درآمد
قدرت و ماهیت سیاسی گروه طالبان متکی بر ایدئولوژی و حمایت خارجی است که ایدئولوژی آن تشکیلیافته از دو وجهه شدید قومی و مذهبی است. این گروه به لحاظ خاستگاه تفکر قومی طرفدار غلبه قهرآمیز بر رقبای قومی، سلب حقوق شهروندی و غصب سرزمینهای آنان است.
از لحاظ مذهبی تعلق خاطر عمیق به سلفیهای تکفیری و مدارس دیوبندی دارد. به عبارت دیگر ماهیت اصلی طالبان معجونی از شوونیسم قومی و افراطیت مذهبی است که مرزهای ضخیم و غیر قابل انعطاف میان خود و دیگری میکشد. در حدی که خطوط گسل میان این مرزها تا کنون چیزی جز جوی خون نبوده است.
از سوی دیگر هزاره ها به لحاظ قومی غیر پشتون و در نقطه متفاوت و گاه مقابل پایگاه قومی طالبان قرار دارند و از لحاظ مذهبی شیعه هستند. بنابراین، بر اساس باورهای ایدئولوژیک طالبان، مستحق کشتار و نابودی هستند.
از آنجا که مناسبات قدرت در افغانستان قومی است و صرفا بر بنیاد منافع قومی شکل گرفته است، لذا در محاسبات سیاسی طالبان، هزارهها نه تنها از لحاظ قومیت، بلکه از لحاظ مذهبی نیز مستوجب سرکوب و نابودی هستند. از این زاویه مناسبات میان طالبان و هزارهها همواره بحرانی و دارای خطوط گسل بوده است.
تاریخ دوره اول حاکمیت طالبان و کشتارهایی که صورت گرفت و همچنین حملات انتحاری در طی بیست سال گذشته بر هزارهها توسط طالبان که هرکدام مصداق روشن نسلکشی بوده است و رفتارهای دو سال اخیر در حاکمیت جدید طالبان با هزارهها و حذف کامل آنان از همه مناسبات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی مذهبی گمانهزنی در مورد مناسبات هزارهها و طالبان را بغرنجتر و آشتیناپذیرتر میسازد.
پس از به قدرت رسیدن دوباره طالبان در سال 2021 یکی از پرسشهایی که ذهن بسیاری از تحلیلگران و حتی خود هزارهها ار درگیر کرده است این است که مناسبات هزارهها با طالبان چگونه باید باشد؟
این پرسش هر چه زمان میگذرد اهمیت بیشتر پیدا میکند. زیرا اکنون پس از دو سال حکومت طالبان و تجربه زیست در سایه هراسناک این گروه بر اساس سیاست پرابهام تعامل، هزارهها یکبار دیگر در معرض نابودی قرار گرفته است و عرصه زندگی از هر جهت بر آنان هر روز تنگتر و محدودیتها بیشتر گردیده است. تیراندازی و کشتار عزاداران حسینی در روزهای تاسوعا و عاشورای سال جاری مصداق روشنی بر این مدعا است.
این گفتار در پی آن است که صورتبندی ابتدایی از جناحهای سیاسی درون هزارگی و موضع آنان در برابر طالبان ارائه کند و در نهایت به پرسش فوق، پاسخی هرچند اجمالی و گذرا بدهد.
انگاره تعامل هزاره ها با طالبان
گروهی از سیاستمداران و جناحهای سیاسی که در طی سالهای اخیر و در دوره بیست ساله نظام جمهوریت به نحوی از کاروان عقب مانده بودند و هر لحظه حسرت رسیدن به دروازههای قدرت را در دل فربه ساخته بودند به محض سقوط دولت پیشین، شعار «تعامل با طالبان» را سر دادند و احساس میکردند که گویا نوبت ایشان رسیده است و باید حالا آنان شعار همراهی با کاروان پیروز را یدک بکشند. آنان خود را مستحق خلافت شرکای سابق قدرت و پیروز بلامنازع میدان سیاست میدانستند.
