اشاره: مرحوم داکتر عبدالقیوم فدوی یکی از فرهنگیان پرتلاش و پرکار کشور که عمری را در راستای ترویج و اعتلای فرهنگ با رویکرد عدالت خواهانه صرف کرد، به تازگی در کشور ایران درگذشته است. از آن جا که او مظلومانه و بسیار گمنام و در دیار غربت، رخ در نقاب خاک کشید، جهت آشنایی خوانندگان با آثار و کارنامه مرحوم فدوی این زندگینامه خودنوشت وی را در این شماره نشریه «راه عدالت» به نشر میرسانیم. امیدواریم که سهمی در شناسایی و معرفی آن شخصیت کوشا و فرهنگی داشته باشیم.
همچنین جا دارد از همکار گرامی محمد سخی رضایی، فرزند برادر مرحوم فدوی، قدردانی به عمل آوریم که این زندگینامه را جهت نشر در اختیار ما قرار داد.
اینجانب اصالتاً از قریۀ هزارجریب ولسوالی دهدادی مزارشریف ولایت بلخ بوده و پس از تحصیل دررشتۀ فارمسی(دواسازی) مدتی در چوکات وزارت صحت عامۀ افغانستان در(شفاخانۀ جین وپرس مزارشریف، شفاخانۀ شهرگردیز ولایت پکتیا و دواخانۀ بخدی شهر مزارشریف) کارکرده ام.
با وقوع کودتای 7 ثور 1357 کمونیست های طرفدار مسکو درافغانستان و قیام خودجوش مردم چهارکنت ولایت بلخ، با مجاهدین آن سامان همکاری داشتم و درتداوی بیماران وزخمی های جبهۀ چهارکنت فعالیت می کردم.
در بهار سال 1358 به خاطر ارتباطم با مجاهدین، تحت تعقیب استخبارات رژیم کمونیستی قرار گرفتم و قبل از دستگیری به جبهۀ چهارکنت رفتم و درآنجا نیز ضمن ارائۀ خدمات صحی، به نویسندگی پرداختم و تمام درگیری های مجاهدین را تا آن زمان با رژیم کمونیستی تره کی، امین و پس از آن کارمل، تحت عنوان “حماسۀ چهارکنت” واقعه نویسی نمودم. کتاب مذکور توسط شهید استاد عبدالعلی مزاری به چاپ رسید.
دربهارسال 1359 همراه با خانواده ام به کشور جمهوری اسلامی ایران مهاجرت نمودم. آنگاه با بخش برنامه های برون مرزی رادیو دری شبکۀ زاهدان به حیث تهیه کننده، گوینده و نویسنده در رابطه با مسائل افغانستان فعالیت کردم.
سپس دربهار سال 1360 در تهران به حیث عضوشورای مرکزی و مدیر مسئول مجلۀ ثار که ازطرف “اسلام مکتب توحید”(امت) به چاپ می رسید، ایفای وظیفه نمودم.
درعین حال، دربرنامه های سواد آموزی و رشد فکری و فرهنگی و همچنان در تدریس و آموزش عملی و نظری کمک های اولیۀ طبی جوانان مهاجر افغان در تهران، مشهد و اصفهان فعالیت داشتم.
درسال 1361 با تشکیل جبهۀ متحد انقلاب اسلامی افغانستان ازپنج سازمان جهادی و فرهنگی افغانستان به حیث عضو شورای مرکزی آن جبهه، دربخش فرهنگی آن ایفای وظیفه نمودم .
دربهارسال 1363 همراه با سران مجاهدین (آقایان سیدحسن روح الله و سیدحسن صفائی) به وطن عودت نمودم و درجبهات جهادی بلخاب ولایت سرپل مشغول فعالیت های صحی و فرهنگی گردیدم.
اولین کاری که در بلخاب انجام دادم، تأسیس یک مکتب در بازار ترخوج مرکز ولسوالی بلخاب بود که، تحت حمایت های آقای آیت الله عالمی بلخابی و آقای سیدحسن روح الله با مشکلات فراوانی آن را راه اندازی کردم. باوجودی که در تآسیس مکتب در آنجا با مخالفت های شدید بعضی ها مواجه گشتم که شعار می دادند: “هرکه مکتب رفت کافرمی شود”. حتی مرا به مرگ تهدید کردند و اخطار دادند که هر چه عاجل باید بلخاب را ترک بگویی.
