پايههاي اوليه نظام جمهوري اسلامي افغانستان در سال ٢٠٠١ در اثر تفاهم جناحهاي متعدد گروههاي جهادي و با حمایت جامعه جهاني شكل گرفت و توافقنامه بن مبناي تشكيل اين نظام توافقي بود كه متاسفانه در ١٥ اوگست ٢٠٢١ سقوط کرد.
ما از يكطرف براي سياستگذاري براي آينده و پرهيز از اشتباهات گذشته نيازمند يك ارزيابي واقعبينانه و بيطرفانه از اين حادثه تلخ و بزرگ هستيم.
از سوي ديگر پيامدهاي فاجعهبار و رنجهاي غیر قابل تحمل آن براي مردم افغانستان فضاي رواني و عاطفي ايجاد كرده أست كه ارزيابي واقعبينانه و بيطرفانه را بس دشوار وپذيرش آن را در ذهنیت عمومی جامعه دشوارتر ساخته است.
مشكل ديگر در اين راستا اين است كه در حوزه فضای سياسي كشور بحث در مورد سقوط جمهوريت تبديل به فوتبال سياسي شده است و بازيگران متعدد داخلي و خارجي صحنه سياسي افغانستان، ازمنظر منافع شخصي، جناحي و دولتي روايتهایي را در اين خصوص مطرح كرده اند كه ارزيابي واقعبينانه و بیطرفانه را به هدف دست نيافتني تبديل کرده أست.
با درنظرداشت اين توضيح و فضاي ابهامآلود موجود من كوشش ميكنم كه به عوامل سقوط جمهوريت كه به دلیل پندآموزی از آن از مهمترين مسئله روزگار ما است تا حدودي دور از فضاي موجود بپردازم.
عوامل سقوط جمهوری اسلامی افغانستان
همه ميدانيم كه در شكل دادن قضايا و اتفاقاتي كه افغانستان طي چهل و پنج سال گذشته تجربه نموده أست در كنار عوامل داخلي بازيگران خارجي نيز تاثير گذار بوده اند ودر بسا موارد نقش بازيگران خارجي پر رنگ تر نيز بوده أست با در نظرداشت اين مطلب عوامل سقوط را بصورت زير دسته بندي ميشود:
الف – عوامل اصلي و اوليه
١- تصميم امريكا براي خروج كامل از افغانستان و بهدنبال ان امضای قراداد فاجعهبار دوحه يكي از اصليترين عامل سقوط نظام جمهوري اسلامي افغانستان بود. اين قرارداد هم در متن رسمي و اعلام شده آن و هم در پيامدهاي غير مستقيم آن بستر و شرايط مساعدی را براي سقوط جمهوريت فراهم کرد.
قرارداد دوحه بهصورت وسيع توسط جريانهاي سياسي، صاحبنظران، دانشمندان و اقشار متعدد جامعه مورد بحث قرار گرفته و ديدگاهها، تفسيرها و برداشتهاي گوناگوني نيز در مورد آن وجود دارد. اما در اين خصوص اتفاق نظر وجود دارد و نيازي به توضيح بيشتر نيست كه قرارداد دوحه يكي از عوامل اصلي سقوط جمهوريت بود. با وجود آن به چند نكته مهم توجه خوانندگان گرامي را جلب ميکنم:
– در متن قرارداد بعد از بند اول و دوم كه در مورد خروج نيروهاي خارجي و تعهد طالبان براي از بين بردن تهديد تروريسم از خاك افغانستان أست، امده است: «….. طالبان مذاكرات بين الافغاني را با طرفهاي ديگر در ١٠ مارچ ٢٠٢٠ اغاز خواهد نمود…» متن آشكارا طالبان را در جايگاه مالك و تصميمگيرنده اصلي مذاكرات صلح قرار ميدهد و «طرف» مذاكرات را نيز «طرفها» ذكر ميكند نه دولت جمهوری اسلامی افغانستان.
بي جهت نبود كه در شروع مذاكرات دوحه و در بحث طرزالعمل بين طالبان و هيات مذاكرهکننده دولت افغانستان، طالبان اصرار داشتند كه قرارداد دوحه مبنای مذاكرات بين دو طرف قرار گيرد. اما هيات مذاكرهکننده جمهوري با درك شايسته از قرارداد دوحه در تلهاي كه طالبان پهن كرده بودند نيافتادند و آن را قبول نکردند. اما همین بحث دو ماه و قت گرانبهاي مذاكرات را ضایع کرد.
