق قلعۀ میرطالب خان، قبرستان و سنگرهای مردم هزارهها هنوز باقیاند. پِیری، شفِه/شفیه و میرطالب خان از بزرگان طایفۀ یارمحمد بودهاند که مزار آنان اکنون در همین مناطق است.
دربارۀ زمینهای یارمحمد و زمینهای حاصلخیز تُورگُو، استاد عزیزالله رحیمی مینویسد: «عمویم موسی معروف به بابه نعیم بیشتر با اوغانهای تاجر مال در ارتباط بود. یکبار در سفر گَزَگ همراهش بودم. در برگشت از راه تورگو آمدیم. عمویم زمینهای آبا و اجدادیِ ما را نشانم داد. قلعۀ میر طالب خان و سرو ته درختان بادام کاغذی ناپیدا بود. ما تا توانستیم بادام با خود برداشتیم. صاحبش از دور آمد، وقتی که شناخت موسی است، گفت که بادام مال خود تان است؛ اما برای ما یک کار نکردید. از عمویم پرسیدم که چه میخواستند. عمویم گفت که ایشان فکر میکند که من میتوانم وکیل و وصی همه شوم و برایش پِیلیَد و رضایت از بقیه بگیرم. من گفتم اینها میدانند که این زمینها مال خودشان نیستند و مال حرام و غصبیاند، عمویم گفت که خوب میدانند، از اینرو، به دنبال رضایت از صاحبان زمین که هزاره بودهاند، هستند».
شجرهنامۀ فرزندان خُردَکزَیده به طورنمونه:
طالبحسین فرزند خادمعلی فرزند رجبعلی فرزند فیضالله فرزند احمدعلی فرزند شفیه(شفیع) فرزند یارمحمد فرزند خردکزیده فرزند آته فرزند مامه فرزند الی فرزند قولو فرزند قلینی فرزند بیغنی، فرزند جاغوری فرزند دایمیركشه فرزند سادهسویكه فرزند لاهورخان فرزند میوهكاهی.
خُردکزیده، پنج فرزند به نامهای (یارمحمد، رکنی، داور، بارام و شفیه) داشته است. به روایت دیگر «رام» هم فرزند خردکزیده است.
زمینهای طایفۀ درویش
درویش فرزند بیان یا الی بیگبَیُو، برادر (آزه، مسکه، بابه و آکه) است. طایفۀ درویش باشندۀ اطراف قندهار بوده است. این طایفه پس از حملۀ نادرشاه افشار به قندهار با همکاری احمد شاه ابدالی از سرزمین اصلیشان به جبر کوچانده شدند و آوارۀ منطقه گردیدند. امروزه طایفۀ درویش در قندهار، اُلسوالی خاکریز قندهار، کویتۀ پاکستان، قریههای تاخُم و کُوِیگَک در منطقۀ بابه و قریۀ سوبهوغریبره منطقۀ مسکه زندگی میکنند. باباعلی، پدر بزرگ مردم درویش، مرد درویش و صوفی بوده است، از اینرو به باباولی معروف شده بوده است. مزار او اکنون زیارتگاه عام و خاص است. براساس روایت شفاهی علیمدد بزرگ دیگری از طایفۀ درویش بوده است که اکنون «چَوک مدد» در قندهار و «حوض مدد» در گرشک به نام او است.
زمینهای قلندر
طایفۀ قلندر
1. سایی 2. کوکلی 3. دولتبای 4. مسکین 5. دولتبیگ 6. جمبخت 7. شارزایده 8. آجه 9. اخکه 10. بکی و زرک 11. بکی پنک یا پیک 12. دادکه 13. تینه کهتر 14. بلنه کهتر 15. تیغه 16. جاجه 17. پوکه 18. عمر 19. خودگی20. دلکه 21. علیداد 22. الکه 23. لالا 24. شاهقدم 25. قلفی 26. زاغی 27. موریز 28. تازهکی 29. پرده 30. خدیر 31. تایبوغا 32. آجهعوض 33.شیخجی 34. سریالی 35. دلتمور 36. چغر و 37. ترتیب، از طوایف قلندر هستند .