اما بنده به تهدیدات شان وقعی نگذاشتم و در ارائهء خدمات آموزشی، فرهنگی، طبی، و تبلیغاتی خودم ادامه دادم و مخالفت های تعصب پیشگان در برابرم به جائی رسید که افراد مسلح جلوروی کودکانی را که به مکتب می رفتند، می گرفتند و تهدید به مرگ می کردند و بسیاری از کودکان از ترس تفنگداران آن چنانی، از روی مجبوریت از رفتن به مکتب منصرف می شدند.
خلاصه اینکه بنده در برابرهمۀ اخطارها و کارشکنی های جاهلان روزگار مقاومت نمودم وضمن آموزش کمک های اولیۀ صحی و دواشناسی برای تعدادی ازجوانان باسواد بلخاب، یک باب دواخانه و کلینیک را نیز باهمکاری آقای غلام سرور سروش جهت عرضۀ خدمات صحی برای مردم محروم آنجا و مناطق همجوار بلخاب راه اندازی نمودم.
درعرصۀ معارف نیزهمانگونه که فوقاً نیز اشاره رفت، اولین صنف آموزشی ام را باجدید ترین اسلوب درسی با 12 کودک، آنهم بادست خالی و بدون هیچ امکانات و ابزار لازم آموزشی کارم را بادشواری های زیادی آغاز نمودم.
ساختن یک تختۀ چوبی را برای یک نجارمحلی فرمایش دادم، اما درتمام بلخاب و مناطق مجاور یک بوتل رنگ روغنی نیافتم تا آن تخته را رنگ می کردم.
چون به خاطر دور افتادگی، محرومیت منطقه و محاصره بودن بوسیلۀ عمال رژیم کمونیستی، از یافتن رنگ مأیوس شدم و سرانجام، چند عدد بالتی رادیو را شکستانده، کاربن آن را کوبیده، توسط آن تخته را رنگمالی نمودم!!
تباشیرهم که اصلاً پیدا نمی شد، آنگاه از گل های سیلبرد چند بار مرکب کلوخ آورده، از آن به حیث تباشیر کار می گرفتم. از کتاب های درسی مکتب هم حتی یک جلد بطور نمونه پیدا نمیشد تا ازروی آن ها به تدریس کودکان می پرداختم.
آنگاه خودم به طرح مضامین درسی مبادرت ورزیدم و مطالب را روی تخته می نوشتم و شاگردان نیز آن را روی کتابچه های شان می نوشتند و به تعبیر دیگر نقاشی می کردند. آهسته آهسته تعداد شاگردان بیشترو بیشترگردید و به 31 نفر رسیدند.
خلاصه ضمن پیشبرد امور درسی مکتب و انتظامات مکتب داری، کارهای فرهنگی وسیعتری را نیز دنبال می کردم و مناسبت های تاریخی، روزهای ملی و شعائر دینی را تجلیل و گاهاً راهپیمائی هائی را نیز به مناسبت های مختلف توسط شاگردان و اولیاء آنان به راه می انداختم و جنب وجوش جالبی را در درون درۀ بلخاب سازمان دهی می نمودم. از طرف صبح گاهان شاگردان را جمع می کردم و برای شان روخوانی و تجوید قرآن کریم می آموختم.
کمی که شاگردان به اصطلاح سواد خواندن فرا گرفتند، مقاله هائی را که یادآور مشکلات اجتماعی، منطقوی و در عین حال برای مردم راهگشا و آگاهی بخش بود، می نوشتم و شاگردانم را مکلف می ساختم تا مقالات یادشده را به شکل سخنرانی حفظ نمایند. آنگاه برنامه ریزی کردم تا به صورت نوبتی، بعد از ادای نماز ظهر درمسجد جامع ترخوج در حضور صدها تن نماز گزار سخنرانی نمایند.
