شنبه 3 قوس 1403 برابر با Saturday, 23 November , 2024
حزب عدالت و آزادی افغانستان

Justice and Freedom Party of Afghanistan

قریب یک قرن است که نخبگان افغانستان اعم از نخبگان ابزاری و فکری، از ساکنان این اقلیم، به «ملت» و از دولت‌های متنوع به «دولت ملی» تعبیر می کنند. ملت، دولت ملی و منافع ملی و ملی‌گرایی( ناسیونالیزم) از مفاهیم متعلق به عصر جدید(مدرن) است.

 یارمحمد باقری

مقدمه

قریب یک قرن است که نخبگان افغانستان اعم از نخبگان ابزاری و فکری، از ساکنان این اقلیم، به «ملت» و از دولت‌های متنوع به «دولت ملی» تعبیر می کنند. ملت، دولت ملی و منافع ملی و ملی‌گرایی( ناسیونالیزم) از مفاهیم متعلق به عصر جدید(مدرن) است. بسیاری از اذهان بسیط در لایه‌های سنتی جامعه، تلقی درستی از این مفاهیم ندارند. در این او آخر یکی از سردمداران امارت طالب هم از ضرورت توجه به «ملی» اندیشیدن سخن گفته است. با وصف اینکه بیش از یک قرن ازکاربرد این مفاهیم در زندگی جمعی ما  می گذرد، اما هنوز هم همه چیز درهمان نقطه آغاز خود به شکل یک توهم صرف باقی مانده و هیچ یک از آمال کلان و آرزوها و رؤیاهای جمعی مثل ملت سازی و برابری حقوقی، لباس واقعیت نپوشیده است. ساکنان این جغرافیا کماکان به شکل اقوام و قبایل از روی ناگزیری همدیگر را تحمل و باهم تعامل می کنند و هنوز مشخصات یک مفهوم مدرن همانند «ملت» را به خود نگرفته اند. بعد از معاهده بن ۲۰۰۱ جوانه هایی از امید در راستای ساختن دولت – ملت مدرن در دل‌های میلیون‌ها هموطن جوانه زد اما خیلی زود همه چیز به نقطه اول برگشت. با استیلای مجدد طالب ها، کشور به نقطه پیشامدرن برگشت و ما در واقع اکنون نه چیزی به عنوان «دولت ملی» داریم و نه هم به آرزوی « ملت شدن» خود نزدیک تر شده ایم. به رغم پیشرفت چشم گیر همسایگان و مناطق هم جوار درساختن هویت ملی و یافتن ارزشها و اهداف ملی و ادغام معقول اجتماعی و با شیوه های نرم و انتخابی هویتهای قومی در یک هویت کلان، و توفیق در تأسیس دولت ملی، چرا افغانستان دراین داستان تنها ناکام میدان است؟ دراین جستار تلاش کرده ایم تا به چرایی این ناکامی مکثی داشته باشیم.

۱- ملت چیست؟

عصر ما عصر دولت-ملت (Nation-Satate ) است. نگرش تاریخی به تحولات دولت ، مارا به این طبقه بندی می‌رساند. تاریخ تحول دولت نشان می دهد که در یونان باستان یک زمانی شاهد دولت- شهر ها می باشیم و یک زمانی دیگر شاهد دولت- امپراتوری ها در شرق و غرب عالم هستیم و در برخی از مناطق جهان دولت قصبه یا دولت -قبیله را داریم. تقسیم بندی های دیگری هم از انواع دولت وجود دارد که در اینجا مجال پرداختن به همه غیرلازم است. اما ناظران به تحولات دولت در اروپا به یک دوره ای که اوج تکامل تاریخی دولت را نشان می دهد، عصر دولت – ملت را اطلاق می کنند. دولت در طی تغییر و تحولی که به مرور زمان شاهد آن است به عصری می رسد که دولت « مدرن » نامیده می شود. دولت مدرن آخرین مرحله تکاملی دولت در تاریخ است. این مفهوم ازدولت اگر تجزیه شود مرکب از چهارعنصر کلیدی است که عبارت اند از: ملت، حکومت، سرزمین و حاکمیت. بنابراین، ملت ازیک نظر یکی ازعناصرسازنده پدیده دولت است.

