ماه عقرب یادآور روزهای دردناک کوچ چند تن از مبارزان عدالتخواهی از این جهان به جهان ابدیت است. به همین منظور خواستم برای هر کدام یاد داشتهایی بنویسم، در حد و اندازه شناخت خودم از آنها، اما دیدم حیف است به این بهانه به جای یاد از بعضی، بگونه کلی یادی از همه آنان، از نسلی نگویم که شور مبارزه با استبداد و تبعیض در سر داشتند و شعور چگونه زیستن و چگونه مردن و چگونه مبارزه کردن را در اندیشه، ایمان محکم و استوار به حق و حقیقت در سینه های شان موج می زد و آرمان رسیدن به کمال و ساختن جامعه آگاه و عدالتخواه و دولتی استوار بر پایه های ایمان، مردم، عدالت و آزادی در تمام وجود شان ریشه داشت و تار و پود هستی شان را تشکیل می داد تا جایی که بسیاری با همان شور و شعور و ایمان و آرمان در راه باور های شان از جان مایه گذاشتند و سبکبال و خونین روی به ابدیت پیوستند و بعضی هم با همان شور و شعور و ایمان و آرمان آخرین نفسهای شان را کشیدند و رفتند.
منظورم نسل یک برهه زمانی نیست؛ بلکه تباری است که یک راه و یک هدف را پیمودند، نسلی که بلخی، مبلغ، گاو سوار و مبارزان هم عصر آنها پیشگام شان بودند و مزاری شاه بیت شان. نسلی که بیشتر از هفت دهه مثل توفان در برهوتی بنام افغانستان می پیچید و هنوز هم رگه هایی از آن باقی است، نسلی که اکثرا در مدرسه و حجره های کوچک و محقر آن لانه گزیده تربیت می شدند و از آنجا با کوله باری از دانش و معرفت و ایمان به پرواز می آمدند و تا افق های دور را بال و پر می زدند، نسلی که در حسرت ترقی و پیشرفت جهان اما عقب گرد مردم و وطن خود خون دل می خوردند و در پی چاره بودند، از اینکه ملتی غلام یک فرد است و شاه دزد امام و رهبر درد و سوز آتشین در سینه داشتند، وعظ و ارشاد را پیشه می کردند و دعوت به حق را با حکمت و جدال احسن رویه خود کرده بودند، آگاهی و دانایی ابزار کار شان بود و عدالت و انصاف معیار قضاوت و عمل شان.
این نسل در طول این هفت دهه هر کدام با توجه به شرایط زمانی خاص خود و نیز خصوصیات فردی و مقتضیات محیط و مجموعه ای که در آن قرار داشتند طبعا تفاوتهایی با هم و گاهی اختلاف برداشت و نظر هم داشتند؛ ولی با وجود آزادی در برداشتها و درنتیجه اختلاف نظرها حتی در یک جمع و در یک زمان و محیط، نقاط اشتراکی داشتند که اصول اساسی و خطوط کلی فکری مسیر شان بود. از همین جهت پایدار ترین جمع و خط و موثر ترین جریان فکری در جامعه ما بودند/ هستند، اگر بخواهیم خصوصیات بارز این نسل و خط فکری و آرمان های مشترک و دردها و آرزوهای همگون شان را با توجه به عملکرد، گفتار و افکار شان دسته بندی کنیم می توان این خصوصیات را برشمرد:
1- دین و ایمان:
از آغاز دهه شصت شمسی خودم با این نسل کم و بیش آشنایی دارم و قبل از آن را مطالعه و تحقیق کرده ام، اکثریت این نسل که ستاره شدند همانگونه که اشاره شد از محیط مدرسه و تعلیمات دینی بیرون آمدند و آن تعداد هم که پیشینه حضور در مدارس دینی را نداشتند در تمام عمر با قشر روحانی و علمای دینی نشست و برخاست و همراه و همسنگر بودند، مثلا از پیشگامان نهضت عدالتخواهی علامه سید اسماعیل بلخی و علامه محمد اسماعیل مبلغ هردو هم عالم دینی بودند و هم بخصوص علامه مبلغ صاحب نظر دینی و فیلسوف دینمدار و هم در مبارزه الگوی شان رهبران بزرگ دینی و ابراهیم خان گاو سوار با وجودی که خود اهل علم و دانش دینی نبود لیکن سخت انسان مومن و متعبد به امور دینی و پیرو علمای دینی بوده است.
