مقدمه
عجم اوغلو و رابینسون در کتاب «جاده باریک آزادی» با الهام از هابز به چهارنوع لویاتان اشاره میکنند: لویاتان غایب، لویاتان کاغذی، لویاتان درغل و زنجیر و لویاتان مستبد. درلویاتان غایب، جامعه دقیقا در وضعیت طبیعی هابز قرار دارد.
در واقع دولت به معنای مدرن وجود ندارد و قانون زندگی در جنگل بر همه چیز استیلا دارد. سودان و نیجریه هم اکنون در لویاتان غایب گرفتاراند. درلویاتان کاغذی هم جامعه ضعیف است و هم دولت. اما رنگ و لعابی از حاکمیت دیده میشود. مانند افغانستان عصر جمهوریت. مطابق این نظریه با سقوط جمهوریت، افغانستان مستقیما به قلمرو لویاتان غایب سقوط کرده است. درلویاتان غایب این تروریسم است که حکمروایی میکند و چیزی به نام دولت وجود ندارد.
درلویاتان در غل و زنجیر هم جامعه قوی است و هم دولت و هردو درتکاپوی پیشرفت، همدیگررا کنترل و نظارت میکنند. مانند دولت های دمکراتیک درغرب. اما لویاتان مستبد درجایی مستقر است که دولت قوی و جامعه ضعیف است. دولت عنصرفعال و دارای اقتدار عالی و شهروندان به صورت جانداران منفعل و مطیع اند. مانند چین و برخی کشورهای دیگر.
گروه طالبان در دهه هفتاد خورشیدی با ایده انگلیسی و پول برخی کشورهای عربی و مدیریت نهاد استخبارات و اردوی پاکستان، شکل گرفت و درراستای تامین منافع مؤسسان خود به ترور وجنگ نیابتی درافغانستان ادامه داد. در آن مقطع تاریخی درداخل کشور ازچند جهت بسترمناسب برای توسعه قلمرو نفوذ این گروه آماده بود.
جهت نخست ناتوانی رهبران جهادی درایجاد یک نظام مقتدر و مورد قبول همه جناحها بود که اکثریت مردم را ازآینده مایوس ساخته بودند.
جهت دوم توسعه درگیریها و تشدید ناامنی ها درسراسر کشور بود که زندگی را برای مردم تلخ و دشوار کرده بود. و جهت سوم و عمده گسترش فقر و نبود حداقلی از امکانات برای زنده ماندن اکثریت مردم در سراسر کشور و خصوصا درکلان شهرها بود.
طالبان در سال های نخست پیدایش، به سبب وجود همین جهات تسهیل کننده، مورد استقبال قرار گرفتند و در اکثر مناطق با همکاری مردم و استقبال گروههای جهادی مواجه شدند. اما نبود ظرفیت لازم در رهبری این گروه و فقدان درک صحیح از انتظارات اقشار مختلف از حکومت و حاکمان، باورهای جزم اندیشانه معطوف به سختگیریهای رفتاری با داعیه تطبیق شریعت؛ موجب ارتکاب خطاهای فاحش از سوی این گروه شد. خطاهایی که در فرجام منجر به زوال مشروعیت و تجرید امارت ازمیان اکثریت مردم افغانستان گردید.
مقاومتها با اینکه در سالهای آغازین چشمگیر نبود ولی با علنی شدن سیاستهای متعصبانه، ناعادلانه و انحصاری این گروه به سرعت در اکثر مناطق شمال، غرب و مرکزی کشور توسعه یافت و به تقابلات شدید مسلحانه با این گروه دراین ساحات منجر گردید.
طالبان با هدف ارعاب و ایجاد وحشت درمیان مردم از ارتکاب هرنوع جرایم جنگی و جنایت علیه بشریت ابایی نداشته و دربسیاری جاها به ایجاد سرزمین سوخته و کشتارغیر نظامیان مبادرت ورزیدند. طالبان به دلیل ناتوانی درشکست جبهات مقاومت ازگروههای تروریستی فراملی کمک گرفته و جنگ و بحران را به سمت مزمن شدن و فرسایشی شدن سوق دادند. این گروه درمدت پنج سال سلطه نخست شان برافغانستان کارنامه ی سیاهی را درتاریخ کشور به نام شان ثبت کردند. ازکشتارغیرنظامیان و افراد بی دفاع ملکی گرفته تا ترورو شهید نمودن شخصیت های مهم و مورد احترام درمیان اقوام افغانستان.
