(قسمت سوم)
سؤال:
درافغانستان وقتی حرف از نظام فدرال به میان میآید، ذهنها سریع به سوی تجزیه معطوف میشود، آیا نظام فدرالی به معنای تجزیه افغانستان و یا موجب تجزیه میشود یا این که فکر میکنید بعد از تجربه نظامهای گوناگون، حکومت فدرالی میتواند افغانستان را از بنبستهای گذشته رهایی بخشد؟
جواب:
در ابتدا باید واضح بگویم که من و حزب و جریان سیاسی و گروه قومیای که به آن تعلق دارم هرگز طرفدار تجزیه افغانستان نبوده و نیستیم. استاد شهید مزاری که در دهههای 60 و 70 گذشته، از طراحان اصلی فدرالیسم در افغانستان بوده و ما همگی به تأسی از اندیشههای ایشان به فدرالخواهی گراییدهایم، وحدت ملی و تمامیت ارضی افغانستان را یک اصل و دشمنی میان ملیتها و اقوام را یک فاجعه میدانست و فدرالیسم را به عنوان تنها راهحل برای حفظ تمامیت ارضی افغانستان مطرح میکرد.
شهید مزاری در سخنان خود در این رابطه گفته است:
«حکومت فدرال در کشورهای پیشرفته و آزدی خواه دنیا وجود داشته و موجب جذب و وصل ملیتهای متعدد است. ما معتقد هستیم تنها راه جلوگیری از تجزیه افغانستان و تأمین وحدت ملی و ارضی این است که همه ملیتها به حقوق شان برسند.»
«ما قبلا نیز این موضوع را اعلام کردهایم، اکنون با این وضعیت که در افغانستان و به ویژه در کابل وجود دارد تنها راه ثبات و بوجود آوردن مرکزیت، اعمال سیستم فدرالی است و ما آن را تنها راه حلی میدانیم که تمامیت ارضی و حاکمیت ملی افغانستان را در پیدارد.»
«تنها راه ثبات و به وجود آوردن مرکزیت، اعمال سیستم فدرالی است و ما آن را تنها راه حل میدانیم که تمامیت ارضی و حاکمیت ملی افغانستان را در پی داو رد. یکی از اصول فدرالیسم این است که حاکمیتهای مختلف در ارتباط با حاکمیت مرکزی به کار ادامه میدهند که این مورد هم اکنون در افغانستان صادق است. در ولایات مختلف افغانستان حاکمیتهای مختلف وجود دارد که باید قانع شوند و راه قانع شدن آنها فقط سیستم فدرالی است.»
اما برای پاسخ به سؤال مطرح شده باید بگویم که: این سؤال دو بعد دارد: اول این که آیا فدرالیسم به معنای تجزیه است و یا موجب تجزیه میشود؟ دوم این که جدا از موضوع فدرالیسم آیا خطر تجزیه در افغانستان محتمل است؟
اما در مورد اول باید گفت: طرح اتهام تجزیه نسبت به فدرالیسم و فدرالیست ها امروزه آنقدر تکراری و فورمالیته شده که به یک شعار بسیار بی نمک تبدیل شده است. فدرالیسم از اساس نقطه مقابل تجزیه و برای جلوگیری از تجزیه طراحی شده است.