من در این اواخر سلسه نشستهایی با جمعی از دانشجویان پسر و دختر در مشهد پیرامون سر گذشت هزاره ها و چه باید کرد؟ با توجه به درسهای تاریخ داشتم که دوستان عنوان آن را گذاشته بودند دورهمی دوستانه اما هدفمند تاریخی. این حقیر، در این دورهمی دوستانه محور تمر کزم بر شیوه و ماهیت رهبری هزاره ها و نقش آنها در کامیابی و ناکامی این قوم بود.
به برداشت من رهبری هزاره ها قبل از کشتار عبدالرحمن چند پارچه و محیطی بوده است و از نظر طبقاتی در انحصار طبقه خان و ارباب و طبعا شیوه رهبری هم میراثی و ارباب رعیتی، روحانیون بیشتر در خدمت خوانین و بعنوان دعا گویان و توجیه گران آنها البته یک درجه نسبت به رعیت بالاتر اما پس از کشتار عبدالرحمن و در هم شکستن تمام ساختار حاکمیت های محلی و فروپاشی نظم و ساختار جامعه هزاره و فرو رفتن هزاره ها در سکوت مرگبار این علماء بودند که در احیای دوباره جامعه هزاره و باز گرداندن نظم جمعی و هویت شان نقش محوری داشتند، آنها در یک برهه طولانی با بسیار مشقت، پذیرش خطر، فداکردن جان و مال و رنج غیر قابل وصف پا به میدان گذاشتند.
مطالعه سر گذشت هر یک از آنها نشان می دهد که روحانیت شیعه و بخصوص علمای هزاره تا کدام اندازه خون دل خورده، تلاش نموده و رنج برده اند تا این مردم را دوباره به هویت اصلی شان باز گردانند و شکوه تاریخی شان را زنده کنند، علامه فیض محمد کاتب اولین نمونه آن است و این راه بعد از او هم ادامه یافت و به اوج رسید تا به انقلاب پیوست و البته به جوش و خروش هویت یابی رسید و اکنون هزاره ها برعلاوه تلاش برای رسیدن به حقوق انسانی و شهروندی خود همپای دیگر مردمان کشور بشدت خواهان رسوایی جنایتکاران تاریخ هم هستند، به رسمیت شناسی نسل کشی هزاره ها ناشی از خود یابی هزاره ها است و این روند بدون تعصب مدیون و مرهون تلاش و رنج و قربانی دادنهای بیشتر از یک قرن روحانیون مذهبی هزاره است، آنها چراغهایی بودند در تاریکی و نجواهای درد مردمی که گلوی شان بریده شده بود و دهن های شان کوبیده.