زمینهای (دُمجوی، اُولُوم، علیداد، خاکایران که شامل: آواری، وَرآباد، بَکی، ابلیتو، شیخجی، چناران) و دیگر مناطق قلندرنشین، سرزمین اصلی طایفۀ قلندر بودهاند که اکنون در اشغال پشتونهای علیخیل، عبدالرحیمزایی، اطوال، خوجوگ و اندر هستند. طایفۀ قلندر با سیوهفت شعبه، پای یا خُرد طایفه، اکنون در سراسر هزارستان بیشتر در جاغوری، شیرداغ، سیرو، باغچار، کویتۀ پاکستان و خراسان ایران زندگی میکنند.
در تمام مناطق اشغال شده، چشمهها، خانهها، قلعهها، سنگرها، قبرستانها، درختان، کوهها و کوتلها، قریهها و قولها به همان نام سابق هزارهگی خوانده میشوند. بیشتر پشتونها هنوز به نام طایفۀ قلندر، مسکه، ایچه و بابه مالیات زمینهایشان را پرداخت میکنند. تنها در دوران طالبان و پس از آن، خاکایران(خاکیران) را خاکافغان نامگذاری کردهاند.
قریههای مردم هزاره در خاکیران و اَرغَنداب
چهلجُوی، شیلهمُرغی، تَینهچاهآهو، بَلنهچاهآهو، نَوُرتُوغَی، بیدقُل، غِیغتو، آبکوشه، سُربلاغ، نوجوی، بلنه خواجهرَمبو، تینهخواجهرَمبو، دُلنهگَگ، علیخیل، خُودگِی، گَزَگ، تنهاچوب، جُلگه، بوتو، شالیزار، بیِلَو، شیرمایه، کهنهده، داره، شورمُرغی، کوچوکمار، قولگَزَگ، دانگزگ، سومورچَک، آلو، سنگیَتیمُو، نمازگاه، یَتیمَک (از منطقۀ جلگه)، شینیه، اردک، مادرقُول، شادیخیل، ککی، تورهگو،(تورگو) چوییته، توگمِی، اَودِمنِی، دشت کوچوکمار، کُودیخُورو، کوشه، بیقره، قُول، علیداد که اکنون در دست پشتونهای (اکنور و خدایدوست)اند، گیرسَنگ، کورتو، آدریمزی، بَکِی، سگمرده، عِوضکشته، کِیلاس، تخت، دُمجوی، اُولُوم، اَواری، وَرآباد، ابلیتو، شیخجی، چناران، تابوت، شیله، گلزار، آبخوشه، خواجهرمبوکه، شیخان، گلیسنگ، هزار بُوز، شیره هزار بُوز، کاریز بُوز، شامُلزَی هزار بُوز، آخوندزاده هزار بُوز، مامُختو، سالک، پُلجنگلی، شیرخان توغی، دوآبی، شفتل، غارسنگ، لاغر زمین، دوآب، شوی، باسایان، میرزایان، مستان، مَلاخیل، لودین، تنا، داوُدزَی، برلاغتو، بادامتو، لرزاب، لرزابیارمحمد، مالکعبدالله، مالکعبدالرزاق، مالکبچه، ملکعبدالمنان، جیوال، میرافضل، توران، بُوتَو، نایاک، مره، حاجی شاهولی، خَرنَی، صالحمحمد خَرنَی، گلحاجیاختر، شیخ حبیبخال، آبکول، پونبازار، برارک، طاغونتای، گلارغان، کوتالک ماسولان، سرا آقبرگه، بلوچ، بَیلوغ، مسکه، زغا، حاجیِآلو، عبدالرحمان، دهنگلزار، کهارگلو، ترلغ، آوُچتوغی، کوتیکار، خواجباک، سربند، باغ، باغ ایو شیخجی، بابادل، خردک، آلهسنگ، کیبی، کارتاکا، یکرک (اکرک)، شالناصر، کالیکات (کایکاووت)، نایاکی چلاکر، حبیبالله، چلاکور، ملازیچلاکر، گاربیدا-ایچلاکور، عبدالجلیل، داوینایاک، هوتی، تنگی، شالکدم، پرده، خاکایران، شاهعلم، وکیل منگل، حاجتون، نارنج، اُولُوملالا، سرگان، ترگان، کارباغو، سه ملتان، کرلانجو و سید احسان، قریههای مردم هزارهاند که اکنون در دست پشتونهایند. پشتونها، نام برخی از این قریهها را عوض کردهاند و به نام خود کردهاند و برخی از قریهها به نامهای اصلیشان که هزارهگیاند، یاد میشوند.