– در متن قرارداد، با گروه طالبان بهصورت يك دولت بالقوه يا دولت در حال انتظار برخورد صورت گرفته است و از آن خواسته شده كه براي كساني كه براي آمريكا و متحدانش تهديد هستند پاسپورت و ويزا صادر نكند.
– تقليل مشكل افغانستان و مسئله صلح به تنها جدال بين طالبان و آمريكا جنبه منفی ديگر اين قرارداد مصيبت بار بود. با وجودي كه عنوان توافقنامه دوحه «توافقنامه صلح براي افغانستان» است اما اولويت آمريكا و طالبان بر خروج نيروهاي خارجي متمركز بوده است و تمهيدات و تضمينهاي لازم براي اجرایي شدن آن در قرارداد در نظر گرفته شده است؛ ولي براي موفقيت مذاكرات و آوردن صلح، کمترین تمهيدات وتضمينهايی در متن قرارداد وجود ندارد.
– ايجاد مشروعيت بزرگ سياسي- ديپلماتيك براي طالبان توسط مذاكرت آمريكا با طالبان و حذف جمهوري اسلامي افغانستان از اين مذاكرات و در نهايت امضای قرارداد دوحه در غیاب دولت افغانستان ضربه خردكننده ديگري بود كه در نهایت سقوط جمهوريت را رقم زد.
با توجه به مطالب فوق ترديدي باقي نميماند كه قرارداد دوحه بستر اصلي و شتاب دهنده سقوط نظام جمهوريت در افغانستان بود.
٢- شيوه حكمراني و در نهايت فرار اشرف غني
اين مسئله دومين عامل اصلي و اوليه سقوط نظام جمهوري اسلامي افغانستان است. در اين مورد روي فرار اشرف غني تمركز زياد صورت گرفته است كه بجا و درست هم هست. ولي فرار، پيامد عوامل ديگر از جمله شيوه حكمراني آقاي غني بود. هر چند شیوه حكمراني در تمام دوران جمهوريت از نوع حكمراني ناكارآمد و غیر متناسب با شرايط و اقتضاات زماني افغانستان بيرون آمده از يك جنگ طولاني و فروافتاده در جنگ ديگر بوده است. اما شيوه حكمراني آقاي غني بر علاوه اوصاف قبلي ويژ گيهاي منحصربفرد خود را داشت كه بهصورت ذيل قابل يادآوري است:
● آقاي غني افغانستان را به شیوه یک مدير عامل يا CEO يك كمپني خصوصي اداره ميکرد. اين يكي از ضعفهاي مهم و فاجعهبار شيوه حكومتداري وي بود كه باعث شد نتواند يا نخواست، ضرورتها و اولويتهاي افغانستان در حال جنگ را كه با مشكلات پيچيده و عديده داخلي و خارجي مواجه بود درك کرده و راه حلهاي لازم و متناسب را براي آن پيدا كند.
افغانستانی كه طي بيش از ٤٤ سال جنگ تقريبا تمام رشتههاي اجتماعي و ملي آن از هم گسسته بود و دشمنيها، بي اعتمادي و شکافهاي قومي در آن شدید بود، نيازمند اقدامات و تدابير بهتر و بيشتر براي ايجاد آرمان مشترك ملي و تحكيم وحدت ملي بود. امری كه متاسفانه در قالب حكمراني آقاي غني امكانپذير نبود.
● با گذشت هر روز گرايشهاي قومي در تصاميم آقاي غني و در تمام سطوح حكومت گسترش پيدا نموده و بي اعتمادي و واگرایي قومي، فاصله مردم و جريانهای سياسي را از دولت بيشتر کرد و در نتيجه همه را در کام طالبان فرو برد.
● عدم دانش و تجربه نظامي آقاي غني بهعنوان سرقوماندان اعلاي قواي مسلح باعث گرديد كه نتواند رهبري قواي مسلح كشور را در شرايط پيچيده جنگ تمام عيار كه از سوي طالبان و حاميان خارجي آنها به راه انداخته شده بود آن گونه كه شرايط خطير آن زمان ايجاب ميکرد مديريت و رهبري کند.