این طیف و نسل هزاره برای انجام رسالت شان چندین مشکل داشتند؛
اول: فقر وحشتناک اقتصادی و فرهنگی و علمی در محیط که دامنگیر همه بود و کسی که می خواست در مسیر عالم دینی شدن وارد شود هم هیچ امتیازی نسبت به عموم جامعه نداشت، لذا اغلب بعد از مدتی تحصیل ابتدایی در محیط عازم ایران یا عراق می شدند، تقریبا یک چهارم این مسافران در مسیر راهها که گاهی به چندین ماه و تا سال طول می کشید یا از سر تعصبات مذهبی کشته می شدند و یا در اثر بیماری و بعضا گرسنگی تلف، بعد از رسیدن به حوزه های علوم دینی نیز با تبعیض رو برو بودند و هر طلبه هزاره نیم طلبه دیگر ملتها امتیاز داشتند…
دوم: از آنجایی که مهاجرت آنها برای تحصیل در نوجوانی و با دشواری و خطر های بی حساب اتفاق می افتاد اغلب تنها و غریب بودند لذا بعد از چندین سال تحصیل بر می گشتند و در بازگشت با دشواری های جدیدی مقابل می شدند، تضاد آموخته های دینی آنها با سیاست های رسمی اداری حکومت اولین مشکل بود، مردم در امور مذهبی و دینی شان چه در احوال شخصیه و چه در دعاوی حقوقی و مالی و حتی جنایی هیچ رغبتی به فیصله محاکم دولتی نداشتند و به این روحانیون برگشته از نجف مراجعه می کردند و حکومت با چنین رویه ای مخالف بود و آن را نوعی احیاء حکومتداری مستقل محیطی و عرض اندام در برابر خود تلقی می کرد، وعظ و سخنرانی های این علماء در مراسم های مختلف و ازجمله پر رنگ شدن مراسم های محرم و عاشورا با بازگشت این روحانیون از نظر محتوای مراسم، هدف آن، دلایل وقوع حادثه کربلا و البته تفسیر سخنان معصومین بخصوص نهج البلاغه و تبیین اصل عدالت ضمن تقویت پایگاه اجتماعی روحانیون حکومت را در تقابل با آنها قرار می داد.
سوم: بر جسته شدن نقش اجتماعی روحانیون از طریق ترویج تفکر و آیین های دینی و مذهبی موجب مشتعل شدن شعله های حسادت و رقابت خوانین با روحانیون بوده و آنها که قبل از تهاجم عبدالرحمن حاکمان محل بودند و بعد از آن نقش کاملا متفاوتی را بازی می کردند اکنون واسطه های تطبیق سیاست های حکومت مرکزی بر مردمان محل بودند، خوانین – اغلبا و نه تماما- در فاصله ای بین سرکوب هزارستان به دست عبدالرحمن و قیام مسلحانه ملی علیه حکومت حزب دموکراتیک خلق نقش مثبتی در اجتماع داخلی هزاره ها نداشتند، نقش عمله و میر غضب و چماقدار حکومت نقش منفور و گاها آلوده به ظلم و فساد بود، این موضوع خوانین و حکومت را واداشت تا تعدادی از روحانیون را باخود همسو کنند و تا حد زیادی موفق هم شدند، ملای حکومت و ملای ارباب در درون جامعه هزاره ظهور کرد.
چهارم: شعله ور شدن آتش حسادت، رقابت و دو گانگی میان روحانیون از یکسو و بیم حکومت از رشد روز افزون این طیف و بازگشت حس خودی در هزاره های بشدت سرکوب شده که عقده آتشین از قتل عام در سینه داشتند از سوی دیگر موجب شد تا جامعه روحانیت به دو دسته تقسیم شوند، آن عده که از حوزه های علوم دینی فقط به خواندن، مطالعه و فهم متون قدیمی اکتفاء نکرده بودند و دین را محدود به تعدادی مسئله فقهی نمی دانستند و برعکس دین را بعنوان راهنمای انسان در اصلاح درون و آبادی اجتماع با هم می شناختند و انسانیت را بستر دین و آگاهی جمعی را ابزار آن و عدالت را هدف آن معرفی می کردند در صف مبارزه با استبداد، فساد و بی عدالتی ایستادند و السلطان ظل الله را بدعتی می دانستند که از سوی دستگاه جور و ستم جعل شده است ولی طیف دیگر که فهم و درک شان از دین همان محدوده مسایل فقهی مطرح شده در طول تاریخ بود و اصلا جوهر دین را عبور از دنیا و ساختن عقبی می شناختند در صف سازش با حاکم و آرامش برای بندگی و عبادت ایستادند.