هزارهها تا سال 1368 خورشیدی در سرزمینهایشان به عنوان دهقان و اجارهدار کار میکردند و به طور غیرمستقیم صاحب زمینهایشان بودند؛ اما از این سال به بعد به خاطر راه یافتن مجاهدین پیشاوری و سلفیها در این مناطق، هزارهکُشی و دهقانکُشی شروع میشود که هزارهها کمکم این مناطق را رها میکنند؛ اگر چند تا ورود طالبان در برخی مناطق، هزارهها زندگی میکردند؛ اما پس از آن، هزارهها به جز عدۀ معدودی، سرزمینهای پدریشان را ترک کردند.
یکی از جنگهای مهمی که با پشتونهای همجوار اتفاق افتاد، جنگ سال۱۳۶۷ بود که بر اثر آن گَدَی خان یکی از خوانین پشتون چهار تا از دهقانان خود را بر سر خاک فرزندش که در جنگ اَوغُو و هزاره کشته شده بود، سر برید و تعدادی از دو طرف کشته و زخمی شدند و به تعقیب آن مردم هزاره که در میان پشتونها، سر زمین آبایی خود دهقانی میکردند، منطقۀ آبایی غصبشدۀشان را برای همیشه ترک گفتند و در مناطق مختلف پراکنده شدند .
روایتی پس از کوچاجباری
هزارههای قندهار، پشتۀقندهار، خاک ایران و ارغنداب پس از دست دادن سرزمینهای جنوب هزارستان بهویژه حوزۀ سرسبز و حاصلخیز ارغنداب، به درون درهها رانده شدند. این درهها سنگزار بودند و زندگی در آنها به شدن سخت بود. از اینرو، برخی به سمت شمال افغانستان که آن زمان ترکستان میگفتند، آواره شدند، برخی دیگر به مناطق بالادستتر کوچیدند. بعضیها هم به کشورهای همسایه پناه گزیدند. عدهای از مردمان ارغندابی که از بازماندگان ارغنداب تاریخیاند، اکنون در جاغوری کنونی، مالستان، دایکندی، پنجاب، یکهولنگ، درهصوف، اطراف مزارشریف(ترکستان) زندگی میکنند. بیشتر هزارههای اهلسنت نیز از پشتهقندهار و ارغنداب، به شمال و شمالشرق افغانستان کوچیدهاند که اکنون به نام طوایفشان خوانده میشوند. بهطور نمونه هزارههای داله(دهله) در بغلان، همان هزارههای داله در پشتهسرخقندهار در مسیر رودخانۀ ارغنداباند که اکنون بندی به نام (بند داله) بر آن بنا شده است. افغانها اکنون این منطقه را «شاولیکوت» میخوانند. همینطور بصیراحمد دولتآبادی، تاریخنگار و وقایعنگار معروف از هزارههای ارغندابی و از قوم مسکه بود که در اطراف مزار شریف میزیست که سرزمینشان به نام «داره» دو طرف رود ارغنداب واقع شده بود. این سرزمین در دوران الغار امیر عبدالرحمان خان از آنان ستانده شد.
هزارههای آمده از جنوب، نخست در مناطق نزدیک به دریا ساکن شدند؛ اما وقتی جمعیتشان بیشتر شدند، به درون درهها کوچیدند و زندگی در درون سنگلاخها را شروع کردند. این زمینها به راحتی زمین نمیشدند. باید سنگ میشکافتی و خاک زیرورو میکردی تا صاحب زمین میشدی، تازه آن هم اگر از دم تیغ کوچیها و مالیات سنگین دولتی به نام «خسبری»: پولی به عنوان ذکات از زمینهای کِشتنده و غیرکِشتنده گرفته میشد؛ «سرپولی»: بابت هر نفر در خانوادۀ هزاره، مالیات گرفته میشد؛ «شاخپولی یا شاخشماری»: مالیاتی که در برابر هر رأس حیوان از هزارهها گرفته میشد؛ «گندم گدام»: که به صورت نامنظم در مقیاس بیشتر از هفتصد خروار گندم بر هزارهها حواله میشد؛ «خوشخریدی»: که از طرف صدراعظم بر هزارهها حواله میشد؛ «سرچربی بیبی و چادر ملکه»: نوعی دیگر از حوالههای غارتگونه و بیدادگرانهای که بر هزاره تحمیل شده بود و خرید عسکری، جان سالم بدر میبردی؛ مالیاتکمرشکنی که هزارهها به خاطر آن سرزمین و زمینشان را ترک میکردند و در راه مهاجرت یا کشته میشدند و یا جان سالم بدر میبردند و به سرزمینهای دیگر جایگزین میشدند. براساس روایت پدرم، از هر خانوادۀ ده نفری نصفشان در راه تلف میشدند و نصف دیگر به مقصد میرسیدند.
