رحیمی شادروان، با نام اصلی “حسین شاه” فرزند “شیخ غلام شاه”، از قریهء “ده نظر” جرمتوی ولسوالی جغتوی ولایت غزنی بود که در یک خانوادهء مومن و متدین از اهل علم، به دنیا آمد. دوران دروس ابتدایی را همراه با مرحوم “سیدعباس حکیمی” و “اسدالله عرفانی” در مکتب محل نزد “شیخ مهدی نوری” فرا گرفت و اوایل دههء پنجاه شمسی، برای ادامهء دروس به کابل رفت و در “مدرسهء محمدیه” مربوط مرحوم “آیت الله سید سرور واعظ” واقع تپهء سلام شامل شد.(1)
روح تجدد خواهی و مبارزات سیاسی که آن روزها در زیر پوست شهر کابل نضج گرفته و بین طلاب و تحصیل یافتگان هزاره جریان داشت، رحیمی را نیز با خود درگیر کرد و این روند رو به رشد در نهایت به جایی رسید که مرحوم واعظ، رحیمی را همچون یاران دیگر مبارزات سیاسی اش، از “مدرسهء محمدیه” اخراج کرد و فرصت ادامهء تحصیل و زمینهء اقامت در کابل را از وی گرفت!
رحیمی با بر گشت به غزنی، توقف و ایستایی را نپذیرفت و سال ۱۳۵۴ برای ادامهء تحصیل، ابتدا راهی “کویته” بلوچستان شد و بعد به دلیل اخراج سیاسی از مدرسه محمدیهء کابل، با نام مستعار “غلامرضا”، کارت شناسایی گرفت و از کویته به ایران رفت و در حوزه علمیهء قم شامل تحصیل شد.(2)
سال ۱۳۵۸ که “بابه مزاری” بعد از نشست هایی در مشهد و قم، “سازمان نصر” را تشکیل داد، رحیمی نیز مسبوق به آشنایی های قبلی دوران اقامت در کابل با استاد حکیمی و بابه مزاری، به این سازمان پیوست و در رده های دوم کدری آن، مبارزات سیاسی- جهادی اش را رسما از سر گرفت!
بابه مزاری و شورای رهبری سازمان نصر در تابستان ۱۳۵۸، معطوف به شناخت قبلی از مبارزات سیاسی و مواصفات برجستهء اخلاقی و توانایی عملی رحیمی مرحوم، مسئولیت دفتر سازمان نصر در مشهد را به ایشان وا گذار کردند و بالتبع مسئولیت “خوابگاه” مبارزین و مجاهدین سازمان نصر در “گلشهر” مشهد را نیز به عهدهء وی گذاشتند.(3) ایشان در هشت ماه ایفای مسئولیت در مشهد؛ فعالیت های اداری، فرهنگی و سیاسی سازمان نصر در این شهر مرزی با افغانستان را موفق و معیاری تنظیم و در مسیری مبتنی بر حمایت از مبارزه برای پیروزی و تقویت مجاهدین و مبارزین راه استقلال و آزادی، سازماندهی کرد.
درایت و موفقیت رحیمی شادروان در انجام مسئولیت بردبار و برابر با معیار در مشهد ایران و انجام موفقانهء ماموریت های سری و علنی دیگر در گسترش ارتباطات سیاسی- نظامی “سازمان” با کشورها و نهضت های آزادیبخش جهان؛ اعتماد و انگیزهء بابه مزاری را برانگیخت تا ایشان را در امر مهمتری ماموریت بدهد که از ایران به پاکستان برود و دفتر نمایندگی سازمان نصر را در کویته بلوچستان، ایجاد کند.
کویته، آن روزها دروازهء ورودی مهاجرین و مجاهدین به پاکستان و ایران محسوب می شد و مردم هزاره، از مسیر کویته به تفتان و زاهدان و بعد وارد ایران می شدند؛ موجودیت دفتر نمایندگی در این شهر، اهمیت استراتیژیک در جلب و جذب مردم به سازمان، ارائه خدمات به مجاهدین، مساعدت در عبور و مرور سهل و آسان مهاجرین از پاکستان به ایران، تحکیم ارتباطات با هزاره های ساکن در کویته و برخی زدوبندهای سیاسی نظامی دخیل در جهاد افغانستان داشت؛ مزاری در سفرهایی به کویته، قبلا این موقعیت سوق الجیشی را دقیق و عمیق، ارزیابی و شناسایی کرده بود!