انجام سخنرانی های شاگردان در مسجد و محافل مختلف، مردم منطقه را به وجد می آورد و حتی اولیاء و اقارب نزدیک شاگردان از بس که خوشحال می شدند، از جابر می خاستند و انعاماتی را برای آنان به عنوان تشویق در حضور مردم اهداء می کردند. این حرکات آن ها دیگران را نیز تشویق می کرد تا درنوبت سخنرانی پسران شان آمادگی انعام دهی بگیرند.
خلاصه این برنامه ها، اهالی ترخوج را به این باور رسانده بود که این مکتب نه تنها بچه های شان را کافر نساخته، بلکه برای شان درس دین، درس زندگی، درس تجوید و قرائت قرآن کریم را برای فرزندان ما می آموزد. اینجابود که آن جوّ مسموم غرض ورزی ها، تعصبات و جهالت ها شکسته شد و تعداد تشکیل مکاتب آهسته آهسته درهرکوی و برزن و در عمق دره های بلخاب گسترش یافت. همان خطیبی که چندی قبل روی منبر برای مردم هوشدار و اخطار می داد که بچه های تان را به مکتب نفرستید که کافر و بی دین می شوند، یک روز دست سه پسرش را گرفته آورد تا به مکتب ثبت نام نماید.
یکی ازهمکاران ما جناب آقای سید حسین هاشمی بلخابی به رسم شوخی برایش گفت: پسرانت را برای کافرشدن آوردی؟
با خجالتزدگی گفت: پشت گپ نگرد، که حالامی فهمم که چه اشتباه بزرگی را مرتکب شده ام. اما به هرحال تعداد کثیری از مردم بچه های خودشان را می آوردند و به مکتب ثبت نام می کردند. آوازه ها به مناطق دوردست نیز پیچید و از مناطق سرپل، سانچارک، مسجد سبز و جاهای دیگر نیز فرزندان شان را همراه با بستره و خرج خوراک شبانه روزی شان می فرستادند تا در مکتب «شهید بلخی بلخاب» درس بخوانند. تعداد شاگردان به 170 نفر رسید که بیش از نصف آنان به صورت شبانه روزی در مکتب بود و باش داشتند و تحت برنامه های درسی شبانه روز گرفته شده بودند. همینطور می دیدیم که مردم می آمدند و توقع داشتند تا بچه های شان را ما شامل مکتب سازیم. هرقدرعذرخواهی می کردیم که دیگر این مکتب گنجایش شاگردان لیلیه را ندارد و ما نمیتوانیم درست به آنان رسیدگی نمائیم، قبول نمی کردند و اصرار می ورزیدند تا فرزندان آنان را نیز ثبت نام نمائیم.
کارهای دلسوزانه و شبانه روزی اینجانب، باعث شد تا فعالیت های آموزشی و فرهنگی در سراسر ولسوالی بلخاب و مناطق همجوار به عنوان یک ارزش جا بیفتد. چند باب مکتب دیگرنیز در چند نقطه ، مثل منطقۀ “دهن شیرط”، “پای زیارت حضرت میرسیدعلی ولی”، “منطقۀ پرغوله” باز گشائی گردید. با ازدیاد تعداد شاگردان مکتب وصنف بندی آنان، استادان مجرب دیگری نیز به همکاری ما شتافتند و فعالیت های آموزشی شان را تا رسمی ساختن مکتب شهید بلخی ترخوج ادامه دادند.
اینجانب، پس از دو و نیم سال فعالیت های فرهنگی، آموزشی و خدمات صحی، از بلخابیان خدا حافظی نمودم و عازم جمهوری اسلامی ایران گردیدم و امور صحی منطقه را آقای داکترحمیدی به عهده گرفت و ادارۀ امور مکتب و مکتب داری را آقای استاد غلام یحیی قیام بدوش کشید.