مراد و منظور ما از مفهوم ملت دراینجا چیست؟ با این پرسش به یکی از مشکل ترین مسایل در علوم سیاسی مواجه می شویم. دو نگرش در اروپا در مورد چیستی مفهوم ملت همیشه مطرح بوده که هنوز هم هر کدام مدافعان خود را دارد. نگرش نخست فرانسوی است. بر مبنای این نگرش، ملت به مجموعه ای از افراد انسانی گفته می شود که دارای پیوندهای تاریخی مشترک، خاطرات مشترک و  فرهنگ و زبان، مشترک باشد. نگرش دوم درمورد مفهوم ملت، متعلق به آلمانی ها است. این نگرش ملت را به مجموعه ای از افراد دارای تبار و نژاد مشترک تعریف می نماید. خون و قومیت در این تعریف، عنصر کلیدی در ایجاد یک ملت است. یعنی تنها عنصر تبار و نژاد مشترک یک مجموعه را به ملت واحد مبدل می کند. ناسیونالیزم مبتنی براین تعریف را می توان ناسیونالیزم قومی و تباری نامید. این تلقی از ناسیونالیزم در اروپا فاجعه آفرین ظاهرشد و به نازیسم و فاشیسم انجامید و هم اکنون به مثابه یک ایده شکست خورده و مطرود اجتماعی و یک ایدئولوژی نژادپرستانه هیچ مقبولیتی در افکارعمومی ملتها ندارد. اما راه سومی هست که ازآن به ناسیونالیزم مدنی و یا ملت شدن برمحورمنافع مشترک، تعبیرمی شود. این نوع ناسیونالیزم درمناطق جنوب شرقی آسیا بیشتر پذیرفته شده است. درکشورهایی مانند اندونزی، مالزی، تایلند، سنگاپور و…شاهد این معنا از ملت و ملی گرایی هستیم.

اما تعریف علم سیاست از ملت بسیار متفاوت از دو تعریف اروپایی است. درعلم سیاست ما ملت را به: مجموعه ای از افراد که دارای رابطه شهروندی و «تابعیت» با یک حاکمیت است، می شناسیم. ملت به افرادی که قطع نظر از زبان و تبار و تاریخ مشترک براساس هدف مشترک و داشتن رابطه «تابعیت» با یک قدرت برتر یا حاکمیت یگانه در تعامل مستمر قراردارند؛ گفته می شود.

ماده سوم قانون اساسی جمهوریت در افغانستان نظیر همین معنا از ملت را در افغانستان پذیرفته بود. در این مفهوم  حس مشترک و وفا داریهای یکسان به تعدادی از میثاق ها، ارزشها و سمبول ها و منافع کلان افراد را به همدیگر پیوند می دهد و بستر زیست باهمی پایدار را به عنوان یک ملت در میان شان تدارک می نماید. داشتن اشتراکات تاریخی و فرهنگی مکمل این مناسبات و پیوندها تلقی می شود. بهره مندی از حقوق مدنی برابر قطع نظر از هرگونه ممیزه دیگر، مهم ترین خصوصیت افراد یک ملت است. تبار و عقیده و جنسیت و مکان زیست متفاوت، هیچ فردی را نمی تواند از امتیازات و حقوق برابر شهروندی محروم سازد و یا مستلزم برتری و داشتن مزایای افزونترافراد خاص گردد. «ملت» با این تعریف واقعیت زندگی در عصر ما است که عصر دولت- ملت نامید ه می شود. از لحاظ زمانی ملت با این توصیف بر دولت تقدم دارد. یعنی دولت ملی زمانی شکل می گیرد که مجموعه ای از افراد در یک قلمرو خاص و بربنیاد هدف یا اهداف مشترک به توافق می رسند.