رفتاربدوی و بدور ازمدنیت و اخلاق انسانی با شهروندان و کشانیدن کشور به ورشکستگی تام اقتصادی و اعمال سیاستهای خشن و تبعیضآمیز علیه زنان و دختران درتمامی مناطق تحت سلطه شان، فاصله عمیقی را بین حاکمیت طالبان و مردم به وجود آوردند. کشوردروضعیتی کاملا بی دولتی قرار گرفت که مصداق لویاتان غایب است. همین وضعیت بحرانی بذرنفرت وصف ناشدنی را دردلهای مردم نسبت به امارت کاشت که به شکل شادیها وجشنهای مردمی در کلان شهرها بعد از سقوط امارت درزمستان ۱۳۸۰ خودرا نشان داد.
باشکلگیری نظام جدید و حضور نیروهای نظامی ناتو در کشور، طالبان بار دیگر با دریافت کمک از کشورهای همسایه و دوستان شان در گروههای تروریستی خارجی، افغانستان را به سوی نا امنسازی و بحران و تداوم جنگ سوق دادند و درطول دو دهه در عصر جمهوریت دهها هزار هموطن ما را از اقشار مختلف به قتل رساندند و با راه اندازی حملات انتحاری و انفجارهای گسترده، فجایعی را رقم زدند که در تاریخ منطقه و کشور ما بی پیشینه بود.
دهها هزارشهروند اعم از زن و مرد و اقشار مختلف کشته و یامجروح شدند. بر اساس گزارشهای مستند تا سال ۲۰۲۰ تنها نیروهای امنیتی کشورشصت هزار شهید داشتند که تا هم اکنون کشتارها استمراریافته و ارقام افزایش پیدا کرده است. آرزوی همه وارثان قربانیان و اکثریت آسیب دیدگان، این بود که اعضای گروه تروریستی طالب و همکاران افراطی خارجی آنها درمحاکم عادلانه و بیطرف محاکمه و مجازات میشدند اما در سایه یک تبانی داخلی و بین المللی و به رغم انتظار و خواسته میلیونها شهروند آسیب دیده، باردیگر در اسد ۱۴۰۰ به مسند قدرت برگشتند و بر مقدرات یک ملت بی دفاع مسلط شدند.
تبدیل لویاتان کاغذی در کشور به لویاتان غایب، فاجعهبار و تراژیک بود. پرسش اصلی هم اکنون این است که درسایه حاکمیت طالب آینده ملت و کشور چگونه رقم خواهد خورد؟آیا صلح پایدار و ثبات مطلوب با این وضعیت قابل دسترسی است؟ دراین جستار کوشیده ام که به پرسشهای فوق به اختصار پاسخ دهم.
1- طالبان و عامل تداوم جنگ و بحران
نظریهپردازان نوسازی و توسعه معتقدند که تمامی کشورهای درحال گذار مجبوراند که بحرانهای هویت، مشروعیت، مشارکت، نفوذ و توزیع را تجربه نمایند. برمبنای این نظریهها کشورهای توسعه یافته و سنتی از ثبات و استمرار بهرهمندند و تنها کشورهایی که گامهای آغازین نوسازی و توسعه را برداشته اند مواجه با بیثباتی و گسستهایی میشوند که خود از لوازم حرکت نوسازانه است. اگراین کشورها بتوانند به کمک تقویت ظرفیتهای مدیریتی خویش از این مراحل عبورکنند ، مدرنیزاسیون به سمت ثبات و تحقق اهداف توسعهای به پیش خواهد رفت و اگر به هر دلیلی نتوانند از این بحرانها بگذرند، خطر فروپاشی و تشدید بحرانها را تجربه خواهند نمود.
در افغانستان جدید، حرکت به سمت ایجاد یک هویت ملی واحد بعد از نجات از تحت الحمایگی و استرداد استقلال آغازشد و در سالهای پایانی قرن بیستم روند تکاملی خود را پیمود. این ایده در دو دهه جمهوریت با تقویت جایگاه افغانستان در نظام بین الملل رشد قابل توجهی کرد و مفاد ماده چهارم قانون اساسی جدید بخش اعظم احساسات و عواطف ملی را به سوی حل بحران هویت هدایت نمود و حاکمیت ملی را به اتباع بهرهمند ازحقوق برابر و قانونی کشور اختصاص داد.
