مرگ انسانها دردناک است و دردناکتر مرگهای دستهجمعی است؛ مرگهایی که در آنها هیچکس مورد ترحم واقع نمیشود و هستی یک جمعیت، یک تبار و یک خانواده از بیخ و بن ویران میگردد بدون اینکه بدانند چرا و جرم شان چیست؟ شما هم مثل من ازین عبارات ذهن تان به سوی حوادث مرگبار طبیعی کشانده میشود، حوادثی که طبیعت به اشکال مختلف با آنها در گیر است و انسان و هستی او هم جزء طبیعت.
آنچه که در روزهای پسین بر سر بخشی از مردم هرات آمده است در زمره حوادث دردناک طبیعی است و زجر و رنجی که بر مردم آن سامان تحمیل شده است به سادگی قابل فراموشی نیست. لیکن این رنج و درد زمانی زخم ناسور و بیالتیام میشود که هیچ داد رس و مددگاری کنار مصیبت دیدگان نباشد و هیچ امیدی هم برای دستگیری وجود نداشته باشد.
حوادث طبیعی امر استثناناپذیر است و هر جای زمین و هر کتله اجتماعی میتواند با آن دست به گریبان باشد. در هنگام بروز حوادث طبیعی عاطفه انسانی برای کمک به همنوعان حدود جغرافیایی، دین و مذهب، رنگ و نژاد و حتی دوست و دشمن را به رسمیت نمیشناسد. اما گاهی انسانیت در حدی سقوط میکند که حتی در چنین مواردی هم هیچ حسی برای عدهای تحریک نمیشود و هیچ دردی را احساس نمیکنند و حتی بر عکس خیلی از وجدانهای آلوده، چنین حالتهایی را فرصت و غنیمت میشمارند.
وقتی صحبت از مرگ وجدانها و یا آلودگی وجدانها میشود صفحههای زیادی پیش روی آدم گشوده میشود که هر صفحه آن تحمیل یک گونه مرگ و درد بر انسانها است. اما نه از اثر حوادث طبیعی بلکه توسط انسانها بر انسانهای دیگر؛ حوادثی خیلی دردناکتر از حوادث طبیعی و خیلی وحشتناکتر و بیرحمانهتر از آنها.
تصور کنید کودکی را سیلابی با خود میبرد و بستگانش کاری برای نجات او نمیتوانند و خودش هم برای بقاء فرصتی و امکاناتی ندارد تا دست و پاکند. یا خروش آتش فشان کسانی را فرو میبلعد و در خود ذوب میکند، یا طوفان سقف خانه ای را باخود میبرد و ساکنان خانه را زیر سنگ و خاک خانه دفن میکند و یا زلزله ای از یک منطقه آباد تلی از خاک میسازد و ساکنان را در زیر تپههای خاک و سنگ لِه میکند، چه درد و زجری برای بازماندگان آن قربانیان تحمیل می شود؟ هر مرگی دردناک است اما این مرگها بدان جهت درد مضاعف دارند که قربانیان حتی فرصت تقلا برای نجات را پیدا نمیکنند.
اما حالا تصور کنیم که اگر مرگهای دستهجمعی نه توسط طبیعت بلکه توسط انسان یا انسانهایی بر جمعی دیگر از انسانها تحمیل شود بدون اینکه بدانند چرا و به چه گناهی؟ بدون اینکه فرصت دست و پا زدن برای نجات داشته باشند و یا بدون اینکه امیدی برای نجات پیدا کنند چقدر زجر آور است؟ چقدر دردناک است که این مرگها همراه با شکنجه و درد و عذاب باشد! در پیش چشم مادری کودکی را ذبح کنند و آن دو جز نگاه حسرت بار به همدیگر چاره ای نداشته باشند! پیش دیدگان پدر پسر و پیش دیدگان پسر پدر شکنجه شود، فریاد بزند، ناله کند و جان بدهد اما هیچ یکی به دیگری کمکی نتواند، پیش روی شوهر بر همسر تجاوز شود، سینه اش بریده شود و شکمش دریده و طفلش بر سر نیزه یا برچه تفنگ بیرق گردد! کاری که از زمان عبدالرحمان خان تا کنون هر روزه بر هزارهها صورت گرفته است. یکی از آخرین نمونههای آن ذبح حاجی حسن و فرزندش در ولسوالی ارزگان خاص در روزهای اخیر بود.