مسلمانان که درمقام تئوری و نظر خود شان را امت واحد می دانند و قرنها دارای امپراتوریهای مقتدری در خاورمیانه و آسیا بوده اند، هم اکنون در همه جا در شرق وغرب و خاورمیانه، زندگی خویش را با الزامات حقوقی و مدنی عصر دولت – ملت  به معنای که بر شمردیم عیارکرده اند. هم اکنون یک مسیحی که رابطه تابعیت با دولت ترکیه دارد جزء ملت ترکیه محسوب می شود و دارای حقوق برابر با دیگر هموطنان خویش است. یک مسلمانی که تابعیت آمریکا را دارد جزء ملت آمریکا است. هم اکنون یک مسلمانی که تبار ترکی دارد اما تابعیت ایران را دارد در ترکیه جزء ملت ترکیه تلقی نخواهد شد. امروز یک شهروند سیک که تابعیت پاکستان یاایران را دارد در پنجاب و یا زاهدان درحمایت یکسان قانون با همه شهروندان مسلمان هموطنش قرار دارد و بدون هراس از دستگیری و اخراج، زندگی و کار می کند. اما یک افغانستانی مسلمان که مهاجراست چنین حقوقی را درپاکستان یا ایران ندارد. اسلام گرایانی مانند اخوان المسلمین، داعش و طالبان این پارادوکس را تا کنون نتوانسته اند به صورت منطقی حل کنند و هرجا به کمک خارجی یا توسل به زور یا به شیوه های نرم به قدرت سیاسی دست می یابند، درحکومتداری هم خود را گرفتار می کنند و هم مردمان تحت سلطه خود را به دوران پیشا مدرن، بر می گردانند. الگوی امارت اسلامی و یا خلافت اسلامی از الگوهای سنتی دولت است که  بدون تردید تاریخ مصرف آنها دیر زمانی است که منقضی شده است و در فضای کنونی طرح و تثبیت آن امتناع عقلی دارد. به دلیل اینکه رفتار سیاسی در قالب مقررات و باورهای آن ها مارا به قرون ماضیه می برد و مجبور می کند که شهروندان را بر مبنای ایمان و کفر و زن و مرد و مذاهب فقهی متفاوت، طبقه بندی کنیم و انواع تبعیضات و نابرابری ها را بر بنیاد عقیده و مذهب، جنسیت و حتی تبار را در محیط حاکمیت خود اعمال کنیم. مولوی خالص از رهبران جهادی بدون هیچ ملاحظه ای در حضور رسانه ها درپیشاور اعلام می کرد که هرحکومتی که درآن زنان وشیعه ها شریک باشند نمی تواند اسلامی باشد. این تفکر درگام نخست مانع جدی مشروعیت بین المللی است. چون نهادهای بین المللی نمایندگان ملل مختلف از همه دنیا هستند و رفتار مطابق قواعد فقه سیاسی مسلمانان را که در تعارض با ارزشهای مندرج در اسناد مصوب حقوقی و یا منشورملل متحد باشد، به هیچ صورت نمی پذیرند. و در ثانی ما را به گذشته های دور تاریخی و عصر پیشامدرن انتقال می دهد. کاری که نه منافعی در آن متصور است و نه توسعه و پیشرفتی را می توان ازآن طریق نصیب گردید. متفکرانی مانند علی عبد الرازق استاد پیشین الازهر، در شروع دهه سوم قرن بیستم(۱۹۲۴ ) موقعی که ترکهای جوان در ترکیه خلافت عثمانی را لغو کردند، همین ایده را مطرح کردند و با شهامت تام اعلام نمودند که خلافت و امارت اسلامی تاریخ مصرف شان منقضی شده است و دیگر نمی توانند در این عصر کارآمدی داشته باشند. آنان هم چنین این باورنادرست را که اسلام بدون امارت و خلافت از بین می رود، باطل شمردند و دولت را یک پدیده ی کاملا عرفی و نتیجه توافق و قرار داد مردم در هر دوره و زمانی توصیف کردند. استدلال عبد الرازق این است که اگر اسلام بدون خلافت از بین می رفت باید قرن ها قبل که خلافت ها و خلیفه های زیادی ازبین رفتند ، این امر به وقوع می پیوست، درحالیکه ما شاهد بقای اسلام هستیم و این نشان می دهد که خلافت و امارت از مصنوعات عرفی عرب مسلمان بوده و نه جزء اصلی یا فرعی دین اسلام. محمد عابد الجابری و ده ها متفکر مسلمان و آشنا به الزامات و ایجابات عصر دولت – ملت، این مهم را به تفصیل و مستدل مکتوب کرده اند. و خطر بنیادگرایی درقالب شعاراحیای خلافت یا امارت گرایی را بر زندگی و پیشرفت در چوکات مدنیت جدید بر هم کیشان خویش درطول قرن گذشته به کرات یاد آوری نموده اند.