در این رابطه برخی از منتقدان نمونههای ناکام از فدرال در سطح جهان را مطرح میکنند مانند: بالکان یا یوگسلاویای سابق و سودان یا اتیوپی و مناطق دیگر که دچار جنگها و درگیریهای داخلی و تجزیه شدند. اما باید گفت که اولا در مقابل این نمونههای ناکام، دهها مدل موفق و کامیاب نیز وجود دارند مانند: آمریکا، روسیه، آلمان، هند، سویس، بلژیک، آفریقای جنوبی، مالزی، امارات و اخیرا عراق و غیره و ثانیا کشورهایی که دچار منازعه و یا تجزیه شدند در حقیقت آنها از روح فدرالیسم یعنی رعایت عدالت و تأمین حقوق جوامع متکثر فاصله گرفته بودند. فدرالیسم تنها یک شعار و یک مفهوم تهی از معنا نیست. زمانی که در یک کشور نظام فدرال در نظر گرفته میشود باید روح و محتوای آن تطبیق شود که عبارت است از تعامل مثبت و برابر با همه اقوام و گروههای متنوع زبانی، قومی و مذهبی و تأمین عادلانه حقوق همه واحدها و گروههای تشکیل دهنده آن بدون تبعیض سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و گرنه اگر تنها در شعار فدرال مطرح باشد ولی در عمل همچنان هژمونی یک واحد و یک گروه بر همه واحدها و گروههای دیگر اعمال شود، نه تنها فدرالیسم از هم میپاشد بلکه اصل موجودیت آن کشور در معرض خطر قرار گرفته و دچار تجزیه و فروپاشی میگردد، مانند یوگسلاویای سابق و پاکستان زمان بنگلادیش و مشکلاتی که در برخی دیگر از کشورهای فدرال وجود داشته است.
افراسیاب ختک سیاستمدار پشتوزبان معروف پاکستان در مصاحبه اخیر خود با انیسه شهید با تأکید بر این که طالبان و تیتیپی برای جلوگیری از رشد جنبش ناسیونالیسم پشتون و بلوچ ایجاد شده، نظام فدرالی پاکستان را یک نظام معیوب دانسته گفت:
«پاکستان از نگاه هویت احساس عدم مصونیت میکند. پاکستان از نظر قانون اساسی کشور فدرالی است ولی هرگز آماده نیست و راضی نیست که فدرالیسم به صورت درست تطبیق شود و اجازه نمیدهد که مردم در مکتب، پشتو و بلوچی را بخوانند و منابع مادی ما را هم اشغال کردهاند. این تخلف از قانون اساسی است. فدرالیسم را در زبان میپذیرند ولی در عمل تطبیق نمیکنند.»
جدا از این که سخنان آقای ختک در باره پاکستان درست است یا نه، اما این یک حقیقت مسلم است که فدرالیسم تنها در زبان و شعار کارآیی ندارد و باید روح و جوهر فدرالیسم که تأمین عدالت و پذیرفتن حقوق عادلانه همه اقوام و گروههای اجتماعی است به اجرا گذاشته شود و گرنه خود زمینه نارضایتیها و سرانجام جداییطلبیها را فراهم میگرداند.
سقوط اتحاد جماهیر شوروی و فروپاشی یوگسلاوی سابق و همچنین انحلال چکسلواکیای سابق و تجزیه آن به دو کشور چک و سلواک از مواردی است که گاهی به ناکامی فدرالیسم و منجر شدن آن به تجزیه و بالکانیزه سازی ارتباط داده میشود. اما حقیقت این است که به گفته کارشناس و متخصص بین المللی امور فدرالیسم آقای رونالد واتس که این چالش را به طور علمی بررسی کرده و ما در برخی از نوشتههای دیگر نظریات ایشان را به تفصیل نقل کردهایم، مشکلاتی که کشورهای مانند اتحاد جماهیر شوروی سابق و همچنین یوگسلاویای سابق و چکسلواکیای سابق با آن مواجه شدند، نه به دلیل پذیرش فدرالیسم به عنوان یک شیوه حکمرانی و یک شکلی از حکومت، بلکه به دلیل نوع خاص و ناهمگون ترتیبات فدرالیای بود که در این کشورها اتخاذ شده بود، چون بسیاری اوقات، دلیل وضعیت این نیست که چون این کشورها فدرال بودهاند پس ادامه حکمرانی برای آنها دشوار گردیده است، بلکه حاکمیت در آن کشورها از اساس و بنیاد خود با دشواریهایی مواجه بوده و از همین جهت مجبور شده بودند که سیستم فدرال را به عنوان یک الگوی حکومتداری بپذیرند ولی چون نتوانستند آن مشکلات بنیادی خود را حل کنند، فدرالیسم هم نتوانست دوام بیاورد و آن مشکل را حل کند.