البته در پشت این شعار تنها انگیزههای فرصتطلبانه قرار نداشت، بلکه دستهای پیدا و پنهان و وعده و وعیدهای بیرونی نیز دخیل بود. مدتها پیش از آن که نظام مشروع افغانستان به دست طالبان سقوط کند برای برخی از چهرهها و جناحهای سیاسی هزارگی چراغهای سبز و وعدههای رنگین از بیرون از مرزهای افغانستان نشان داده شده بود. برخی از کشورها به برخی از جناحهای سیاسی حتی تضمین جایگاه سیاسی در حکومت پساجمهوریت را داده بودند.
علاوه بر دو عامل گذشته مناسبات و ارتباطات با برخی از جناحهای طالبان در این رویکرد بدون تاثیر نبود. از درون طالبان و برخی از جناحهای این گروه نیز که در عمل هیچ اختیاری از خود نداشتند، صرفا برای تضعیف جبهه حکومت وعدههایی به برخی از جناحهای سیاسی داده شده بود و حتی تضمینهایی داده بودند.
در هر صورت شعار تعامل با طالبان با این که در کشورهای حامی طالبان همچنان داغ است و طرفداران پروپاقرصی دارد، در داخل افغانستان اما بسیار زود رنگ باخت و حاملان این پرچم کمتر از شش ماه دوام نیاوردند و مایوس شدند.
با این که در آغاز حاکمیت دوباره طالبان، طیف نسبتا گستردهای از جناحهای سیاسی برای تعامل با این گروه مسابقه گذاشته بودند، اما اکنون کار به جایی رسیده است که دیگر حتی حاضر نیستند در رسانهها ظاهر شوند و در باره موضع رسمی خود سخن بگویند.
در این که چه عواملی باعث شکست روایت تعامل با طالبان گردید ممکن است دیدگاههای مختلفی وجود داشته باشد. اما ساختار فکری و ماهیت ایدئولوژیک طالبان به گونهای است که روزی همه حامیان و حتی طرفداران آن را نه تنها مایوس بلکه به شدت پشیمان خواهد کرد.
کسانی که به هر دلیلی به این گروه دل خوش کرده اند و از آن حمایت میکنند روزی بهای سنگینی بسی بیشتر از مخالفان طالبان خواهند پرداخت. این حقیقت اکنون بیش از هر کسی دیگر در قلب تعاملگران جوانه زده است، فقط ابراز نمیتوانند.
رعیتزدگی و تبعیت مطلق هزاره ها از طالبان
برخی از جناحهای سیاسی درونهزارگی پس از ناامیدی از تعامل مثبت با گروه طالبان سخن از «رعیت شدن» محض به میان آوردند و همه را دعوت به پیروی بیچون و چرا از طالبان کردند.
بر اساس این روایت گروه طالبان به هر دلیلی که حاکم شده است اقتدار را در دست دارد و همه باید از آن تبعیت کنند و دم بر نیاورند. کلیدواژه اصلی این روایت اصطلاح «رعیت» بوده است که به هر معنایی تاویل ببریم، چیزی جز اطاعت و سرسپردگی از آن بیرون نمیآید.
نظام ارباب – رعیتی تقریبا در تمام جوامع مختلف وجود داشته و هنوز هم در میان برخی از ملتها وجود دارد. مصداق کامل سیستم ارباب – رعیتی در عصر فئودالیسم اروپایی در قرون وسطی نمود یافته بود. بر اساس این سیستم تعدادی به عنوان ارباب و تعدادی دیگر به عنوان تیول داران آنان در جامعه عمل میکردند.
ارباب صاحب منزلت اصلی و اختیارات مطلق و تیولداران صاحبان منزلت فرعی و تبعی بودند که توسط ارباب تعیین میگردید. پایینتر از تیولداران عامه مردم بودند که مجبور بودند به طور مستقیم از خواستههای تیولداران و یا بالواسطه از اوامر ارباب بزرگ تبعیت کنند. در چنین جامعهای دو قطب مشخص وجود دارد که یکطرف ارباب و در طرف دیگر رعیت قرار دارند.