 ۲-خاستگاه و تحول دولت ملی

دولت ملی محصول تمدن جدید غرب و پدیده ای است که در قرن ۱۷ میلادی بعد از ختم جنگهای سی ساله مذهبی در ضمن قرارداد معروف ۱۶۴۸ وستفالیا شکل گرفت. از نظر دیگر مرحله تکامل یافته دولت ملی، دولت مدرن است که شکلهای غالب دولت در جهان کنونی است . برمبنای برخی از تعبیرها در ادبیات سیاسی، دولت مدرن آخرین مرحله از تکامل تاریخی دولت محسوب می شود. در میان مسلمانان در رابطه به خاستگاه دولت، عموما دو دیدگاه محل بحث بوده یکی اینکه دولت خاستگاه دینی و آسمانی دارد و حاکم ظل الله و یا خلیفه و امام نماینده خدا در زمین است و این خداوند است که مالک حکمروایی است و ملک را به هرکسی بخواهد می بخشد و از هرکسی خواست می ستاند. سلاطین مستبد مسلمان قرنها مشروعیت سلطه خویش را از همین طریق توجیه کرده اند. دیدگاه دوم که بستر تجربی و و اقعی دارد دولت را محصول «زور» می داند و حق حکمروایی را به فاتحان و «متغلبان» می دهد. منطق این نگرش جمله معروف «الحق لمن غلب» است. مدافعان این دیدگاه هنوز هم در جوامع مسلمان و محروم از توسعه  فراوان اند. واقعیت سیاست و حکومت در جهان توسعه نیافته بیشتر به همین شیوه شکل گرفته و استمرار می یابد. متغلبان گاهی با کارآمدی به مشروعیت داخلی نایل می آیند و با عمل به تعهدات حقوقی در نظام بین المللی ادغام می شوند. واغلب حکومت های متغلب گرفتار بحران های متنوع اند و مانع عمده ای برای توسعه یافتگی ملت های خویش .

پس از انقلابهای بورژوایی در غرب که طبقه نوظهور و دوران ساز بورژوا، منافع اقتصادی شان را با سلطنت های استبدادی ناسازگار ارزیابی کردند، ایدئولوژی ناسیونالیزم طراحی شد و مفهوم سیاسی ملت به میان آمد و حق حاکمیت به ملت منتقل شد. دولت های ملی در واقع بعد ازاین رویدادها به فعلیت رسید و معنای واقعی خود را پیدا کرد. خاستگاه آنها عموما قرارداد اجتماعی است. دمکراسی جدید در همین راستا به یک ارزش جهانی تبدیل گردید. امروز نهاد ملل متحد سازمان جهانی است که از ائتلاف دولت های ملی شکل گرفته است.