فرق مرگهای دستهجمعی بر اثر حوادث طبیعی و جرم و جنایت بشری در این است که طبیعت هیچ خطکشی میان آدمها ندارد و هیچ برنامه هدفمند و دوامدار هم برای انهدام جمعیت انسانی در کار نیست. اما آدمها در کشتار همنوع خود هم خطکشیهای زیادی دارد و هم هدفمند نابود میکند و هم اقداماتش دنباله دار است.
هزارهها یک جمعیت مورد کشتار جمعی هدفمند بوده و هستند. بیشتر از 140 سال روندی جریان داشته که بگونه پیوسته این جمعیت انسانی را هدف قرار داده تا نابود سازد. کشتار دستهجمعی، اسارت، زندان، شکنجه و آزار و اذیت، کوچاندن اجباری و تصرف سرزمینهای شان، برده گرفتن و خرید و فروش آنها، مالیاتهای سنگین و تحمیل فقر مفرط، ممانعت از مشارکت سیاسی، ممانعت از تحصیل، حملات خونین انفجاری، رفتار بر اساس تبعیض شدید قومی، مذهبی، سیاسی، زبانی و استفاده از مذهب و فتاوای مذهبی برای انهدام و کشتار و حذف فیزیکی، روشهای مستمر و بی وقفه و رسمی برای نابودی این جمعیت بوده است.
مطابق تعاریف و تفاسیر حقوقدانان از نسلکشی یا کشتار جمعی و بر اساس مفاد مواد کنسوانسیونهای بین الملی در مورد منع و مجازات نسلکشی آنچه بر هزارهها در افغانستان رفته و جریان دارد مصداق بارز نسلکشی است؛ چون “نسلکشی اقدام یک شخص یا گروه برای انهدام جمعیت انسانی دیگر است”، که اقدام شامل موارد زیر میشود:
1- قتل و کشتار افراد، خانوادهها و دستهها؛
2- وارد کردن صدمه شدید جسمی و روحی بر اعضای یک گروه انسانی؛
3- قرار دادن عمدی یک گروه انسانی در شرایط نا مناسب بهمنظور نا بودی کلی یاجزئی؛
4- جلوگیری از توالد و تکثیر نسل؛
5- انتقال و جابجایی اعضای گروه بهخصوص کودکان.
همچنین اگر چنانهچه فرد یا گروهی مسئولیت انجام کاری را داشته و انجام ندادن آن موجب به خطر افتادن جان جمعیت دیگر شده است و در ترک این مسئولیت عمدی در کار بوده و هدف نابودی جمعیت آسیبپذیر دخیل بوده، جنایت ضد بشری است و نتیجه این بیمسئولیتی نسلکشی محسوب میشود.
در تمام اقدامات یادشده قصد انهدام کل یا بخشی از جمعیت مورد هدف شرط است و منظور از انهدام تنها نابودی و حذف فیزیکی افراد نیست بلکه برهم زدن جمعیت و گروه ، تغییر زبان، مذهب، فرهنگ و هویت کتلوی که بیشتر در چارچوب انتقال و جابجایی و پراکنده کردن جمعیت گروه تحقق می یابد نیز شامل آن است.
در افغانستان هزارهها نه در یک مقطع کوتاه بلکه بهطور مستمر و بیوقفه در طول یک و نیم قرن گاهی مشمول همه اقدامات فوق بوده اند و گاهی مشمول بخشی از آنها. هزارهها بهطور هدفمند و سیستماتیک مورد کشتار به اشکال مختلف، اسارت و بردهوار زیستن، زندان و شکنجه، کوچاندن و آوارگی و انتقال از زادگاه به نقاط دیگر، نفی مذهب، زبان و عنعنات، نفی تعلیم و دور نگهداشتن از مشارکت سیاسی و حتی در مواردی جلوگیری از توالد نسلی قرار گرفته اند.