● با درنظرداشت مطالب فوق نظام و قواي مسلح كشور به حدي ازفرسودگي و بلاتصميمي قرار گرفته بود كه در برابر فشار سياسي و رواني ناشی از قرارداد دوحه و اصرار طالبان بر جنگ، نتواند تاب آورد. لذا در ١٥ اگست ٢٠٢١ با فروپاشي مواجه گرديد. در چنين شرايط آقاي غني تصميم به فرار از كشور را در پیش گرفت و فرايند سقوط نظام را تكميل نمود. با وجودي این كه در اين مورد حرف و حديث و توجيهات گوناگون وجود دارد ولي مردم افغانستان اين تصميم را هرگز فراموش نميكند و شخص غنی را نخواهد بخشيد.
٣- سياستورزي بيمار افغاني
سومين عامل اصلي و اوليه سقوط نظام، ماهيت سياستورزي در افغانستان أست كه من آنرا «سياستورزي بيمار افغاني» ناميده ام و اين نوع سياستورزي داراي خصوصيتهاي ذيل است:● فرد گرایي لجام گسيخته؛
● منفعتگرایی لجام گسيخته؛
● قانون شكنيهاي مكرر از طرف زمامداران و زورمندان و سنت معافيت در برابر قانونشكنيها؛
● فقدان یک هدف و آرمان مشترک ملی: آرمان مشترک ملي به این معنی است كه همه به آن احساس تعلق نموده و بتواند تمام اقشار جامعه را بهم پيوند بزند كه در نتيجه همه آماده باشند از منافع شخصي، گروهي و قومي خويش گذشته و براي حفظ و تحكيم آن آرمان هزينههاي لازم را بپردازند.
اين ويژگي مهم و حياتي در يك جامعه و نظام سياسي نورمال و سالم سبب ميشود كه تمام اجزاء پراگنده جامعه، اجزاء گوناگون نظام سياسي اعم از دولت، احزاب سياسي، جامعه مدني و رسانه ها و قواي ثلاثه دولت در ارتباط ناگسستني با هم براي تحقق هدف مشترك كار كنند، اين آرمان مشترك و احساس تعلق به سر نوشت جمعي به حيث خط سرخي در برابر تمام بازيگران اجتماعي وسياسي عمل مي كند و هيچ كسي نمي خواهد از ان عبور نمايد بدين لحاظ أست كه در يك كشور با تمام فعل و انفعالات گوناگون، رقابت ها، تضادها برخورد منافع و تفاوت ديدگاه ها نه تنها بسوي فروپاشي نمي رود كه بسوي رشد وبالندگي نيز حركت مي كند.
در جمهوري اسلامي افغانستان با نبود اين احساس تعلق به سرنوشت جمعي نقص ها، كمبودها و فشار هاي دروني وبيروني به سادگي سبب فروپاشي نظام گرديد.
● فقدان مرز میان سیاست و تجارت: خصوصيت ديگر اين سياست ورزي بيمار از بين رفتن مرز بين سياست، بيزنس وتجارت ميباشد كه متاسفانه در نظام جمهوري تقريبا اكثريت فعالين سياسي نظام به سياست به منزله نوعي بيزنس وتجارت نگاه ميكردند وطبيعي أست كه اين رويكرد چه اشفتگي و دردسرهاي بوجود مي اورد.
ب – عوامل مهم ثانويه
اين دسته از عوامل در كنار عوامل اصلي، نقش مهم در سقوط نظام داشته اند اما تفاوت در اين أست كه اين ها بصورت تدريجي ودر مدت زمان طولاني تر اثر گذاشته و در فروپاشي نظام كمك كرده اند، ذيل اين دسته عوامل زياد وگوناگوني وجود دارد كه به موارد چند اشاره مي كنم:
١ – فساد اداري گسترده
اين فساد در نظام جمهوري بسيار وسيع بود، تمام اركان نظام را در نورديده، ستونهاي قدرت واقتدار نظام و همچنان اعتبار انرا چون موريانه از درون به فرسودگي كشانده بود، متاسفانه نه تنها با آن مبارزه جدي و موثر صورت نميگرفت كه فساد بصورت يك رويه پذيرفته شده در افغانستان رواج پيدا كرده بود اين وضعيت از يكطرف مردم را به ستوه آورده و زندگي روزمره آنها را با رنج ازاردهنده اي بهم آميخته و از سوي ديگر نظام را از رمق انداخته وبصورت مو جود بيمار و ناتوان در اورده بود.