۳-موانع  دولت- ملت سازی در افغانستان

افغانستان تا ختم جنگ اول جهانی تحت رژیم «تحت الحمایگی» از نعمت حاکمیت و استقلال محروم بود و فاقد عنصرکلیدی «حاکمیت» شمرده می شد و به همین دلیل کاربرد مفهوم دولت ملی درآن معنایی نداشت. بعد ازکسب استقلال طراحان ملت سازی سنگ بنا را تحت تأثیر رهیافت آلمانی از مفهوم ملت، کج نهادند و با غفلت از ارزش های برین وحدت بخش مانند: عدالت و میراث غنی فرهنگی این جغرافیا، ساختاری را بنام «ملت افغانستان» برتهداب ناسیونالیزم قومی و زبانی اعمارکردند که تا ثریا هم چنان کج بالا رفت و نتوانست ازساکنان این جغرافیای نفرین شده مفهوم ملت واحد را در کنار سائرملتهای منطقه بر فراز آرد. خبط تاریخی که نه پیشرفتی را بر اثرآن در این ملک شاهد بودیم و نه هم از توسعه یافتگی خبری به گوش مان خورد. تنها حافظه ما از فروپاشی های مکرر نظام ها ی سیاسی و سیه روزی بلا انقطاع مردم، رنج متداوم را با خود حفظ نمود. پیامدها و آثار زیانبار ناسیونالیزم قومی که آن زمان بنا نهاده شد هنوز هم بی وقفه ادامه دارد. به نظر می رسد ناکامی پروژه ملت سازی در افغانستان برآیند عوامل متعددی است اما دراین مجال تنها به چند مورد ازاین متغیرها به اختصار اشاره می کنیم:

الف- ناسیونالیزم قومی

محمود طرزی برای کلید زدن پروژه دولت – ملت سازی در کشور ما نیت خیر و قصد رسیدن به توسعه و پیشرفت کشور را داشت. این آرزوی وی از لابلای کلمات و تعبیرات سراج الاخبار به وضوح قابل فهم است. اما او مانند بسیاری از روشنفکران جهان سومی درد را نادرست تشخیص داد و مسیر را اشتباه رفت و به جای انتخاب ناسیونالیزم مدنی و منافع محور، ناسیونالیزم قومی را دریک کشور ازحیث تباری به شدت متنوع، برگزید و ملت را به مفهوم منظور درعلم سیاست فهم نتوانست و  به جای آنکه تنوع ها را حرمت بگذارد و زبان کهن فارسی را که حاوی میراث گرانسنگ گذشتگان این دیار کهن بود و درواقع هم نقش زبان ملی ما را داشت چون وسیله گویش اکثریت قاطع ساکنان این اقلیم بود؛ به عنوان زبان علمی و اصلی مطرح سازد، به شیوه یکسان سازی تنوعات قومی و زبانی، به تعمیم هویت یک قوم بردیگراقوام و عمده سازی یک زبان(افغانی) روی آورد و سنگ بنای ملت سازی را کج گذاشت. او با اینکه خود در اکثریت طرح هایش شکست خورد و مانند بسیاری از نخبگان فکری این سرزمین با روان آژند و قلب مکدر از ناکامی ها، جهان را بدرود گفت. اما فرهنگ سیاسی غلطی را که در ناسیونالیزم قومی بنا کرد بعد از او در عصر سلطنت ظاهرشاه تداوم یافت و هنوز هم همان خبط و تشخیص نادرست راه ملت سازی بحران ساز و نابود کننده و دشمن هرگونه توسعه یافتگی است و هیچ جریانی نمی تواند آن را تصحیح کند و یا تغییردهد. این معضل هم اکنون به یک بن بست ترسناکی برای ساکنان این جغرافیا مبدل شده است.