قابل ذکر است که در پروسۀ پیشبرد آموزشی از سال دوم به بعد، معلمین ورزیده ای که دارالمعلمین عالی وسائر انستیتوت هارا خوانده بودند نیز به کمک فراخوانده شدند که زحمات هرکدام در امر تدریس و تداوم آموزش اطفال و جوانان و نوجوانان بلخابی سهم ارزنده و قابل قدری ایفاء کردند که عبارت بودند از:
- استاد غلام یحیی قیام، فارغ التحصیل دارالمعلمین عالی مزارشریف
- استاد غلام نبی آزرده، فارغ التحصیل دارالمعلمین عالی مزارشریف
- استاد غلام علی صارم، فارغ التحصیل انستیتوت محاسبه کابل
- استاد سکینه صارم، فارغ التحصیل انستیتوت محاسبۀ کابل
- مرحوم استاد سید عوض زینوری فارغ التحصیل دارالمعلمین یکاولنگ
- استاد سیدحسین هاشمی بلخابی، ادیب، شاعر ، دارای هنرارزشمند خوشنویسی فارغ التحصیل انستیتوت تخنیکم مزارشریف.
- استاد محمد اکبری فارغ التحصیل دارالمعلمین عالی یکاولنگ
- استاد اکبری پرغوله ای فارغ التحصیل دارالمعلمین عالی یکاولنگ
- استاد سید حسین شاه(برادر استاد زینوری) فارغ التحصیل دارالمعلمین یکاولنگ
گفتنی است که آقای استاد غلام یحیی قیام تلاش های خستگی ناپذیری در رسمی ساختنن مکتب بلخاب در مقطع لیسه از طریق مرکز ولایت سرپل و مزارشریف انجام داد و آن لیسه را تحت عنوان لیسهء «سید جمال الدین» در ریاست معارف زون شمال و وزارت معارف به ثبت رساند که در حقیقت خدمت بزرگی برای ولسوالی بلخاب به شمار می رود.
درعین حال، فعالیت های ارزشمندی که خانم سکینه صارم در دو عرصهء مهم قابلگی و تأسیس مکتب لیسهء نسوان در بلخاب انجام داد نیز بسیار ستودنی است و ایشان ضمن نجات جان صدها خانم حامله از مرگ در هنگام زایمان، پروسهء تدریس و مکتب داری نسوان را نیز به وجه احسن پیش می برد که امروز تعداد زیادی از طبقهء اناث از برکت تلاش های شبانه روزی خانم صارم یا از تحصیلات عالی فارغ شده و وارد اجتماع شده اند و یا وارد فاکولته ها گردیده و در حال فراگیری تحصیلات هستند.
البته آن جوّ مسموم مملو از تعصب و جهالت شبیه طالبانی که نه تنها درس خواندن و باسواد شدن و تحصیل دختران را عمل غیر شرعی می دانستند، حتی مکتب رفتن پسران شان را هم به باد تکفیر و تحریم می گرفتند، با الطاف و عنایات الهی(ج) و همکاری های دلسوازانه مجدانه و سعی و تلاش های بی دریغ و شبانه روزی استادان نامبرده به شکل معجزه آسا شکسته شد و با رستاخیز فرهنگی و آموزشی ای که در سطح بلخاب به وجود آمد، دیگر متعصبان و تکفیر کنندگان به باد ملامتی خاص وعام گرفتار و از موضعگیری های شان عقب نشینی کردند.
مجموعه آثارقلمی عبدالقیوم فدوی به زبان دری تا کنون به (55) عنوان کتاب می رسد:
الف – آثاری كه از این نویسنده اقبال چاپ یافته اند:
- کتاب واقعه نگاری “حماسۀ چهارکنت”
- کتاب “اسامه بن لادن و ماجراها”
- نقشۀ “خانۀ کعبۀ معظمه” .
- البته مقالات، جزوات و داستانی ای كه در رورنامه ها، نشریه ها و مجلات به نشررسیده اند زیاد اند.
ب – آثاری كه هنوز چاپ نشده باقی مانده اند:
- تفصیل وتحلیل دادخواست
- هیولای جنگ و خشونت در افغانستان(کتاب تحلیلی – در دوجلد)
- مبارزه با ایدز؛ بزرگترین آفت جهانی(علمی وتحقیقی)
- مواد مخدر و فاجعۀ اعتیاد (علمی وتحقیقی)
- تنباکو و عواقب ناگوار اعتیاد به آن (علمی وتحقیقی)
- زن درلجام مردسالاری ( تحقیقی و تحلیلی)
- هجوم طالبان و چشمدیدها
- سلسله مقالات سیاسی وتحلیلی
- سلسله مقالات به مناسبت های تاریخی وملی
- عصرنو، سرمقاله ها ویادداشت ها
- شبنم سحر، سرمقاله ها و یادداشت ها
- طالبان میانه رو !!