عاملین نسلکشی هزارهها در افغانستان هم مشخص هستند؛ عبدالرحمن شاید اولین و شاخصترین عامل نسلکشی هزارهها باشد. چون به واضحترین صورتهای ممکن مرتکب جنایات ضد بشری گردیده و همه اشکال جرایم ضد بشری را مرتکب گردیده و منکر آن هم نبوده است. و لی او تنها عامل نسلکشی هزارهها نیست. بلکه بعد از او هم پیوسته سیاستهای حذف و انهدام توسط حکومتهای متکی به قومیت و قبیله دوام یافته است اما شاید تمام اشکال گذشته در حکومتها بعدی نبوده و بخشی از آنها به طور قطع در همه ادوار تاریخی وجود داشته است.
مرگ دستهجمعی درد جانگدازی است و کشتار دستهجمعی و نسلکشی با تمام اشکالش جانگدازتر. اما توجیه و نیشخند بر آن توسط جمعی فقط بهخاطر تعلقات نژادی و قومی و زبانی و یا مذهبی بر شدت این درد و رنجها میافزاید. نسلکشی هزارهها درد است، رنج است، عذاب است و توجیه آن و خوشحالی برای آن درد و رنج و عذاب مضاعف. ازین رو واکاوی این موضوع و مستندسازی آن و طرح آن در مجامع بین المللی و توجیه افکار عامه جامعه بشری به سمت آن ضرورت جدی است.
ما زمانی نسلکشی دوامدار بر علیه هزارهها را درک کرده میتوانیم که فهم حقوقی ما از نسلکشی تنها کشتار و قتل نباشد بلکه همه ابعاد و اشکال جرایم ضد بشری را در نظر بگیریم؛ هرگاه انهدام فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، پراکنده کردن جمعیت یک گروه انسانی به هدف محو هویتی و … را هم در کنار کشتار و قتل قرار دهیم بخوبی در می یابیم که نسلکشی هزارهها سیر طولانی و ممتد و سیستماتیک داشته و دارد و آن وقت به درستی عوامل این جرایم را هم می شناسیم.
وقتی نسلکشی هزارهها مطرح می شود بمعنای نا دیده گرفتن جنایات بی شمار علیه سایر اقوام نیست، شاید سایر اقوام در افغانستان هم گاهی مشمول بعض مصادق نسلکشی شده باشند اما هزارهها هم مشمول قربانیان تمام جرایم ضد بشری هستند و هم در مواردی که با اقوام دیگر هم درد و هم سرنوشت اند فشار و درد و رنج مضاعف را تحمل کرده اند.
حالا شما تصور کنید که یک حادثه طبیعی در یک لحظه چه فاجعه ای برای یک جمعیت به بار می آورد وانگاه تصور کنید و مقایسه که فاجعه کشتار و انهدام همراه با انواع شکنجه و زجر دادن و تحقیر و اسارت و… بطور مداوم و پیوسته و در طول یک و نیم قرن چه درد و رنجی را در پی دارد؟ حادثه طبیعی هدفمند نیست، طعن و تحقیر و توهین ندارد اما جنایت های ضد بشری که نتیجه افکار و رفتار صاحبان وجدانهای آلوده و مسخ شده است خیلی زجر آور تر از کشتن و نابود کردن یک حادثه طبیعی است و پیامد های زجر آور بسیاری دارد…
امید وارم با استفاده از علم حقوق، اسناد بین المللی، نمونه های عینی نسلکشی در جهان و مستندات آنچه که بر هزارهها گذشته است بزودی کتابها و پژوهشهای زیادی تدوین و منتشر شود و دادخواهی هزارهها در مجامع بین المللی به نتیجه برسد و روزی عاملین این جرایم محاکمه گردند.
در تاریخ معاصر حوادث دردناک زیادی در گوشه های جهان اتفاق افتاده که به تناسب آنچه که بر هزارهها گذشته هم تنوع جنایات و شکنجه ها و عذاب ها کمتر بوده و هم آمار و ارقام تلفات خیلی پاینتر اما با آنهم مستند سازی شده و در زمره جرایم و جنایت علیه بشریت و نسلکشی محسوب گردیده عوامل آنها تا حدودی مجازات شده اند، حوادثی نظیر رواندا، برما، یوگوسلاوی سابق و حالا حتی جنگ اوکراین، با توجه به آن وقایع و مقایسه آنها با جرایمی که علیه هزارهها رخ داده جنایت علیه هزارهها مصداق روشن نسلکشی و جنایت علیه بشریت است.