در هفتههای اخیر حوادث دردناکی در سایه حکومت طالبان بر هزارهها رفت که نشان از تداوم رنج مدام و لاعلاج هزارهها و در نهایت پاکسازی هویتی و نسلکشی این جامعه انسانی دارد. قتلعام چهارده نفر انسان بیگناه و معمولی در دایکندی و نیز تخریب میدان شهید مزاری در غرب کابل که مزین به تندیس آن شهید بیدارگر بود و ادامه فشارها بر مردم برچی به دلایل گوناگون چون مساله حجاب و غیر قانونی بودن منازل مسکونی مردم در غرب کابل بخشی از جنایتهای سازمان یافته و تاریخی علیه این مردم است.
در قلب هزارستان و در دورترین نقطه این منطقه در روز روشن چهارده نفر انسان بیگناه و بسیار معمولی که هیچکدام سابقه سیاسی و امنیتی و یا عضویت در کدام سازمان سیاسی و دولت پیشین را نداشته اند در تراژیکترین وضعیت ممکن به شهادت رسیدند. در جایی که هیچ گروه و یا نهادی بجز گروه طالبان و افراد آن امکان حمل سلاح و گشت و گذار مسلحانه را ندارند و به دلیل ساختار اجتماعی روستایی و دهنشینی، آوازه هرگونه تحرک مشکوک، سراسر منطقه را پر میکند و همه مردم محلی و بومی آن را با تمام ریشهها و جوانبش میشناسند، کشتار چهارده نفر، آن هم در روز روشن، نشان از سازماندهی و هدفمند بودن این قضیه دارد. بدون تردید در سازماندهی و هدفگذاری چنین رویدادی طالبان نقش اصلی و محوری را دارند. وگرنه هیچکسی بدون اشاره این گروه و احتمالا آنگونه که طالبان گفته اند، نه توان چنین عملی را در این منطقه دارد و نه انگیزه آن را.
طبیعی است که در سرزمینی مثل افغانستان که ستم و تبعیض در آن نهادینه شده است، دلایل و اهداف نهفته در پس این کشارها نیز روشن و ساده است. در سه سال گذشته در تمام مناطق هزاره نشینبه شمول بخشهای هزارهنشین شهرهای بزرگ، کشتارهایی روی داده اند که هرکدام بخشی از یک پازل جنایت کلانتر را به نمایش میگذارد. از هرات تا کابل، دورترین نقاط ارزگان، دایکندی، پلخمری، قندز، قندهار، غزنی و دیگر مناطق هزارهنشین رویدادهایی به وقوع پیوسته اند که همگی در یک زنجیره کلانتر جا میگیرند و قابل تحلیل و فهم هستند. تنها چند فقره کشتار جمعی بیسابقه در دایکندی و در مجاورت همین منطقه که به تازگی شاهد این حادثه بوده است، اتفاق افتاده است که همگی به نحوی یادآور وقایع ارزگان تاریخی و سرنوشت کشتارهای دوره عبدالرحمانخانی است.
در نخستین روزهای سقوط دولت پیشین و برآمدن مجدد طالبان، کشتار 13 تن از نیروهای امنیتی و مردم عادی در منطقه دره خودی ولسوالی خدیر، سپس کشتار 9تن از افراد بیگناه در منطقه سیوک و شیبر در ولسوالی مرکز و اکنون کشتار چهارده تن در سنگتخت و بندر نشان از تطبیق ستم تاریخی بر هزارهها با حذف تدریجی، هویتزدایی و غصب سرزمین آنان دارد.
همزمان با فشارهای فیزیکی و وادارکردن هزارهها به کوچ اجباری، تحمیل کشتار، شکنجه و زندانی کردن بر آنان و ایجاد محدودیتهای مختلف، فشار از راههای نرم و غیر ملموس نیز بر هزارهها جریان دارد. به عنوان مثال پس از زودن نام شهید مزاری به عنوان سمبل مقاومت و پایداری هزارهها از بامیان و جاهایی که به نام شهید مزاری مسمی شده بود، اکنون نوبت به میدان شهید مزاری در کابل رسیده و طالبان در تاریکی شب تنها نماد باقیمانده از شهید مزاری و تندیس او را تخریب کردند و به بهانه بازسازی میدان و جادههای اطراف آن، آن را از میان برداشتند.