پنجم: نوع قرائت و فهم روحانیونی که دین را برای انسان و آموزه های آن را برای ساختن دنیای انسانی و دنیا را راهی برای آخرت می دانستند و ازین رو به آبادانی دنیا برای آبادی آخرت می کوشیدند نه خرابی دنیا برای آبادی آخرت آنها را در اقلیت قرار داده صف مخالفین و دشمنان شان بسیار بزرگتر شد، حکومت و دستگاه استبدادی، قدرتهای استعماری و اشغالگر، روحانیون متحجر و دکم اندیش و عافیت طلب، خوانین و عمله های حکومت در محلات و در نهایت توده های عام مردم که بیشتر به سنتها وابسته بودند تا فهم درست و عمیق از زاویه های مغفول دین و جوهر و حقیقت دین و مذهب در کنار هم قرار گرفتند.
ششم: دخالت طیف روشنگرای روحانیت به سیاست و تلاش برای حضور در متن قدرت و تصمیم گیری و موثرواقع شدن در تعیین سرنوشت جمعی درد سر بزرگی برای آنها بود، طیف مقابل تحت تاثیر حکومت ها و فرهنگ توجیه گرانه و رویه انزوا و دعاگویی علمای سلف فکر می کردند دخالت در سیاست و شراکت در قدرت از کیش دین و سیره علماء بیگانه است و هر عالم دین که در این امور دخالت کند دنیا طلب است و از خدا بیگانه و از دین روی گردان و لذا چماق تکفیر شان مرتب بر پشت و پهلوی روحانیت روشنگرا زخم می زد و مهر فسق و کفر بر پیشانی آنها کوبیده می شد در حالی که اگر کفری در میان بود در توجیه دستگاه ظلم و استبداد و فرعونی حاکمانی بود که خود را سایه خدا می دانستند، حضور فیض محمد کاتب در دربار و مبلغ در شورای ملی و مبارزه بلخی برای تغییر قدرت و در دست گرفتن آن و دهها مثال دیگر همیشه مورد بغض و خشم علمای درباری و توجیه گر استبداد بود و این دو خط تا زمان قیام عمومی مردم و اشغال کشور توسط اتحاد جماهیر شوروی بصورت علنی بشدت در مقابل هم قرار داشتند اما با شروع قیام تقابل ظاهری با پوشش نوع قرائت از دین کم رنگ شد ولی در گونه های دیگر ادامه یافت.
این نسل با وجودی که نسل سخت دین مدار و متعهد به مذهب و متعبد به دستورات دینی و مذهبی بودند اما نوع فهم و قرائت شان از دین آنها را مورد هجمه های بزرگ و کشنده قرار می داد، تکفیر و تفسیق ساده ترین کار طیف مقابل بود، از بلخی تا مزاری رهروان این خط فکری مرتب مورد تهمت بی دینی بودند و حتی جریان سیاسی پیرو خط و راه بلخی سالها مورد تکفیر قرار گرفت و علیه آن حکم ارتداد، فساد فی الارض و در نتیجه جواز قتل عام و کشتار شان صادر شد.
2- روح مبارزه جویی:
نقطه مشترک و گسست ناپذیر دیگری که میان این نسل وجود داشت و آنها را در سراسر کشور و دنیای مهاجرت به هم پیوند می داد روح نا آرام شان بود. آنها دین و مذهب را تنها در تئوری بعنوان مکتب نجاتبخش بشر و مذهب آزادگی و عدالتجویی نفهمیده بودند؛ بلکه در عمل هم پیامبر و علی و حسین و دیگر پیشوایان را الگوهای عملی تلاشهای خود قرار داده بودند. از همین رو در هر کجای زمین که فرصت و میدان تبارز باور های شان بود حضور داشتند و عملا تلاش می کردند. بلخی از قیام مسجدگوهرشاد و روستاهای فریمان خراسان شروع کرد و در هرات ادامه داد و در کابل به اوج رساند. همانگونه که مزاری و یارانش هم از کابل تا مشهد، قم، نجف، سوریه، لبنان و مصر حضور داشتند و مبارزه می کردند، روح مبارزه جویی آنها را با رهبر انقلاب اسلامی ایران هم پیوند زده بود بگونه ای که این خود یک شاخص برای آنها شده بود.
