روزی که سخنان افتراء آمیز ملانقیب در مورد شهر کابل و بخصوص برچی منتشر شد چند بار گزارش را خواندم و ساعتها فکر کردم. مرور تک تک آن کلمات مرا با خود می برد به گذشته های دور و نزدیک وبا اتهاماتی که با انگیزه های مختلف و از سوی حلقات متفاوت در مقاطع گوناگون بر انسان هزاره بسته می شده و در میان جامعه جا می افتاده و نسل به نسل بالای هزاره ها بار بوده و جزء شاخصه های آنها به حساب می آمده، مقابل می کرد.
هزاره ها مورد هجمه گسترده در طول حداقل یک صد و پنجاه سال اخیر بوده اند. این هجمه ها توسط دستگاه امارت عبدالرحمن شروع گردیده و توسط جریانها و گروه های مختلف اجتماعی هزاره ستیز دوام یافته است. اتهامات وارده با انگیزه های متفاوت و در ابعاد مختلف بوده؛ اما نتیجه همه یک چیز و آن به انزوا و نابودی کشاندن جمعیت هزاره ها است. نسل کشی و یا جنوسایدی که در حلقه های حقوقی و سیاسی از آن نام برده می شود هم تنها کشتن با شیوه و میکانیزم خاص نیست؛ بلکه هر رفتاری که به تضعیف گروهی یک جمعیت منتج شود می تواند مصداق نسل کشی باشد.
از نوع اتهامات مطرح شده در طول این یک و نیم قرن می توان فهمید که حداقل سه هدف در طرح و شایع نمودن و القاء آن اتهامات نهفته است:
اول؛ بستر سازی برای قتل عام و انهدام فیزیکی هزاره ها:
“یاغی”، “باغی” و “شرارت” اتهام های رسمی دستگاه کشتار امارت عبدالرحمانی بود که به واسطه آن در گام نخست از ملاهای درباری فتوای وجوب کشتار و سرکوب هزاره ها را گرفت. درگام دوم همه اقوام غیر هزاره را علیه هزاره بسیج کرد.
اینکه نسبت به هزاره ها بعد از این اتهامات و صدور فتوا و بسیج همگانی حتی رفتاری مطابق احکام یاغی و باغی و شرور نشد بماند. اما اصل حرف اتهامی بیش نبود؛ زیرا یاغی و باغی کسی و گروهی است که علیه حاکمیت برجا و نظم اجتماعی شورش نماید و هیچ قانون و نظمی را تبعیت نکند در حالی که عبدالرحمن اصولا حاکم مورد اجماع برای همه افغانستان نبود و هرگوشه افغانستان بصورت ملوک الطوایفی اداره می شد که امیر با کشتار و سرکوب و حمایت انگلیس مناطق را تسخیرمی کرد.
هزاره ها نه شورشی کرده بودند و نه بغاوت و گردن کشی، اما خواهان آن بودند که اگر اداره محلی شان را جمع کنند نقش شان در حکومت مرکزی چیست؟ پاسخ این سوال سرکوب و قتل عام وحشتناک همراه با تهمت یاغی و باغی و شرارت به پشتوانه فتوای جواز قتل عام و مباح شمردن خون، مال و ناموس شان بود، هیچ مدرک و سند تاریخی وجود ندارد که نشان دهد هزاره ها از خانه خود بیرون آمده مراکز قدرت و نظم عمومی را که در کنترل حکومت مرکزی بوده مورد هجوم قرار داده باشند بلکه بر عکس لشکر امیرهزاره ها را در دورترین نقاط هزارستان و در خانه های شان قتل عام کردند.
“شرارت”نسبتی بود که در منطق عبدالرحمن علیه هزاره ها به کار رفت و البته بعدا توسط حبیب الله کلکانی هم از این عنوان علیه هزاره ها استفاده شد. در حکومت مجاهدین هم یکی از القابی که به هزاره ها می دادند همین واژه بود. چنانکه علیه ازبیک ها عنوان گلم جم را علم کرده بودند. در حالی که در همه موارد شرارت در هیچ قاموسی به هزاره ها و رفتار و مطالبات شان صدق نمی کند. شرور کسی است که از حد خود عدول کرده به حدود دیگران تجاوز نماید و موجب برهم زدن نظم، آسایش و حقوق دیگران گردد.