اما ناسیونالیزم افراطی که همواره در صدد تحمیل هویت یک قوم بر هویتهای مستقل اقوام دیگر بوده اند، درطول قرن بیستم و دو دهه عصر جمهوریت درقرن بیست و یکم، هرگز از اخلال درسیر طبیعی شکلگیری هویت واحد ملی منصرف نشدند و بسیاری از مساعی نخبگان دلسوز و آیندهنگر را ناکام ساختند. پروسه ملتسازی از مجاری قانونی و مسالمتآمیز را به مسیر یکسانسازی اجباری و حذف دیگران و تحمیل هویت یک قوم برتمام مردم تغییر دادند. با قدرت یافتن مجدد طالبان تلاش ناسالم یکسان سازی اجباری و تبلیغ هویت تحمیلی، تشدید شده و بحران هویت ملی به شکل خطرناکی درهمه جا خودنمایی میکند.
بحرانهای پنجگانه به نحوی به بحران مشروعیت ارتباط مییابند. بحران مشروعیت درشرائط کنونی به حدی تشدید شده که هستی و موجودیت واحد سیاسی «افغانستان» را درمعرض تجزیه و فروپاشی کامل قرار داده است.
روشنترین شاخص مشروعیت، مقبولیت عامه و رضایت اکثریت مردم ازکارنامه یک حکومت است. طالبان با استیلای نظامی برمردم و تعلیق تمامی ساختارهای قانونی کشور و با عبور ازدریاهای خون و راه اندازی سناریوهایی از کشتار و تخریب، انفجار و انتحار؛ رژیمی را بنیاد نهاد که نه کمترین مشروعیت داخلی دارد و نه هم مشروعیت بین المللی.
در جریان گفتوگوهای صلح دوحه پرسشی را که بسیاری از رسانهها از زبان وارثان قربانیان جنایات تروریستی طالبان گزارش میکردند این بود که آینده زندگی ما با قاتلان شهیدان ماچگونه تعریف میشود؟ ما نه فراموش میکنیم و نه این جنایتکاران را میبخشیم. هواداران رهبران و متنفذانی که توسط طالبان شهید و ترور شده اند بسیار بعید است که بتوانند حتی در یک ساختار مشترک قدرت باگروه طالبان کارکنند. مردم آمریکا در نخستین موج از حملات تروریستی در یازدهم سپتامبر قریب سه هزار قربانی دادند و نزدیک به همین تعداد ازنیروهای مسلح این کشور در جنگهای بعدی علیه تروریسم و طالب کشته و زخمی شدند.
درست به همین دلیل هیچ حکومتی توان سفید نمایی امارت طالبان و توان توجیه برقراری روابط دیپلماتیک با این گروه تروریستی را در افکارعمومی کشو خود به سادگی پیدا نخواهد کرد. همین تصویر از ماهیت طالب و پیشینه سفاکی و قرون وسطایی اش، در اذهان اکثریت مردم افغانستان و جهان، بزرگترین سد کسب مشروعیت درسالهای پیش رو خواهد بود.
مشارکت نتیجه نوسازی نهادها و ساختارهای یک کشوراست که به هدف گذار به دمکراسی و تعریف حقوق برابر شهروندی، بستر رقابتهای قانونی در آن مساعد میگردد و کشور ما در دو مقطع متفاوت تاریخی فرصت مشارکت سیاسی را برای شهروندانش تعریف کرد. اما هرگز این مهم به صورت نهادینه به فرهنگ عامه و سنت پایدار در نیامد. تنها در لابلای کاغذها و اسناد تقنینی باقی ماند و براثر ضعف دولت و فساد به سمت بحران سوق داده شد.