بنا بر این خود فدرال بودن عامل تجزیه نیست و ما نظامهای فدرالی داریم که عمر طولانی یک یا چند قرنه دارند ولی نه تنها تجزیه نشدهاند بلکه هر روز بر انسجام و همبستگی آنها افزوده شده است مانند ایالات متحده آمریکا، سویس، آلمان، کانادا، آسترالیا، هند و مانند آن.
در اکثر مواردی که تجزیه رخ داده، یک عامل مهم آن موجودیت حاکمیتهای استعماری یا دیکتاتوری بوده که از آغاز بر مبنای توسعه طلبی و اعمال زور و اشغالگری و ضمیمه ساختن سرزمینهای اقوام و ملل دیگر شکل گرفته بوده، از امپراطوری عثمانی و بریتانیا و فرانسه و تا اتحاد جماهیر شووری سابق و یوگسلاویا. زمانی که این چتر استعماری و استبدادی در هم شکسته، به طور طبیعی همه چیز به حالت اولیه بازگشته و واحدهایی که قبلا مستقل بوده و به زور به همدیگر ادغام شده بوده، حالت استقلال خود را بازیافتهاند.
در کنار آن از عوامل شدید شکافها، زبان، دین، ساختار اجتماعی، سنتهای فرهنگی و مسایل نژادی است و هرگاه چند عامل به طور همزمان برای تقویت یکدیگر عمل کنند، شکافهای داخلی نیز شدیدتر خواهد شد. یوگسلاویا و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی چنین بودند.
از عوامل دیگری که بر تشدید شکافهای داخلی میافزاید، تفاوتها در مراتب و میزان توسعه اقتصادی و تفاوتهای منطقهای در میزان ثروت است که اگر تعدیل نشود و توازن برقرار نگردد، باعث تبارز خشم ایالتی میشود، مخصوصا که تفاوتهای زبانی، فرهنگی و اجتماعی بین مناطق نیز آن را تقویت کند. نابرابری شدید در جمعیت، اندازه و مساحت واحدهای تشکل دهنده و میزان ثروت آنها نیز همواره به تنش کمک کرده است.
امر مشکل ساز دیگر این است که چگونه از گروههای منطقهای و ایالتی و اقوام، در قوه مقننه فدرال، قوه مجریه، خدمات مدنی، احزاب سیاسی و حضور در مرکز، نمایندگی صورت میگیرد و هرجا که نمایندگی نابرابر یا نفوذ نامناسب گروههای مناطق در نهادهای فدرال احساس شود، بیگانگی ناشی از آن باعث ایجاد شورشهای جدایی طلبانه شده است.
بنا بر این در هر مورد، تنشهای درونی محصول ترکیبی از عوامل بودهاند. آنچه به نظر میرسد نقطه مشترک است توسعه قطبی سازی و حاد شدن قطب بندیها در داخل یک کشور است. در هر جایی که انواع مختلف شکافهای اجتماعی متراکم شدهاند و نهادهای فدرال نتوانستهاند اوضاع را آرام بسازند و یا شکافها را تشدید کردهاند و استراتژیهای سیاسی هم به صورت یکجانبه اعمال شده، معمولا مذاکرات برای رسیدن به راه حل با ناکامی مواجه شده است و نتیجه آن فروپاشی یا تجزیه بوده است.
بطور کلی باید گفت: اگر در جایی یک کشور فدرال دچار چالش یا احیانا جنگ و فروپاشی و تجزیه شده نه به خاطر معیوب بودن ذات فدرالیسم بلکه به جهت مشکلاتی بوده که از قبل در آن کشور وجود داشته و از فدرالیسم هم به صورت معیوب و ناقص استفاده کرده و آن کشور نتوانسته برای حل مشکلات خود از فدرالیسم به صورت عملی و حقیقی کار بگیرد.