هزارههای مانده در درهها، نخست به ساختن زمین پرداختند. ساخت زمین طول میکشید. آنان مجبور بودند تا زمانی که زمینهایشان کِشتنده شوند، سبزی بخورند. خوردن سبزی در بهار و تابستان مشکلی نداشت؛ اما در زمستان و خزان زندگی صورت خشنش را نشان میداد. آنان در طول سال، سبزی را خشک میکردند و در زمستان و خزان پس از تَر کردن در آب، غذا درست میکردند و میخوردند. در بهار آنان گیاه «چکری» (ریواس یا رواش) «سرمونداو» (قارچکوهی) «راف» را از کوه میآوردند، در درون چاهِ پُر قوغ میانداختند، سرش را میبستد تا پزیده شوند. غروبها وقتی سر تنور را باز میکردند، سبزیها «تَیقُوغی» شده بودند. شروع به خوردن میکردند تا گرسنه نمانند. روییدن سبزیهایی مانند «سیت»، «توسله» و… برای آنان نوید زنده ماندن بود. خوردن سبزیهای کوهی برای آنان عادی شده بود، وقتی بهار از راه میرسید، آنان میگفتند: «زمستو بخیر تیر شد، مرگ هم رافت، تا سال دیگر یا خدا» این گونه میزیستند و زنده میماندند. برای یافتن و آوردن سبزی از کوه و رد شدن از رودخانههای خروشان، هر سال قربانی میدادند. در یک نوبت در آغیل سیخینه در پیدگه جاغوری دو تن از دختران جوان، وقتی دستبهدست هم داده بودند تا آن طرف رودخانه بروند و توسله بیاورند، گرفتار خشم طغیان رودخانه میشوند و میمیرند. جنازۀ آنان را چند کیلومتر دورتر مییابند.
زمینهایی که آماده میشوند، برای رهایی فوری از گرسنگی، شلغم و زردک میکارند. درخت توت و زردالو مینشانند. زردک و شغلم باعث نجات مردم میشوند. آنان در تابستان با خوردن توت و زردالو زنده میماندند و در زمستان با توتخشک و کشتۀ زردالو زمستان را به بهار پیوند میزدند. به یاد دارم که مردم چلباغتوی پشی که سردسیرتر از سیخینه بود، با پختهشدن توت به باشندگان سیخینه میگفتند: «سنگ مردم مسکه، غور گرفته است».
شغلم و زردک، فراوان کاشته میشدند. در خزان جمع میشدند. در زیرزمین در حفرهای به نام «کَدال» جابهجا میشدند و تا بهار با آن گذاره میکردند. شغلم را در درون «دشکه» میپزیدند و شب، صبح و ظهر از آن میخوردند تا زنده بمانند. پسینها که کمی به درهها عادت کردند، «جودر» را یافتند و با کشت و برداشت آن به زندگی رنگ بهتری دادند. پیداشدن جو و گندم زندگی آنان را دیگرگون کرد و آنان طعم زندگی را چشیدند که مالیاتهای سنگین به سراغشان آمدند. داشتن رمۀ گاو و گوسپند این مالیات را کمرشکن کرد که باید سالانه دهها سیر روغن زرد و مسکه به حکومت شاهی میدادند تا صاحب زمینشان بمانند. اینگونه شدند که دوباره زمینهایشان را رها کردند و به کشورهای دیگر آواره شدند.
به روایت پدرم، آنان تمام سال روغن گِرد میآوردند و در دم خزان مأموران شاهی به نام «ماصول و ماصولجمگر» از راه میرسیدند و همه را یک جا میبردند. آنان بیست سیر را هژده سیر حساب میکردند و آنان مجبور میشدند گوسپندان چاقشان را بکشند تا با آبکردن دنبه و چربی آن، سه سیر کمبود را جبران کنند. چنین میشد که مردم میماندند و گرسنگی گسترده که ماهها میگذشت و آنان توان خوردن روغن و گوشت را نمییافتند.