٢ – نبود تحليل و فهم دقيق و مطابق واقع از وضعيت، بخصوص از ماهيت و شرايط جنگ در كشور، و يا هم اگر اين فهم وجود داشت پاليسي هاي زمامداران بدون توجه و گاهي در تضاد با اين تحليل ها و برداشت ها تدوين و اجرا مي گرديد كه دلائل و انگيزه هاي نامعلوم داشت.
در شرائطي كه بصورت واضح جنگ نيابتي توسط كشور همسايه با استخدام گروه تروريستي طالبان و تروريست هاي جهاني عليه مردم افغانستان و نظام جمهوري جريان داشت زمامداران كشور، ذهن سربازان فداكار و سنگرنشينان دلير وطن را با تعاريف گمراه كننده “براداران ناراضي، يا مخالفين سياسي” خلع سلاح نمودند و باعث شدند كه اين دلاوران مردان هنگام روياروئي با دشمن دستشان روي ماشه تفنگ بلرزد و مظلومانه قرباني سياست هاي مزورانه و پندارهاي شخصي زمامداران جمهوري گردند.
٣ – ترويج و تشويق افراطي و زود هنگام جنبه هاي از فرهنگ بيگانه كه با باورها و فرهنگ سنتي مردم در تضاد اشكار بود كه از يكطرف مردم را از نظام رنجانيده ازان دور ساخت واز سوي ديگر خوراك تبليغاتي كافي براي فربه كردن روايت طالبان و حاميان شان براي زير سؤال بردن و مغشوش كردن چهره اسلامي نظام فراهم اورد.
٤ – همخواني ديدكاه و گرايش قومي، تعدادي از شخصيت ها و گروه هاي افراطي درون نظام جمهوري با ايدئولوژي قومي – مذهبي گروه طالبان يكي از عوامل ديگري أست كه بصورت ستون پنجم از درون نظام، انرا به استيصال و فروپاشي سوق داد.
٥ – تجربه تاريخي سياسي
اين يكي از عوامل مهم ديگر در سقوط نظام جمهوري مي باشد كه بصورت ناخواسته و ناخوداگاه در اين راستا نقش بازي نموده أست. مردم افغانستان از زمان ايجاد اين كشور تا كنون تجربه غير از نظام استبدادي، توتاليتر، خانوادگي با فرهنگ سنتي عقبگرا و فهم ابتدائي و بدوي از دين نداشته اند؛ البته موارد محدود از جمله استثناءات مي باشد.
اين تجربه تاريخي حكمراني، تاحدي در ذهن و شعور باطن مردم اين سرزمين حك شده كه همين اكنون در قرن ٢١ جلوه هاي آن را در رفتار سياسي اكثريت مردم شاهد مي باشيم. نمونه واضح ان احزاب سياسي جهادي اند كه نه تنها در ايجاد نظام جمهوري نقش اساسي داشتند، بلكه تا كنون شعار دموكراسي و مردم سالاري سر مي دهند و خواهان اعاده نظام دموكراتيك در كشور مي باشند.
با وجود ان اين احزاب با زير پا گذاشتن منشور و اساسنامه هاي حزبي شان بصورت تك فردي، استبدادي و خانوادگي اداره مي شوند و اين يك دوگانگي خيلي دردآور مي باشد. بايد ياداوري كنم كه اين رفتارسياسي برخواسته از تجربه تاريخي حكمراني بصورت نا خود اگاه درافراد جامعه افغانستان خودرا به نمايش ميگذارد.
تلاش كردم كه عوامل سقوط نظام جمهوري را بصورت فشرده اينجا براي خوانندگان گرامي به رشته تحرير دراورم و خود اگاهم كه اين تمام قصه مصيبت بار سقوط نميباشد و مطمئن هستم كه نويسندگان ودانشمندان وطن شرح مبسوط اين قصه غمبار را خواهند نوشت. سپاس