- تیانشی و مدرن سازی طب سنتی چین
- اگرطبیب نباشد، چه کار باید کرد؟
- خاطراتی از سفر حج
- شوخیجات و چندکات (طنز)
- بلخاب؛ سرزمین مقاومت و جهاد
- طبابت خورجینی (خاطراتی از دوران جهاد)
- افغانستان؛ همسایگان و برخوردها
- تروریزم کور خوارج و شهادت امام علی (ع)
- رجزخوانی ها و تفرقه افگنی ها
- طالبان وحمله برقنسولگری ایران درمزارشریف
- سابقه ها و خاطره ها
- پاسخ به انتقادات «ع. ا»
- جزیرۀ مصنوعی ابن سیناء بلخی (رومان تخیلی)
- کتاب رومان “درهجوم تبهکاران”،
- کتاب داستانی ” عبورازمرز”
- گوشمالی (داستان دوران جهاد)
- فداکاری (داستان حماسی دوران مقاومت)
- درمسیرصلح (مجموعه داستای کوتاه )
- عصرگاه خونین ( مجموعه داستان های کوتاه)
- عقب نشینی (مناظرۀ داستانی)
- جزیرۀ مصنوعی ابوعلی سیناء بلخی(داستان تخیلی)
- نبرد با تبهکاران (رومان جنائی – در دوجلد)
- چاکلیت های سمی (رومان جنائی)
- پرواز ( رومان جنائی)
- در شکنجه گاه کام (رومان جنائی)
- استبداد سرخ (رومان جنائی )
- انفجار (داستان دوران جهاد)
- فاجعه ( داستان اجتماعی )
- خفاشان (داستان دوران حاکمیت کمونیست ها درافغانستان )
- جبران خسارت (داستان اجتماعی)
- بربالین یک بیمار (داستان طبی)
- معماها (رومان جنائی)
- خواستگاری (داستان اجتماعی)
- باورم نمیشه (رومان جنائی)
- دریک شب بارانی (داستان اجتماعی)
- در یک شب ظلمانی (سناریو)
- دست آورد ( سناریو)
- جرقه ها (رومان تحلیلی)
- نقشه و گرافیک قبرستان بقیع در مدینۀ منوره
- نقشه وگرافیک مسجد حضرت پیامبر اکرم(ص) در مدینۀ منوره.
- وبلاگی را نیز درشبکۀ انترنتی “بلاگفا” بنام “افتخار” بوجود آورد ومقالات زیادی را درآن جهت مطالعه واستفادۀ کاربران دری و فارسی زبان دراختیارهمگانی قرارداد.
سائر فعالیت ها:
- رئیس آموزش كادرها در وزارت پلان،
- رئیس مؤسسات و جوازنامه ها دروزارت تجارت،
- فعالیت درامورمطبوعاتی وزارت تجارت،
- مدیرمسئول مجلۀ ثار ( دردوران مهاجرت در تهران )،
- مدیرمسئول جریدۀ ندای عدالت (دردوران مهاجرت در پشاور)،
- مدیرمسئول هفته نامۀ عصرنو( درمزارشریف)،
- فعالیت به حیث دستیار درکمیسیون جامعۀ مدنی مشرانوجرگه
- مدیرمسئول مجلۀ شبنم سحر(دركابل- 1390)
یادداشت: مرحوم عبدالقیوم فدوی در سال 1397 با هدف چاپ آثارش به ایران مهاجرت کرد. ولی متاسانه زمینه ای برای چاپ آثارش فراهم نشد. او در سال 1401 به بیماری آلزایمر مبتلا شد و پس از حدود دو سال دست و پنجه نرم کردن با این بیماری و دوبار سکته مغزی خفیف به تاریخ 8 اسد 1403 در منطقه امر آباد شهر ورامین فوت کرد و در آرامگاه امام زاده قاسم امر آباد به خاک سپرده شد.
منبع: نشریه راه عدالت شماره ۱۴