اگر چه درعصر جمهوریت به تدریج امیدواریها تقویت شده بود که با اصلاح ساختاری در آینده ظرفیت مشارکت سیاسی بهبود پیدا نماید. اما بازگشت طالبان به قدرت، افغانستان را بار دیگر به بحران مشارکت سوق داد و شهروندان دارای حقوق سیاسی و مدنی برابر را به اتباع منفعل و بدون حقوق تبدیل کرد و آنها را همانند قرون وسطی به بهانههای مذهبی و جنسیتی و قومی درمعرض انواع « آپارتاید» قرارداد.
دوام سلطه طالبان در وضعیت جاری، بحران مزمنی را شکل داده است که نتایج بیثباتکننده و وخیم آن در درازمدت آشکارخواهد شد. بحرانهای نفوذ و توزیع هم به تبع بحرانهای هویت، مشروعیت و مشارکت تداوم یافته و فضای زندگی مردم را به صورت دهشتناکی از ترس و نومیدی نسبت به آینده آکنده است. افغانستان درعصر مدرن اما درغیاب یک دولت مدرن و حاکمیت قانون سخت عذاب میکشد.
۲- طالبان و آینده صلح آمیز افغانستان
صلح و ثبات درجوامع پسامنازعه به صورت یک نیازحیاتی مطرح میشود. صلح اگر به معنای توافق معنادار وعادلانه در شرائط مساوی منظور شود، میتواند صلح پایدار نامیده شود. صلح به این معنا با نوع نظامهای سیاسی رابطه معناداری دارد. برخی از ساختارها ماهیتا صلحستیز است. ساختاری که در راستای تحقق آرزوها و مقاصد مردم شکل نگرفته باشد، تامین صلح برای آن اهمیت اندکی هم ندارد.
صلح به معنای شکست نظامی و خلع سلاح یک طرف منازعه در افغانستان و درنگرش طالبانی، تنها میتواند به گفته کانت فیلسوف معروف پروسی، «تعلیق موقت جنگ» نامیده شود نه صلح پایدار. درافغانستان تحت سلطه نظامی و امنیتی طالبان، کل کشور به سان یک انبار مواد منفجره درآمده و هرلحظه خطر منفجر شدن هستی همه را تهدید میکند. طالبان همانگونه که نشان داده اند نه ظرفیت مدیریت یک جامعه ناهمگن از لحاظ قومی و فرهنگی را دارند و نه تفکر مدرن که دست کم در محدوده سلطه استبدادی هم به مانند یک نهاد حکومتی درعصر به اصطلاح دولت-ملت عمل کنند.
طالبان مردمان بومی مناطق مختلف کشور خصوصا مرکزی و شمال را به مرگ گرفته اند تا ازروی ناگزیری به درد راضی شوند و با اعمال انواع شیوههای ظالمانه داراییها و اراضی شان را غصب میکنند و متحدان تباری و فکری شان را از ماورای مرزهای دیورند جایگزین شان میسازند. اینگونه اقدامات، مردمانی را که روزی به صورت حاکمان نیمه مستقل برمناطق شان، خود گردانی و نوعی حاکمیت برخود را تجربه کرده اند، به مخالفان بالفعل امارت تبدیل کرده و «بحران هویت ملی» و «بحران توزیع» را که از انتظارات فزاینده شهروندان از یک حکومت ملی ناشی میشود، به شکل خطرناکی تشدید نموده است.
مردم درعصر جمهوریت در بسیاری از مناطق شهری وروستایی به دلیل دریافت خدمات متنوع از طریق حکومت توقع شان از دولت به صورت بنیادی متحول گردیده است. مردم دولت را بیشتر به حیث یک نهاد ارائه کننده خدمات متنوع به ملت میشناسند نه یک لویاتان غایب و نهاد ضعیف و فاقد اقتدار.
علاوه براین، فقر فزاینده که توان اندیشیدن و نفس کشیدن را از اکثریت عظیم ساکنان دوزخ طالبانیزم، ستانده است آینده تاریک تری را درچشم اندازحیات جمعی مردم ترسیم میکند. به گفته منابع معتبر از برنامه جهانی غذا هم اکنون از هر ده نفر درافغانستان نه نفر به غذای کافی دسترسی ندارند.