رحیمی شادروان، در سال ۱۳۵۹ با سفر به پاکستان، دفتر نمایندگی سازمان نصر در کویته را ایجاد کرد و با درایت سیاسی- مدیریتی موفق و ممتاز، فعالیت های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را از سر گرفت و دفتر سازمان را منحیث یک آدرس مطمئن حمایتی و پناه دهی در خدمت مجاهدین و مهاجرین قرار داد.
در ۱۷ قوس ۱۳۵۹، قوای دولت کمونیستی با پشتیبانی نیروی زمینی و هوای ارتش سرخ شوروی سابق، به دره “شاخ سربید” قیاق، یورش بردند. درین نبرد نابرابر، ۹ تن از مجاهدین سازمان نصر در تپهء سربید، شهید شدند که سید واعظ، رزمجو و “ملا محمدشاه درایت” مشهور به “قهرمان” برادر رحیمی مرحوم نیز در جمع این شهدا شامل بودند.(4) لقب “قهرمان” به ملا محمدشاه شهید، از سوی سران مردمی و بزرگان جهادی، به پاس فرماندهی دلیرانه اش در دفع حملات سنگین قوای رژیم کمونیستی کابل در تابستان ۱۳۵۸، به منطقه “تنگی بومک” جرمتو، داده شده بود.(5)
شهادت آن دلیر مرد، اندوه بزرگ بر رحیمی وارد کرد و علاوه بر غم و درد از دست دادن آن تنها برادر، مسئولیت اداره زندگی و گذران روزگار یک فامیل بزرگ نیز بر دوش دلش افتاد و شانه های وجودش را سنگین کرد! اما وی هرگز از فعالیت های سیاسی و آرمان مبارزاتی اش کوتاه نیامد. شهادت برادر، انگیزهء مبارزاتی و روحیهء خدمات اجتماعی و فعالیت های سیاسی اش را بیشتر و ارادهء ایستادگی اش در مبارزه برای عزت و آزادی مردم هزاره را قوی تر کرد!
رحیمی زنده یاد، از شخصیت های کلیدی در مبارزه و از یاران شناخته شدهء بابه مزاری در آرمانیزه کردن کردن اهداف و ارزشهای بنیادی و زیربنایی همچون آزادی، برابری، برادری و عدالت اجتماعی در فرهنگ جهاد و معرفت مجاهدین بود و درین راه هماهنگ با مزاری، بر پای هر تلاش و تپش و سیر و سفر و دردسر و خطر و ضرر ایستاد و جوان و پر آرمان به هر تلنگری از تلخی و شیرینی مبارزه در راه رسیدن به عدل و داد و رهایی از بیداد و استبداد، تن داد.
آنچه حاجی رحیمی شادروان را از بسیاری مبارزان دیگر مستثنی می کند و در هاله ای پر رمز و راز از پختگی و فرزانگی در شخصیت و پر امتیاز از آزادگی در خصلت و طبیعت نشان می دهد، خاموشی معنی دار و رازداری بردبار و پر اسرار نسبت به کارکردهای مبارزاتی و مسئولیت های سازمانی مخصوصا در اولین سالهای انقلاب در احراز نقش ارتباطی سازمان نصر با “نهضت های آزادیبخش جهان”، برقراری روابط با “حزب الدعوهء عراق” در راستای جلب حمایت و موافقت “سرهنگ قذافی” برای رساندن اسلحه از “لیبی” به سازمان نصر افغانستان(6)، مسئولیت آموزش نظامی نیروهای رزمی -مبارزاتی سازمان نصر در “خوزستان” ایران(7) و فعالیت های ناگفتهء دیگر است! که چنین برنامه های مهمی از مسئولیت ها و کارکردها، به اضافهء دیگر دیده ها، شنیده ها، خاطره ها و تجربه های دسته اول عینی و عملی اوایل انقلاب را با کمتر کسی در میان گذاشته، افشاشیدایی و خودنمایی کرده، و با دریغ فراوان که همه را ناگفته و نانوشته با خود به خاک برده است!