همچنین همزمان با این کارها، جمعآوری کتابهایی که حاوی آموزههای شیعی است در مدارس تعلیمی و تحصیلی و کتابخانهها و کتابفروشیها شروع شده است. قبلا نیز نصابهای تعلیمی و تحصیلی که بر اساس عقاید شیعیان تهیه شده بود و به خصوص در مناطق شیعه نشین، تدریس میشد، ممنوع شده بود.
به موازات رفتارهای سلبی که به حذف تدریجی هزارهها از افغانستان و همه عرصههاسی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میانجامد، برخی فعالیتهای ایجادبی نیز از سوی طالبان شروع شده است که آنهم برای نسل آینده بسیار خطرناک است. به عنوان مثال ساخت و ساز مدارس جهادی با همان فرمت و نصاب تعلیمی دیوبندی در مناطقی که اصلا حتی یک نفر از باشندگان آن از اهل سنت نیست و در دورترین ولسوالیهای هزارهنشین یکی از خطرناکترین حرکتهای طالبان در راستای طالبانیزه کردن افغانستان است. ممکن است این حرکتها برای نسل امروز چندان اهمیت نداشته باشد و تاثیری بر آنان نداشته باشد ولی برای یک نسل بعد فاجعه است و به سان پاشیدن زهر بر افکار و رفتار آنان خواهد بود.
تمام این حوادث در گزارش اخیر ریچارد بنت نیز ثبت و مستندسازی شده است. در این گزارش به طور آشکارا از پشتونیزه کردن و طالبانیزه کردن افغانستان سخن به میان آمده است. البته خوشبختانه یا بدبختانه در کنار مستندسازی مظالم و ستمهای طالبان، تهیهکنندگان گزارش از تحکیم شکافهای اجتماعی میان اقوام و تعمیق نفرت قومی و تباری نیز ابراز نگرانی کرده اند. زیرا به گفته آنان طالبان چنان به سرکوب دیگران رو آورده اند که به طور ناخودآگاه در ذهن و ضمیر دیگران نفرت میکارند.
طبیعی است که این شکافها و نفرتها به منزله تداوم بحران و منازعه در افغانستان است. اما خوبی اش این است که در عین حال از ناکامی طالبان در حذف دیگران نیز پرده بر میدارد. به هرحال رژیم طالبان مثل هر رژیم دیگر رفتنی است و به خصوص این رژیم اکنون بیش از هر زمان دیگر بیبنیاد و سست به نظر میرسد. تصمیمات و برنامههایی را که طالبان در این روزها اجرایی میکنند، حتی بیدریغترین و ابلهترین تطهیرکننده طالب را نیز حیرت زده کرده است.
به عنوان مثال آخرین موارد از تصمیمات عجیب و غریب طالبان توشیح قانون امر به معروف و نهی از منکر و همچنین ممنوع کردن پخش و نشر تصاویر زنده جانها از تلویویزنها است که نه تنها جهان مدرن بلکه تجلیلگران طالبان را نیز شگفت زده کرده اند.
با تمام رسوایی که طالبان دارند ولی متاسفانه هیچ برنامه و تدبیری در جبهه مخالف طالبان به شمول هزارهها وجود ندارد. این که جهان بیش از سه سال است که از فقدان نیروی جایگزین برای طالبان تبلیغ میکنند، چندان بیهوده و پر از دروغ نیز نیست.
طبیعی است که وضعیت و سرنوشت هزارهها، بدتر از دیگران است. به همین خاطر آنچه طالبان میکنند برای آینده و سرنوشت نسل آینده هزاره خطرناک و بنیان برافکن است. اما همه ما همان طور که پس از چند هفته حادثه قریه قریودال را از یاد بردیم، همه ستمهای دیگر را از یاد میبریم. زیرا چنان برای ما این گونه حوادث آشنا است که برای همه ما عادی شده است. این عادیشدگی و خوگرفتن با ستم خطری بسی بیشتر از اعمال و رفتار طالبان دارد. امری که یک بار دیگر باید بدان به صورت جدی فکر کرد و برای زنده ماندن برنامهای طرح کرد.
منبع: نشریه راه عدالت، شماره 15