بهار که از راه میرسید، کوچیها فرا میرسیدند. آنان با هجومشان زمینهای کشتندۀ آنان را خراب میکردند و میچریدند و در کوه و صحرا برای رمۀ آنان علفی باقی نمیگذاشتند. در این میان اگر کسی اعتراض میکرد، در دم کشته میشد. اگر نبرد میکردند، زخمیشدن کوچی برابر با مرگ هزاره بود و زخمیشدن شتر کوچی برابر با قیمت خون هفت انسان هزاره که به ناچار همه فقط به این هجوم نگاه میکردند و آه میکشیدند.
این روایت محمدحسین طالب قندهاری از همرزمان شهید بلخی و ابراهیم خان گاوسوار در کتاب «افغانستان دیروز و امروز» را همه به یاد داریم که مینویسد: «در زمان ظاهرشاه در یک نزاع، یک انسان هزاره را کوچیها کشتند و پای یکی از شترهای کوچی نیز زخمی شد. حکومت فیصله کرد که کوچیها برای خون انسان هزاره مبلغ ششصد افغانی بپردازند و هزارهها را مجبور کردند که برای زخمی کردن پای شتر کوچی مبلغ 3700 افغانی غرامت بدهند».
یک پاسخ
۔۔۔۔ آقائ شریعتی بہ نکات ذیل توجہ فرمائید :
١- مردم قلندر در اصل ہمان دائی چوپان میباشند ۔کہ بعد از کشتہ شدن امیر چوپان دوئم بہ امر شاہ ایلخانی ایران بہ اسم ابو سعید نکودر ، مردم دای چوپان چندین سال بی سربراہ ماندند ، و بعد از حدودا بیست سال یک فرد خیلی با شرافت و دیندار را سربراہ میکنند ۔ اسم ان مرزا علی قلندر بود ۔ ازان سبب مردم دائ چوپان خود را قلندر ہم میگفتند و میگوئند ۔ ولی شما اصلا ہیچ ذکری از دائ چوپان نمیکنید ۔
٢- زمین ھای تائنہ مسکہ ، تاینہ ایچہ ، تاینہ بابہ و یار محمد ہمہ در داخل مرز زمین دای چوپان بودند ۔ ولی شما چیزی نگفتید ۔ چرا تاریخ را درست بیان نمیکنید ۔
٣- آقای دولت آبادی ہم بعضٰ حقائق را نمیگوید ۔ و در بعضی جا ھا قصہ ی عبدالخالق را خیلی ساختہ گی و پر از دروغ بیان میکند ۔ مثلا عبدالخالق را از مردم دایہ بیان میکند در حالیکہ او از مردم قلندر بود ۔ و پدر عبدالخالق را خیلی باسواد و تحصیل کردہ میگوید ، در حالیکہ پدرش یک دھقان در خدمت عبدالنبی خان چرخی بود و وقتیکہ عبدالخالق کم سن بود پدرش فوت کرد ہ بود و مادرش بہ عقد خان چرخی درامدہ بود۔
٤- مردم جاغوری ہیچ ربطی بہ دای میرکشہ ندارند و مرزا صافی زادہ دروغ نوشتہ ۔ اگر جاغوری دای میر کشہ ا ستند پس چرا مردم قلندر را جزو از جاغوری میگویند در حالیکہ قلندر خودش دای چوپان است یعنی بہ حساب دای است ۔
٥- جاغوری (چہار دستہ : گری ، ایزدری ، باغوچری ، اوقی) ہمہ از باقیات لشکر امیر تیمور استند۔ در پہلوئش مسکہ ، ایچہ ، بابہ ، شیرداغ، سید ششپر و دہ مردھا ہم از باقیات لشکر امیر تیمور استند ۔ کہ تیمور در وقت عبورش از منطقہ ی دای چوپان اینھا را اینجا ھا مستقر کرد کہ اصل زمین از دای چوپان است ۔ قصہ ھای سادہ قبر و سادہ سویکہ ، اولاد جاغوری و آتہ و مامہ ہمہ متعلق بہ جاغوری ھا و شما ھا است ۔ مردم قلندر(دای چوپان) ہیچ ربطی بہ این قصہ ھا ندارند ۔ ششپر ھا ہنوز ہم در بین خود کم کم ازبکی گب میزنند ۔(عبدالعلی اصغری)