وی در اوج جوانی، امتیاز تحصیل و آرامش عافیت و موهبت لذت از سرمایهء جوانی را رها کرد و زندگی را وقف مبارزه برای آزادی و بهره برداری از دوران استثنایی جهاد در تغییر منزلت اجتماعی هزاره در مناسبات سیاسی-اجتماعی و سهیم ساختن جامعهء شیعه در حاکمیت ملی- میهنی کرد و به دور از شهرت طلبی و هیاهوهای سیاسی، تا دانست و توانست عمل نمود و بالاخره مبتنی با نیازهای جهاد و مهاجرت، سالیان سال در کویتهء پاکستان لنگر انداخت و همانگونه که مبارزات سیاسی- انقلابی را هماهنگ با مزاری پیش از همه آغاز کرد، خدمات خستگی ناپذیر و پر تاثیر به مردم و مجاهدین و مهاجرین را نیز بیش از همه تا آخر ادامه داد!
درست به دلیل همین تلاشهای بی وقفه و خدمات بیدریغ نسبت به مجاهدین و مردم در کویته، ایشان به مرور زمان در معرفت جمعی، به “رحیمی کویته” معروف شد و کمتر کسی مخصوصا از اعضای سازمان نصر، یافت می شود، که نام ایشان را نشنیده و از اخلاص عملی و اخلاق نیک انسانی اش بی خبر باشد!
رحیمی مرحوم، از اولین روزهایی که در جوانی با مزاری شهید آشنا شد، تا آخرین دم حیات، بر پای آرمان عدالتخواهی و اهداف بلند سیاسی مزاری، ایستاد و با اینکه خود یک پایه و استوانهء سازمان نصر در پاکستان بود و ریاست دفتر نمایندگی یک نهاد قدرتمند جهادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی، هنری و اجتماعی را به عهده داشت؛ اما هیچگاه در مقابلهء منفی با اراده و آرمان ملی و مردمی مزاری نایستاد و در قول و عمل وفاداری خویش را به مقاومت عدالتخواهی هزاره ها تا آخرین لحظهء حیات حفظ کرد.
وقتی بابه مزاری، “حزب وحدت” را به ثمر رساند و دفاتر احزاب را بهم ادغام و مسئولیت ها را به احزاب شامل در حزب وحدت واگذار کرد، “دفتر سازمان نصر” در کویته را نیز با تمام امکانات و الزامات آن، دربست در اختیار حزب وحدت گذاشت و مسئولیت آن را از رحیمی گرفت و به “آیت الله محقق افشار” از “حزب دعوت” منحله سپرد.
رحیمی اما با سبکدوشی از مسئولیت رسمی سیاسی سازمان؛ بیکار ننشست و مبتنی بر خصلت خدماتی- مبارزاتی اش، همزمان با شروع جنگ ها و حملات مخالفین بر حزب وحدت در کابل؛ خارج از نقش و نظارت نمایندگی سیاسی حزب وحدت مقیم کویته، برخی یاران و بزرگان و فرهیختگان هزاره را در ایجاد “کمیسیون خدمات اجتماعی”، برای حمایت و تقویت جبههء عدالتخواهی غرب کابل هماهنگ کرد و این کمیسیون، علاوه بر حمایت و مساعدت چشمگیر مالی از مقاومت غرب کابل در حیات بابه مزاری، بعد از شهادت آن سپهسالار جبههء عدالتخواهی نیز تحت عنوان “کمیسیون خدمات اجتماعی رهبر شهید”، در تهیهء سرپناه و هماهنگی با ارگانها و نهادهای بشری- خدماتی دیگر در ارائه امدادهای اولیه به بیجاشدگان و پناهندگان تازه آمده از کابل در کویتهء پاکستان، نقش مهم حیاتی- خدماتی اش را ایفا کرد و تا سال ۱۳۸۳، با حمایت و نظارت رحیمی مرحوم همچنان فعال و برحال به برنامه های خدماتی اش ادامه داد.(8)
وقتی محقق افشار به رحمت حق پیوست، مدتی “انجنیر عیسی”، مسئولیت دفتر نمایندگی حزب وحدت را به عهده گرفت؛ اما نظر به سوابق مثبت کاری-مدیریتی رحیمی زنده یاد، اعضای دفتر به اتفاق آرا، بار دیگر مسئولیت نمایندگی سیاسی حزب وحدت را به ایشان تفویض کردند.(9) وی این سمت را تا آخرین سالهای ادامهء کار دفتر سیاسی حزب وحدت در کویته، عهده دار بود و در هماهنگی و همدلی هزاره های قدیم و جدید ساکن در کویته با هزاره های افغانستان، نقش موثر و مثمر ایفا می نمود.