هزاره ها در برابر تهدیدات عبدالرحمن مبنی بر تسلیم نمودن مناطق شان به او خواهان روشن شدن سرنوشت شان در ساختار قدرت و حاکمیت مرکزی بودند و هرگز پا را از ساحه و حدود شان فراتر نگذاشتند. همینطور در حکومت کوتاه مدت حبیب الله کلکانی و حکومت مجاهدین، البته منطق انحصار گرایان، طواغیت وسرکوبگران همیشه این است که مدافع حقوق و آزادی و عدالت را شرور و تجاوز و توحش و قساوت خود را بر قراری نظم و تامین امنیت و عدالت معرفی کنند.
نسبت دادن شرارت به هزاره ها فقط در مورد مطالبات حق خواهانه و عدالت جویی آنها خلاصه نمی شود؛ بلکه اتهامات خیلی گسترده ای دایما زده شده تا جواز برخورد های غیر انسانی با هزاره ها از طریق ایجاد وحشت و نفرت در ذهنیت عامه شکل بگیرد. مثلا در حکومتهای استبدادی نادرخانی و ظاهرخانی بدترین ظلم بالای هزاره ها تسلط کوچی ها بود و برای اینکه هرگونه داد خواهی هزاره ها را سرکوب کنند انواع اتهامات را وارد می کردند.
اگر کسی از کوچی ها از کوه و صخره پریده، می مرد، فورا تهمت می زدند که هزاره ها کشته اند و بدون هیچ تحقیقی تمام مردم منطقه گرفتار این تهمت می شدند. اگر زنی از کوچی ها با مردی از کوچی ها گرفتار عمل نامشروع می شد با تبانی بین خودشان متهم به تجاوز هزاره ها می شدند. از این قبیل پر است از دردهایی که در ذهن مردم هنوز فراوان جای دارد. عین همین رفتار ها در قشله های عسکری، در شهر ها، در کارگاهها و هر اجتماعی بود و دیواری کوتاه تر از دیوار هزاره نبود. مثل اینکه در ایران تا جنایتی صورت می گیرد متهم ردیف اول مهاجر افغانستانی است و تا معلوم شود که چنین نیست چندین انسان آسیب می بیند.
در زمان حکومت مجاهدین هم برای شرور نشان دادن هزاره ها میوه ها را در چند میوه فروشی توسط سازمان استخبارات مسموم و چند جوالی هزاره را دستگیر کردند و جار زدند که این هزاره ها برای کشتار مردم مواد غذایی را در بازار مسموم کرده اند. گروه های مسلح آدم هایی را که رقیب شان بودند کشتند و جنازه های شان را شب برده زیر کراچی های جوالی های هزاره در سرک سیلو گذاشتند تا آتش جنگ بالای هزاره ها را مشتعل کنند.
جنایت هایی نظیر میخ بر سر انسان زدن، پستان زنان را بریدن، بر سر جنازه مرده رقصیدن و دهها از این قبیل شرارت ها را به هزاره ها نسبت دادند که روح هزاره از آنها خبر نداشت. حالا هم هزاره ها را با انفجار و انتحار می کشند و از خود شان کسانی را بی دست و پا دیده می گیرند و عامل جنایت معرفی می کنند.
اتهام”فساد”، “کفر” و “ارتداد” انواع دیگری از اتهاماتی است که هم در گذشته بوده و هم فعلا جریان دارد تا بسترسازی کنند برای کشتار و انهدام هزاره ها. در گذشته هزاره های اسماعیلی را با دادن عنوان “چراغ گلک ها” متهم به اختلاط غیرمشروع زنان و مردان و حتی زنا با محارم می کردند. نکاح و طلاق هزاره های شیعه را در محاکم رسمی باطل می دانستند و احوال شخصیه شان را طبق مذهب شان به رسمیت نمی شناختند و حالا هم که گاهی ملانقیب نسبت وجود چند صد فاحشه خانه را می دهد.