تاثیر گزاری این نسل در مبارزات آزادی خواهانه نیز در همه جای دنیا مشهود است. برای شان فرق هم نمی کرد در کجا و در چه شرایطی قرار دارند. بلخی در زندان مخوف پل چرخی می سرود که بردیوار ظالم باید با خون نوشت که آخر سیل این بنیاد خون است، مبلغ در منبر درس نهج البلاغه می گفت دین تریاک نیست و جلال الدین فارسی آن را در جنوب لبنان برای مبارزان می خواند و مزاری هم در زندان ساواک مقاومت می کرد و هم در گوشه گوشه افغانستان می رزمید.
الگوی مبارزاتی این نسل علیرغم اینکه به اتهام کافر و بی دین بودن توسط فتوای متحجرین کشته می شدند پیامبر، علی ، حسین و زینب بود، بلخی نهضت عاشورا را نهضت آزادی می شناخت و خود را مکلف به تبلیغ ازین منبر آزادی، جلال الدین فارسی در مقدمه ای که برای کتاب دین تریاک نیست علامه مبلغ در جنوب لبنان نوشته نتیجه گیری می کند که مشرب مبلغ روح آزادی خواهی حسین بود و او شعارش این بود که من اگر کافر ناپاکم و ار مسلم پاک قبله ام روی حسین است و همینم دین است. در زمان جهاد از ایران جوانان مهاجر توسط سازمان نصر به جبهات اعزام می شدند در اردوگاه کاشمر مدتی با آنها بودم، علیرغم آموزشهای سخت و طاقت فرسا جوانان به عشق شهادت بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء و انجام مراسم دعای توسل تا نیمه های شب به عشق حسین سینه زنی می کردند، در مسیر حرکت کاروان مجاهدین بین منطقه ای از بادغیس و غور بخشی از کار وان نیمه شب در طوفان گیر می افتد و راه را گم می کند، یکی از مجاهدین وقتی احساس می کند دیگر توان حرکت ندارد برای اینکه مزاحم دیگر کاروانیان نشود خود را کناری می کشد تا دیگر همسفران در تاریکی شب طوفانی عبور کنند، با روشن شدن هوا همراهانش متوجه می شوند و دنبالش بر می گردند می بینند بین برف عنقریب گم شود، متوجه می شوند از شدت سرما جان داده و روی سینه اش کتابی را گذاشته که عنوانش بوده” راه حسین”.
3- احیاء هویت هزاره ها:
یکی دیگر از شاخص هایی که این نسل را مثل آهن ربا کنار هم جذب می کرد مبارزه برای احیاء هویت مردمی بود که آنها به آن مردم تعلق داشتند، نسلی که از آن گفته آمدیم نسل دینمدار بود و گفتیم که آنها دین را در عینیت جامعه جستجو می کرد نه در تئوریها و انبار های اذهان فرسوده و زنگ گرفته، آنها جوهر دین را در انسانیت، عدالت و جامعه سالم انسانی قابل درک می دانستند نه در فرمایشات حاکمان و شاهان مستبدی که از دین وسیله تحمیق انسانها و ابزاری برای توجیه جنایات خود ساخته بودند، آنها انسان هزاره را مظلومترین قشر جامعه می دیدند که از دو جهت مورد ستم های وحشتناک قرار گرفته بودند هم از جهت قومیت و نژاد شان و هم از جهت مذهب و عقاید شان.
لذا بلخی می گوید(نقل به مضمون) روزی جایی می رفتم در ملی بس بین راه دوزن شیک پوش از مردم دیگر( پشتون یا تاجیک) سوار شدند، جا برای شان نبود که بنشینند دیدند یک زن از قوم ما و شما(هزاره) که چادر و لباس کهنه ای داشت نشسته است، آن دو زن با عتاب به او گفتند بخیز که ما بنشینیم! آن زن قوما گفت برای چه بخیزم بخاطری که شما چادر تان نو است؟ و اگر نه من هم اندازه شما کرایه می دهم، آن زن در چنداول پیاده شد من هم دنبالش رفتم تارسید پیش یک خانه فرسوده گِلی صدا کردم همشیره ایستاد شو! نزدیک رفتم مقداری پول داشتم برایش دادم و گفتم تو این را چادر نو بخر من اگر مرد شدم چادر همه را نو می کنم. بلخی بعد از زندان در نجف این خاطره را می گوید و ادامه می دهد مرا درد قوم، درد مردم و درد بیعدالتی نگذاشت سرم را با فولاد جنگ دادم و گرنه من هم استعداد ملا شدن و مجتهد شدن داشتم.