تابستان سال ۱۳۷۵ که رحیمی زنده یاد، جهت اشتراک در “سیمینار وحدت و احیای هویت” در بامیان می رفت و چند روزی در کمیسیون فرهنگی حزب وحدت در پشاور منتظر پرواز به بامیان بود، باری از ایشان پرسیدم که وقتی ریاست دفتر سازمان نصر را مزاری از تو گرفت و دفتری را که خود ایجاد کرده و به آن پایه از اعتبار و موقعیت و شهرت رسانده بودی، به محقق افشار داد، آیا نرنجیدی و برایت گران تمام نشد؟!
سر برداشت و از پشت عینکش به من نگاه دور و درازی انداخت و بعد در ملاحتی از لبخند که رنگ و آهنگ اندوه عمیق از آن نمودار بود، با آن لحن و لهجهء مخصوص به خود، سنگین و آهنگین گفت “دفتر از مزاری بود. مه کاتب مزاری بودم. وقتی نامهء مزاری به دستم رسید که مسئولیت دفتر را به محقق بدهم، ریاست دفتر که چیزی نبود، مزاری اگر جانم را خواسته بود، می دادم!” و در ادامه از نیت های نیک و آرزوهای بلند، از وفاداری به عهد و اخلاص در عمل، از راستی در گفتار و درستی در کردار، از برادری در ایمان و پایمردی در آرمان، از رخشندگی در بیان و شرافت در وجدان، از صداقت در رفاقت و رعایت در امانت، از فداکاری برای جامعه و بردباری در مبارزه، از ایستادن بر پای حق و رزمیدن برای عدالت، از آزادگی در خصلت و فرهیختگی در طبیعت، از فرو رفتن در رنج و مرارت تا آمادگی برای شهادت، آنچه از اولین آشنایی ها با مزاری در اولین سال های مبارزه تا آخرین دیدار ها و خاطره ها در آن جان و روان رخشان و فروزان دیده و یافته و شناخته و حس و لمس کرده بود، گذرا گفت و گفت و هردوی مان لبریز اندوه و درد، غمگین و حزین، لحظاتی در سکوتی فراتر از هر فریاد، بهم نگریستیم و بر جایگاه خالی مزاری در جامعهء هزاره در دل گریستیم!
رحیمی شادروان، روح بزرگ با بردباری وصف ناپذیر و سابقهء طولانی و یادماندنی از مبارزه و خدمت و فعالیت سیاسی-انقلابی از کابل تا ایران و عراق و پاکستان بود. آنچه تا اینجا بر قلم رفت، یادوارهء کوتاه از زندگی مبارزاتی و سیاسی او؛ اما شرح کامل یک عمر مبارزات سیاسی، مواصفات شخصی و حسنات اخلاقی اش فرصت دیگر و فراتر می طلبد. بدون شک شمع یاد و نام ایشان در ایوان خاطرات یکایک دوستان و آشنایان، روشن است و هیچگاه فراموش نمی شود.
یک و نیم سال اخیر عمر را در استرالیا به سر می برد و در فضای مجازی هم تا مدتی قبل، گاهی در صفحهء مربوط به خود مطالبی می گذاشت، یا در صفحهء دوستان کوتاه کمنت می داد و اظهار وجود و اعلام حضور می کرد؛ اما هیچگاه انتظار نمی رفت که چنین ناگهانی از دنیایی که در آن، گاهی آرام نگرفت و عمری با درد و رنج و مبارزه و مقاومت برای بزرگی و سربلندی مردم و جامعه اش زیست، چابکانه “رخت بر بندد” و زیرکانه و جاودانه “تا ملک سلیمان برود.(10)
روحش شاد و بهشت برین جایگاهش باد!
—–
- حاجی مهاجر
- همان
- نادر غزنوی
- همان
- حاجی مهاجر
- علی احمد زاده
- محمد منتظری، حاجی طالب
- علی قاسمی رئیس “کمیسیون خدمات اجتماعی رهبر شهید” در کویته.
- همان
- خواجه حافظ شیرازی
منبع: نشریه راه عدالت، شماره 13