گاهی هم ماموران امر به معروف و نهی از منکر اقدام به زندانی کردن دختران مردم در برچی، بامیان، دایکندی و جاغوری به اتهام بی حجابی می کنند. به عقاید هر دو فرقه شیعه دوازده امامی و اسماعیلی هم نسبت کفر و در این اواخر ارتداد و گرایش به مسیحیت را بارها داده اند و هزاره های سنی را بعنوان سنی های “وصلی” و نه اصلی دایم مورد اتهام قرار داده و نسبت به باور های شان تردید ایجاد کرده اند.
جالب است در افغانستان دین و مذهب هم با ترازوی قومیت وزن می شود. بارها شنیده ام که پشتونها نسبت به شیعه بودن بعض مردم در قندهار، گردیز و خوست تاسف می خورند و می گویند: ته که پختون یی ولی شیعه یی؟ و یا در شمال و شمال شرق تاجیکان و ترک تباران از شیعه دوزاده امامی یا اسماعیلی بودن تاجیکان و ترکتباران متاسف می شوند و تلاش می کنند با منطق قومی آنها را به ترک مذهب ترغیب نمایند و حتی متوسل به زور هم می شوند. چنانکه نمونه های آن در زمان جهاد توسط فرماندهان جهادی و در زمان حکومت گروه فعلی هم شنیده ایم و در گزارشها منعکس شده است.
دوم؛ تحقیر هزاره ها:
نسبت های زننده و تحقیر آمیز و توهین کننده زیادی به هزاره ها داده شده و می شود. آنقدر این نسبت ها شایع و همگانی بود که حتی در ذهن کودکان سایر اقوام هم جا گرفته بود. برخی از این نسبت های تهمت آلود کوشش می کرد خوی و آداب و شخصیت هزاره را هدف بگیرد. برخی حتی شکل ظاهری و خلقت او را به نوعی پست و بی ارزش قلمداد کند و برخی هم موقف اجتماعی و نقش او را در اجتماع فرو بکاهد “هزاره موش خور”، “پوچوق”، “قلفک چپات”، ” جوالی”، ” بزک”( کنایه از ریش کم و باریک هزاره ها و نیز کم جراتی شان) و چندین نسبت تحقیر آمیز دیگر.
زمانی که یک جمعیت مرتب و پیوسته از دستگاه اداری و سیاسی تا نانوایی و کوچه و بازار و از زبان مقامات تا مردم ولگرد جاده ها توهین و تحقیر بشنوند، آن هم نه در مدت زمان کوتاه و نه در جاهای محدود، بلکه در طی چندین نسل و در همه جای کشور، خود بخود از نظر روانی یا قبول می کنند که شایستگی بهتر از این را ندارند و یا عقده می کنند و دچار بیماری روانی و احساس حقارت و خود کم بینی می شوند و در نهایت انگیزه و امید خود برای رشد و ترقی را از دست می دهند.
هزاره ها یا کشتار شدند و یا آواره و اسیر و برده و آن عده که ماندند و از دم تیغ نگذشتند. زیر فشار طاقت فرسای فقر تحمیلی که هم طبیعت بر آنها تحمیل می کرد. هم بسته بودن بازار کار و تجارت و تخصص به روی شان و هم مالیاتهای کمر شکنی که گاهی تعداد عناوین آنها به 18 عنوان می رسیدند کاملا از زندگی انسانی و همسان با سایر جامعه دور شدند و مثل آدمهای عصر سنگ و غار نشینی فقط موجودات زنده بودند و هرگز طعم زندگی را نمی چشیدند.
بر این وضع اسفناک ظلم و استبداد و سرکوب رژیم ها و توهین و تحقیر انسانهای عادی جامعه را هم اضافه کنید آیا انهدام و نسل کشی مصداق غیر از این دارد؟ در نسل کشی هزاره ها عوامل زیادی دخیل است که باید کار علمی و حوصله مندانه صورت گیرد.
سوم؛ بیگانه نمایی هزاره ها:
گاهی هزاره ها را بعنوان مغل زادگان و یا نسل چنگیز مخاطب قرار می دهند تا برای شان بگویند که شما اصالتی در این وطن ندارید و با لشکری ویرانگر از دور دست ها آمده اید. گویا آغاز حضورتان در این سرزمین همراه است با کشتار و ویرانگری با توجه به اینکه از لشکر مغلان و چنگیز چهره خونخوار و ویرانگری ترسیم می کنند، حتی زیاد دیده می شود که این نسبت طعن آلود را کسانی هم بر زبان جاری می کنند که خود شان پیشینه ای بیشتر از صد تا صد و پنجاه سال ندارند و هرگز در قبرستان محل نشانی از قبر سه نسل قبل شان وجود ندارد.