گاو سوار وقتی می بیند عساکر حکومت زنی را زیرقمچین گرفته با خود به مقر حکومت می برند می پرسد چرا؟ می گوید شوهرش نتوانسته حواله روغن سرکاری را پوره کند فرار کرده زنش را به حکومت می بریم، خونش به جوش می آید باخلع سلاح کردن عساکر زن را نجات می دهد و قیام مشهورش که منجر به ختم این حواله ظالمانه شد شروع می شود. حواله روغن سرکاری یک مالیات ظالمانه ای بود که مثل خیلی از حواله های دیگر از زمان عبدالرحمن شروع شد در ابتداء حواله روغن سر بی بی نام داشت، بعد حواله روغن دیپو و بعد هم روغن شرکت، حواله های مثل روغن شرکت، خاص پولی، شاخ پولی، مرده پولی، موصلانه، حق القدم و غیره و از همه بد تر استیلای کوچی ها همه بعد از قتل عام هزاره ها توسط عبدالرحمن بالای بقیة السیف عبدالرحمن وضع شد تا هزاره های باقی مانده را بین مرگ تدریجی و ترک وطن مجبور نمایند.
شهید واحدی هم در زندان حکومت کمونیستی وقتی می پرسند به کدام دولت خارجی وابسته ای؟ می گوید ما نسل ریسمان بدوشان تاریخیم که شدت جور و ستم و محرومیت ما را وادار کرد تا قیام کنیم… مزاری هم گفت ما می جنگیم تا دیگر هزاره بودن جرم نباشد.
این نسل برای احیای هویت قومی و مذهبی هزاره تلاش و مبارزه کرد، از بلخی و مبلغ شروع تا به گروه حسینی، روحانیت مبارز، موکب شباب الهزاره در نجف، گروه مستضعفین، کانون مهاجر، سازمان نصر و در نهایت حزب وحدت در محور مزاری، بر رسی سیر تاریخی این جریان و توضیح هر لحظه و تشریح تلاش هر یک از چهره های تاثیر گذار این جریان ما را در پیمودن این راه بسیار کمک می کند اما با تاسف درین زمینه کار چندانی صورت نگرفته است، آنچه که امروز داریم چه در محور هویت یابی قومی هزاره ها بدون در نظر داشت باورهای مذهبی و دینی شان و چه در محور مذهبی هزاره های شیعه و دیگر شیعیان افغانستان محصول مبارزه دوامدار این نسل است و ثمره رنج و خون آنها باقی ادعا ها فسون است و فسانه که اگر فرصتی برای باقیمانده های این نسل شد تمام وقایع را تدوین و نشر خواهند کرد تا بین القاب و عناوین دروغین و انسانهای فداکار و بین ادعا و حقیقت مرزها روشن شود.
4- صداقت و عمل:
این نسل تنها باور های انسانی و عدالت محور نداشتند بلکه به آنچه می فهمیدند باور داشتند و ایمان و آنچه را که آرزو می کردند و در جمله آرمانهای شان بود صادقانه پای آن می ایستاد و فداکاری می کرد، آنها مردمان صادق و متعهد به آرمانهای شان و پر تلاش و خستگی نا پذیر در رسیدن به آرزوهای انسانی و ایمانی شان بودند، آنها از مبارزه توقعی جز پیروزی باورهای شان و احیای ارزشهای انسانی و آزادی مردم شان نداشتند، ما در مدتی که با تعدادی ازین نسل آشنایی داریم صداقتی کم نظیر دیدیم و تعهد پایان ناپذیر به باور های شان و تلاش خستگی نا پذیر در انجام مسئولیت، لذا از آنهایی که درین راه عمر شان را به پایان رسانده و یا خیلی زود قربانی شده اند چیزی جز نام نیک و ثمره ای جز راه روشن برای مردم و افتخار آزاد زیستن و آزاد مردن نمانده است.