راز توسعه یافتگی کشورهای شرق آسیا را اکثر پژوهشگران به وجود نوعی تساهل قومی واستقرار ناسیونالیزم مدنی و توسعه محور مرتبط می دانند. برای مثال: مالزی یکی از کشورهای با اکثریت مسلمان اما با ناسیونالیزم مدنی و توسعه محور است. سنت تساهل قومی در این کشور به حدی است که چینی تبارها با جمعیتی ۳۰٪  بر ۶۱٪ کل اقتصاد کنترل دارند و این امر حسادت هیچ فرد ویا مقامی را بر نمی انگیزد. در کشور اندونزی ۵/۳٪ جمعیت چینی تبارهستند اما ۷۳٪ اقتصاد این کشور را در دست دارند، با این حال حسادت هیچ حسودی تحریک نمی شود. اما در افغانستان بعد از نزدیک یک قرن زندگی در بحران، در عصر جمهوریت یک فرد غیر پشتون یک نهاد مدرن پولی (کابل بانک) را می سازد و به دلیل شایستگی در ارائه خدمات مدرن بسیار سریع مورد اعتماد و اقبال کم نظیراکثریت مردم قرار می گیرد و بیش ازیک میلیارد دالر سرمایه مردم را جذب می کند. اما حسادت ها ی ناشی از عصبیت نا سیونالیزم قومی به جایی می رسد که از نزدیکان بالاترین مقامات حکومت، ذخایر این نهاد مدرن و محبوب را اختلاس می کنند و مؤسس مبتکر آن را محاکمه و زندان و در نهایت از زندگی ساقط می سازند. و سرانجام صدای دادخواهی های «شیرخان فرنود» مانند دهها هموطن دیگردرتاریکی بی عدالتی ها و تبعیض های ناشی ازناسیونالیزم قومی، ناپدید می شود.

ناسیونالیزم شرق آسیا واقعا منحصربه فرد و ستودنی است. این ملت سازی نه بر مبنای قومیت، زبان و تاریخ مشترک بلکه بر مبنای داشتن هدف مشترک یعنی دست یافتن به توسعه، شکل گرفته است. ناسیونالیزم قومی منشا فجائع زیادی در جهان و کلید همه ناکامی ها و فروپاشی ها در افغانستان است. و تا زمانی که این مفهوم به شکل خرد مندانه و انسانی آن متحول نشود این سریال های بدبختی بدون کمترین وقفه تداوم خواهد داشت.

ب- جغرافیای سیاسی و اقتصادی

موقعیت خاص کشور ما همواره موجب ایجاد بحرانهایی است که بیشتر از ناحیه قدرتهای بیرونی و منطقه ای تحمیل می شود. در واقع تضاد منافع، هر یک از قدرتهای برتر را وسوسه می کند که این نقطه حساس را در کنترل داشته باشند و بر سر آن به رقابت و کشماکش بپردازند. این امر مستلزم آن است که در شکل گیری فرهنگ سیاسی مشارکتی و ساختن یک باور واحد در میان مردم، مانع ایجاد کنند و هر قدرتی بهانه ای و مستمسکی برا ی مداخلات خود دست و پاکند. دخالت های قدرتهای برتر منطقه ای و بیرونی، جنگ ها و بحران های مزمن و ممتدی را سبب گردیده است. این بحران ها اقتصاد و فرهنگ و هرگونه توسعه یافتگی را به شدت متأثرساخته و مانع شکل گیری سالم پروسه ملت سازی شده است. موقعیت جغرافیایی کشورما هم اکنون هم محور منازعات و رقابت های جهانی و هم منطقه ای است و واقعا در بدبختی و خوشبختی ساکنان خود بسیار تأثیرگذار است. ازجمله پروسه دولت – ملت سازی از این وضعیت فراوان متأثر شده است.

 ج- نقش نخبگان

نخبگان فکری و ابزاری به مثابه موتور محرکه توسعه یافتگی محسوب می شوند و در طراحی ناسیونالیزم متناسب به فرهنگ و موقعیت کشورها، نقش محوری و مهم دارند. این گروه هم فرهنگ سازند و هم متولی و مجری طرحها و هم الگوی سائر اقشار مردم در کشورهای شان. توسعه یافتگی هرکشور در حال گذار، نیازبه هدایت دارد و نخبگان بهترین افرادی اند برای این مهم. به تعبیر محمود سریع القلم، برای توسعه یافتگی همواره ائتلافی از نخبگان لازم می افتد و همین ائتلاف در سه کشور چین، مالزی و کره جنوبی مقدمه و عامل توسعه بود.