مردم درمیان جهنم بردگی، سرکوب و گرسنگی فقط منتظر یافتن فرصتی برای تخریب بنای ناپایدار امارت طالبانی اند. شالوده ساختار نظام امارت طالبان برتبعیض جنسیتی، قومی و مذهبی و ستیز با دنیای مدرن بناشده است و همین ویژگی نمی گذارد که با وجود چنین ساختاری، صلحی پایداری در کشور شکل گیرد و مردم خود شان نظامی را بسازند که صلح دائمی و منافع انسانی و جمعی شان را تامین کند.
اندیشه سیاسی امارت طالبان متعلق به نگرشها و مناسبات کهنهی متعلق به قرون وسطی و مبتنی بر روایت «دیو بندی» و به روز نشده از شریعت است که اصرار به عملیاتی کردن آن بحرانهای متراکمی را تولید میکند که هیچ قدرتی توانایی حل آن را ندارد.
اگرچه یک روایت از سناریوهای سیاسی برای آینده، قبل از به قدرت رسیدن مجدد طالبان این بود که گروه طالبان به صورت بخشی از ساختار آینده کشور پذیرفته شود تا همانند پروسه بن دوباره مشکل تولید نکند. اما تجربه دوسال حکمرانی انحصاری و ظالمانه این گروه نشان داد که نفس حضور این جریان با چنین اندیشههای مدنیتستیز و غیر متساهل، مانع شکلگیری یک صلح پایدار و یک ساختارمردم سالار و فراگیر ملی است . مردم و وارثان شهیدان و قربانیان بیشمارمبارزه با این جریان واپسگرا، برای شان بسیار تلخ و ناگوار است که در آینده بتوانند با این قاتلان و تروریستان درزیریک سقف و در سایه یک ساختارحاکمیتی، زندگی شرافتمندانه داشته باشند.
مظالم و سرکوبگریهای وحشیانه طالبان، درفرجام مردم را به انتخاب یکی از دو راه مجبورمیسازد: یا قبول مرگ تدریجی و تن به ذلت بردگی سپردن و یا رفتن به سمت ایجاد یک حماسه سرنوشتساز، ماندگار و سراسری ملی با هدف تحقق آزادی و عدالت اجتماعی.
سخن پایانی
دوسال سلطه طالب نشان داد که این گروه ظرفیت حکمرانی و مدیریت یک کشور دارای پیچیدگیها و مشکلات همانند افغانستان را ندارد. کشوری که گامهای آغازین توسعه را تجربه کرده و با بحرانهای متعددی ناشی ازآن گرفتار است. گروه طالبان دوسیه قطوری از افراطیگری، تروریسم و کشتار و تخریب و نقض حقوق بشر در تاریخ معاصراین کشور دارد که وجودش با حفظ تمامی خصائل سازمانی مانع جدی و واقعی درمسیر رسیدن به صلح و ثبات پایدار است.
هرگونه امید بستن به تغییر فکری و عملی این گروه بیهوده است و تجربه نزدیک به سه دهه ظهور این گروه، درعرصه سیاست و اجتماع، این مدعا را به روشنی تأیید میکند. کارنامه دوساله حکمروایی مجدد این گروه نشان میدهد که تبعیض، خشونت، توحش، سلب حقوق اولیه شهروندان، گسترش فقر و بدبختی و اشاعه جهل و بد اخلاقی از مهمترین محصولات این سلطه ظالمانه است. تعمیق و توسعه فقر، بیکاری، استبداد، استمرار انحصار و تکتازی درعرصههای مدیریتی، بحرانها ی متراکم اجتماعی را سبب شده و چشمانداز آینده کشور را به شدت تیره و تار ساخته است.
همه چیز به وضوح به ما میگوید که با تداوم سلطه طالب، جنگ، خشونت و بی ثباتی هم دوام مییابند. زندگی صلحآمیز در آینده افغانستان در موجودیت سلطه امارت طالبان آرزویی نیست که بتوان به سهولت به آن دست یافت. مردم با محرومیت از آزادیها و حق تعیین سرنوشت شان عصبانی و به شدت از بهبود وضعیت ناامید شده اند. ما هم اکنون به معنای واقعی کلمه چیزی بنام دولت نداریم و به اصطلاح از وضعیت لویاتان کاغذی به باتلاق لویاتان غایب و جولان متوحشانه تروریسم و از وضعیت نیمهمدنی عصر جمهوریت به وضعیت طبیعی هابزی و درغیاب دولت مدنی سقوط کرده ایم.