گرچه زمانی که این نسل قربانی می داد نسل سازشگر، دنیا طلب، فاسد و متحجر برای خود القاب و عناوینی را که حق اینها بود بر چسب می زدند، زمانی که بلخی در زندان سرود آزادی می سرود و از گلوی بریده علی اصغر اذان رهایی سر می داد و زمانی که مبلغ در زیر آوار اتهامات متحجرین، هجوم چپ گرایان و استبداد حکومت استخوانهایش می شکست اما او در سر کاریز حسینیه شهداء می ساخت و درس نهج البلاغه می داد و دین تریاک نیست می نوشت و انسان بودن هزاره را بیان می کرد در گرد و گوشه های دربارشاه متحجرین پرسه می زدند، روضه حسین می خواندند و دعای یزید را می کردند و القاب احیاگر شیعه را بخود نسبت می دادند و هنوز این برچسب های دروغین با آب و تاب وجود دارد.
زمانی که واحدی در زندان و در پای جوخه اعدام ازحقانیت آیین توحیدی و از مظلومیت ریسمان بدوشان تاریخ می گفت متحجرین در لعل و سرجنگل خان و ارباب می پالیدند تا به زنجیر بکشند و در کاشان اولین خونهای جنگ داخلی میان هزاره را ریختند و ضبط صوت های مردم را به جرم گوش کردن دنبوره به گلوله می بستند و در ورس توسط آنها آدمها به جرم داشتن قلم سرخ و کلاه پَت و گوشک دار و لُنگی آبی مَدرَسی و چای سیاه خوردن متهم به خلقی و نصری شده زیر چوب و در زندان جان می دادند، زمانی که جوادی و یارانش در چوک ارغنده با کاروان زرهی روسها می رزمیدند و همه بخون غلطیدند نسل ریا و نیرنگ سر گرم لشکر کشی به سوی دایکندی بودند و جنگ خانه بخانه میان هزاره ها را رهبری می کردند.
اما حالا آن سر بداران راه خدا و مردم گمنامند و این هایی که از برکت جهاد آنها ادعای رهبری کردند پسوند نام های شان فقیه المجاهد و استاد المجاهد است، فقیهی که دانایی اش از دین تکفیر مسلمین و مومنین برای اشتعال آتش جنگ داخلی بود و استادی که کمالش ازین گروه به آن گروه خزیدن و فیر اولین و آخرین تیرش به سوی مردم خودش، درست است که شهدایی چون آصف گهدر، حاج عبدالحسین محمدی و یا معلولانی چون حاج کاظم یزدانی گمنام مانده و یا کسی بر حاج کاظم و امثالش لقب مجاهد نداده اما استاد و رهبر جهاد هم وقتی خاطرات جهادش را می نویسد می بیند بر خلاف نامش در کارنامه چیزی ندارد چون وقتی نسل عدالتخواهی جهاد می کرد او با ارباب غریبداد و ارباب خادم و ارباب شیرویه درگیر بود و وقتی هم نسل ایمان و آرمان در کارنامه شان اسناد زنده از اسارت افسران روسی را دارند او چیزی جز کشتن ارباب سرور و حاج نادر و محمدحسین خان ندارد آن وقت مجبور می شود بنویسد در راه جهاد وقت خراب کردن یک پول چوبی در پل افغانان بهسود یک جبل گم شد که تا امروز پیدا نشده است!.