گذشته از اینکه بحث تبار شناسی یک بحث پیچیده و نیاز به ابزار های علمی زیاد است و صرف نظر از اینکه پیشینه حضور اقوام و بومی بودن آنها موضوعی پر از مناقشه و اثبات نشده ای است. از طرفی وابستگی خونی مردمان امروز به طوایفی مربوط به قرنها پیش، هیچ چیزی را در نیکی و بدی امروز طایفه و قومی به اثبات نمی رساند و اساسا ارزش اخلاقی بر مبنای ارزشهای انسانی ندارد. اما هدف طعنه زنان این بوده و است که هزاره ها را مردم بیگانه و با پیشینه شرارت و خونخوارگی بنمایانند و به خود او هم بفهمانند که زیاد سر خود را بلند نکن که بودنت در این وطن نوعی لطف ما است.
تحمیل حس بی وطنی و آوارگی و تعلق خاطر نداشتن به وطن و وطن و خاک را از خود ندانستن در کنار عذاب و رنجی که در وطن می کشی، تبعیض و ستمی که می بینی، فقر و محرومیتی که تحمل می کنی، کشتار و بی رحمی و قساوتی که هر روز بر تو تحمیل می شود و برای ثواب تکه و پاره می شوی و دل هیچکسی هم برایت نمی سوزد واقعا امید به آینده را می گیرد و آرزوی ساختن یک وطن و خانه ای که تعلق به تو دارد را نابود می کند.
بزرگترین تلاشی که به نظر من همیشه و پیوسته علیه هزاره شده این است که حس مالکیت وطن را از انسان هزاره بگیرند، مزاری در پی احیای همین حس بود و کوشید که بگوید ملک تنها از فلان کس نیست ما همه صاحب آنیم و به همین دلیل مغضوب واقع شد.
یکی از تهمت های بزرگ بالای هزاره وابستگی هزاره ها به ایران است و تنها دلیلی که برای این اتهام دارند همسانی مذهبی بخشی از هزاره ها و همزبانی هزاره ها با ایرانیان است. گاهی آدم به بی حیایی و بی شرمی بعض مردم تعجب می کند و هیچ توجیهی برای آن پیدا نمی تواند.
کسانی که در طول چندین قرن با حمایت علنی و مستقیم بیگانگان از تمام عالم بر مقدرات کشور حکومت کرده و تار و پودشان با قدرتهای سلطه جو و استعمار و بیگانگان تنیده است و برای مزدوری در هر دربار و قصر و کاخی از بیگانگان سرک می کشند مردمی را متهم به وابستگی به کشوری می کنند که در آن کشور تعدادی آواره شان هم جرم افغانی بودن را می کشند، زجر می کشند و نان شان آلوده با خون دل و رنج آوارگی است و اصلا کسی در ایران لحظه ای فکر هم نمی کند که جمعیتی منتسب به شیعه و بنام هزاره نسبت به سایر اقوام باید معززتر باشند.
اتهام وابستگی به هدف سر بریدن و نابود کردن اتهام سنگین و خطرناکی است که با تاسف مثل همه اتهاماتی که ذکر شد برما بار می شود در حالی که آنهایی که در گذشته ما را قتل عام می کردند تا آنهایی که امروز هم هر روز خون ما را در خانه های مان می ریزند خیلی خیلی از ما کرده به دولت های ایران در دوره های مختلف تا به اکنون نزدیکتر وعزیز تر بوده و هستند، هزاره ها از دایره سیاست ایران حذف بودند و هستند.
نمونه هایی از اتهامات را بر شمردم اما مهم این است که این گونه اتهامات چرا وجود دارد؟ و چرا خیلی زود جا می افتد؟ و در درون خود جامعه هزاره برای چی؟ و چگونه باورانده می شود؟ در نوشته بعدی می پردازم.