ما در مجمع فدرال خواهان بر این باور هستیم که تجزیه نه خواست مردم افغانستان است و نه راه حل مشکل است و هم یک روندی بسیار خطرناک با پیامدهای بسیار ناگوار و خرد کننده و ویرانگر است. برعکس برخی از کشورها حتی همسایه های ما که در آنجا آواز تجزیه طلبی به صورت خیلی روشن بلند است، در افغانستان هنوز هیچ گروه سیاسی و قومی از هزارهها و تاجیکها و ترکتباران و پشتونها هیچکدام این شعار را مطرح نکرده است جز برخی از افراد بسیار ساده اندیش که در بامهای راحت دنیا نشسته و هر روز در ذهن خود برای تجزیه نقشه می کشند.
اما بعد دوم قضیه این است که آیا واقعا خطر تجزیه وجود دارد یا نه؟ به نظرم این خطر یا احتمال آن متأسفانه وجود دارد چنان که در همین روزها برخی از سیاسیون در پیامها و سخنان خود خیلی آشکار این خطر را مطرح میکنند. البته میزان این خطر بستگی دارد به برخورد کنشگران سیاسی و گروههای دخیل در امور سیاسی افغانستان که در دو سطح قابل توجه است: اول تحولات کشور و نحوه تعامل و برخورد حاکمان سیاسی و نخبگان اقوام مخصوصا کسانی که این کشور را در طول قرنها برای اعمال سلطه انحصار به گروگان گرفتهاند و دوم نحوه روابط و تعامل افغانستان با دنیا و کشورهای منطقه و جهان و تداوم جنگها و مداخله قدرتهای خارجی.
بر این اساس اگر بحران جاری افغانستان در تنظیم روابط عادلانه بین اقوام افغانستان و ایجاد یک دولت ملی مورد توافق و اجماع اقوام افغانستان به طور بنیادی حل نشود و اگر مشکل تروریسم و افراطگرایی ریشهکن نگردد و اگر روابط افغانستان با جهان و کشورهای منطقه به صورت منطقی و بر مبنای اصول بین المللی حل نشود، احتمال جنگهای خانمانسوز و عواقب وحشتناک آن هر روز بیشتر تقویت خواهد شد.
اما اگر نظام فدرالی مورد توافق قرار گیرد، بدون شک تمام راههای احتمالی منتهی به تجزیه مسدود شده و هیچ نوع خطری ما را تهدید نخواهد کرد.
در این رابطه استاد شهید مزاری با منطق بسیار روشن نقش فدرالیسم را در رفع خطر تجزیه چنین بیان کرد:
«حکومت فدرال در کشورهای پیشرفته و آزادی خواه دنیا وجود داشته و موجب جذب و وصل ملیتهای متعدد است. ما معتقد هستیم تنها راه جلوگیری از تجزیه افغانستان و تأمین وحدت ملی و ارضی این است که همه ملیتها به حقوق شان برسند.»
«هیچ افغانی راضی به تجزیه افغانستان نیست. اگر ملیتی حقوق خود را طلب نموده و خواستار عدالت باشد به معنای تجزیه نیست. این حق طبیعی مردم است که خواستار حقوق خویش و عدالت باشد.»
«تنها راهحل که هم افغانستان را از تجزیه نجات میدهد و هم ملیتها را قانع میسازد و هم حقوقشان را در دستهایشان میدهد یک سیستم فدرالی در افغانستان است که در آن توافق ملیتها در نظر گرفته شود، عنعناتش در نظر گرفته شود و خودشان تصمیمگیر باشند، یک حکومت مرکزی هم داشته باشند.»
ادامه دارد
