این نسل شاهکار تاریخ مردم ما هستند، نقش و تاثیر گذاری هریک را اگر بخوبی ارزیابی کنیم می فهمیم ما برای ابد مدیون آنها هستیم، آنها قهرمانان مظلوم ما هستند، مظلومیت شان وقتی قابل درک است که بفهمیم دشمنان آنها چقدر وحشی و ستمگر بوده اند و رقیبان شان تا کدام اندازه خبث باطن داشته و بد اندیش هستند و حسودان تا چه اندازه بی ظرفیت و بد نیت. آنها متهم به جرمی می شدند که از آن متنفر بودند، نسبت به فکر و کاری داده می شدند که با آن مبارزه می کردند، بقول شریعتی آنها متهم بودند همیشه و تلاش می شد از جامعه ای که دیندار بودند بجرم بی دینی و از جمعی که قوم پرست بودند بجرم جهان و انسان اندیشی و از حلقه ای که وابسته به استخبارات منطقه بودند بجرم قوم گرایی رانده شوند اما آنها بی دغدغه رسالت خود را انجام دادند؛ به انسان هزاره این باور را دادند که می توانند و باید برخیزند، آنها گفتند و مبارزه کردند تا انسان هزاره باور کند که می تواند رهبر شود و هم می تواند مرجع، بگذار پوچ مغزان، یاوه سرایان و حسودان هرچه می گویند بگویند.
در پایان ضمن گرامیداشت خاطره همه شهداء و رفتگان این نسل بخصوص یاران نزدیک مزاری بزرگ که این روزها سالگرد شان است، پروانی، حکیمی، عرفانی، واعظی، اعتمادی ودیگران یاد آور می شوم که در حق این نسل بغیر از دشمنان، رقیبان و حسودان، دوستان و همراهان شان که در قدرت رسیدند نیز جفا کرده اند. چه در زندگی شان و چه بعد ازرفتن شان ازین دنیا. بزرگترین جفا این است که آنها هر کدام با بیشتر از نیم قرن تاریخ مستند این قوم و این ملت دفن شدند و کسانی که امکانات کافی داشتند هیچگاه نخواستند گنجینه پنهان در سینه های آنها را کشف و ضبط کنند. باری من در مراسم تدفین مرحوم واعظی به اصرار فرزندانش صحبتی کوتاه در حضور شاهان کردم و گفتم امروز ما واعظی را نه بلکه بیش از نیم قرن تاریخ خود را دفن می کنیم و این جفا است مورد خشم و بغض قرار گرفتم، حالا هم اگر فرصتی شد در مورد این نسل مفصل خواهم نوشت و از جفاها هم مفصل خواهم گفت، مظلومترین این جمع پروانی است که فداکاری و تاثیر گزاری اش در حمایت از نسل شور و شعور و ایمان و آرمان خیلی مهم بود اما درسالهای پسین حیاتش خیلی مظلومانه زیست و مظلومانه رفت.
جفای بسیار بزرگ دیگر در حق این نسل این است که میراث خواران این نسل همینکه به قدرت ظاهری رسیدند ارزشهای مشترک این قوم را کنار گذاشتند، در نتیجه هزاره امروز فاقد یک راه مشترک است. حقیر سال 1384 در تجلیل از رهبرشهید در بامیان از خطر فقدان میکانیزم رهبری هزاره ها حرف زدم و مورد خشم و بغض ابدی قرار گرفتم. در کابل در مجلس مشورتی یکی از بزرگان در خانه شان مبنی بر جلوگیری از تجلیل شهدای جنبش روشنایی در کابل بخاطر مسایل امنیتی ضمن مخالفت با آن از گسست نسلی هزاره سخن گفتم و مغضوب واقع شدم. در قم باز در سالگرد رهبر شهید بعد از فجایع شهادت تبسم و شهدای دهمزنگ از تقابل نسلی سخن گفتم باز مغضوب واقع شدم و حالا حرفم این است که هزاره ها فعلا دچار سر درگمی شده و نمی داند به کدام آرمان متعهد باشند. وقتی ازین نسل ارزشی سخن می گوییم باید ارزشهای مورد احترام آنها را در نظر بگیریم و متعهد شویم به مشترکاتی که آن نسل را هفت دهه کنار هم و در مسیر هم قرار داد و نتایج بزرگی هم به دست آمد. ما نباید از اشتباهات و ضعفها و بعضا خیانتهایی که در میان این نسل و بنام آنها شده چشم پوشی کنیم.