در افغانستان ازهمان آغاز نخبگان نقش منفی را در توسعه ملی بازی کردند و فرهنگ سیاسی خرد ستیز، تقدیرگرا و استبداد پذیر، ازطریق عمل و قلم شان ذهنیت غالب گردید و از نقد و تصحیح تئوری های توسعه توسط نخبگان فکری اثری دیده نشد. و لذا اکثریت قاطع نخبگان فکری و ابزاری بر طبل ناسیونالیزم قومی کوبیدند و بد ترین ناکامی ها را در پروسه دولت- ملت سازی در تاریخ کشور ثبت کردند. اکثریت قاطع مردمان دنیا در این عرصه از همه بحران ها و موانع موفقانه عبور کردند و میوه های تلاش ملی و همگانی شان را با افتخار نظاره کردند. اما مردم ما هنوز در جنگ و منازعه هفتاد و دوملت در بدترین شرائط و به شکل قبائل متخاصم و متنفر ازهمدیگر به سر می برند و دقیقا در وضعیت طبیعی و بی دولتی مطرح در تفکر توماس هابز قراردارند. یکی از پژوهشگران هموطن در سال های اواخر حکومت کرزی(۲۰۱۳) وضعیت را اینگونه پیشبینی کرده بود:« مادامی که راهبرد ملت سازی بر شالوده مدنی ، جاگزین راهبرد ملت سازی بر شالوده قومی نگردد، حال کشور نه تنها بهبودی نخواهد یافت، بل که روز تا روز بدتر و بدتر خواهد گردید و تا مرز فروپاشی پیش خواهد شتافت.».

 سخن پایانی

یک قرن تلاش و مبارزه برای ساختن یک ملت و تأسیس دولت ملی در افغانستان به ناکامی انجامید، دلیل مهم این ناکامی در نگرش ناصواب از مفهوم ملت و دولت ملی پنهان بود. نخبگان ما در طول یک قرن و این زمان طولانی باید متوجه می شدند و از دیگران می آموختند و ناسیونالیزم مدنی و توسعه محور را جایگزین درک تباری از ناسیونالیزم می کردند، اما آنان این توفیق را نیافتند و مسیری را پیمودند که  به بی عدالتی و نفاق و تبعیض و سلب حقوق مسلم بسیاری از مردم انجامید. این امر در واقع به معنای انتخاب راهی بود که به نا کجا آباد منتهی می شد. در عصر جمهوریت اگر چه این مسیر در میثاق ملی اندکی تصحیح شد اما چون کارگزاران و متولیان حکومتی اعتقاد راسخ به ناسیونالیزم قومی داشتند، دوباره راهی را رفتند که نتیجه اش از قبل قابل پیش بینی بود. دیدیم که همه امید ها را به سهولت باد برد. سلطه مجدد طالب به تعبیرمعاون دبیرکل سازمان ملل متحد، افغانستان را مستقیم به قرن سیزده میلادی یعنی عصر استبداد و سرکوب و سلب همه حقوق انسانی شهروندان و دوران تاریک پیشامدرن؛ پرتاب نمود. این رویداد تلخ، به معنای کوبیدن آخرین میخ بر تابوت پروسه دولت-ملت سازی در این جغرافیا بود.

منابع

  • نقیب زاده،احمد(۱۳۹۰ )علل توسعه اقتصادی درآسیای جنوب شرقی، فصلنامه سیاست دوره ۴۱ ش ۱.
  • سریع القلم، محمود(۱۳۹۸) عقلانیت و توسعه یافتگی ایران، تهران:فرزان روز.
  • آریانفر،عزیز(۲۰۱۳ ) ریشه های ناکامی پروژه دولت- ملت سازی درافغانستان.
  • عالم، عبد الرحمن (۱۳۷۳) بنیادهای علم سیاست.تهران: قومس.

منبع: نشریه راه عدالت شماره ۱۲ 

پیوند کوتاه:

https://jfp-af.org/?p=3108

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین عناوین
پر بازدیدترین ها
PHP Code Snippets Powered By : XYZScripts.com