جالب این است که شعار رعیت پیشگان نیز همین است که عامه مردم به خصوص هزارهها رعیت امارت باشند و تنها به رعیت بودن خویش اکتفا کنند. نه حقی مطالبه کنند و نه مطالبه آنان سودی دارد. شاید آنان نیز مثل تعاملگران فکر میکردند که عصر تیولداری آنان فرا رسیده است و باید از این شرایط به نفع خویش و جناح خویش استفاده کنند.
خیالی که دیری نپایید و کم کم در حال رنگ باختن است و آنان باید متوجه شده باشند که طالبان حتی آنان را به رعیتی هم قبول ندارند. چه رسد به اینکه احیانا منطقه و یا جایگاهی را به عنوان تیول در اختیار شان قرار دهند.
این گروه اگرچه هنوز ظاهرا ناامید نشده اند و همچنان در تقلا هستند که با حمایتهای پیدا و پنهان برخی مراجع بیرونی به اهداف از پیش تعیین شده برسند. اما واقعیت این است که رعیتمندی همچون طوق لعنت تا ابد بر گردن شان خواهد ماند و هرگز به اهدافی که فکر میکردند نخواهند رسید. چون نه طالبان در محاسبات خود جایگاهی برای آنان قایل هستند و نه رعیتزدگان میتوانند حداقل شرایط نمایندگی از یک کتله قومی را کمایی کنند.
تقیه سیاسی هزاره ها
پس از فروپاشی سریع سیستم سیاسی سابق و حاکمیت دوباره طالبان برخی از جریانهای سیاسی و یا نهادهای مردمی به تقیه سیاسی روی آوردند و در بیشتر موارد ساکت ماندند. چون میدیدند که نه امکان تعامل مثبت با طالبان وجود دارد و نه به عنوان رعیت قبول خواهند شد و نه امکان جدال مسلحانه وجود دارد و حتی برای برخی راه گریز نیز وجود نداشت. بنابراین نوعی سکوت و گزاره با اداره جدید را در پیش گرفتند.
به نظر میرسد که در میان این گروه، طیف وسیعی از گروهها و شخصیتهای سیاسی، اشخاص متنفذ و نهادهای دینی و مذهبی حضور داشتند. آنها هنوز تا حدی آبرومندانه موقعیت و جایگاه خویش را حفظ کرده اند و نه شعار تند مقاومت سر داده اند و نه شعار تعامل و یا رعیتشدن را. مشکل این گروهها این است که به نحوی دچار خودسانسوری و تقیه شده اند ولی ظرفیت بالقوه در آنها وجود دارد که در شرایط مساعدتر صفوف مبارزه علیه گروه حاکم را نیرومندتر و مستحکم ساند.
مقاومت و جنگ هزاره ها در برابر طالبان
برخی از اشخاص و طیفهای سیاسی و اجتماعی به خصوص برخی از نظامیان حکومت پیشین از ابتدای ظهور دوباره طالبان شعار مقاومت در برابر طالبان سر دادند و در این مسیر تاوانهای سنگینی نیز پرداخته شد. کمترین زمزمه در این باره با شدت هرچه تمام سرکوب گردید و کشتارهای سیستماتیک و خونینی نیز صورت گرفت.
این طیف از افراد و و اشخاص به هیچ جایی وابسته نبودند و تنها میخواستند از غرور و حیثیت لگدمال شده خود و مردم خویش دفاع کنند. در آغاز حکومت طالبان در بخشهایی از مناطق مرکزی و هزارهجات کشتارهای خونینی صورت گرفت که ریشه در چنین موضعی داشتند.
برخی دیگر در مسیر همراهی با طالبان با این گروه مشکل پیدا کردند و پس از سالها همراهی با این گروه متوجه شدند که مسیر را اشتباهی پیموده اند. بنابراین رو به مقاومت و ایستادگی برای استیفای حقوق تلف شده مردم خویش گرفتند. پیشگام این طیف از گروههای نظامی و سیاسی مقاومت بلخاب بود که همگی شاهد شکست خونین و سرکوبی آن بودیم و متاسفانه به نتیجه نرسید.
استراتژی عدالتخواهی هزاره ها
بدنه اصلی و قاطبه مردم هزاره علیرغم زندگی در زیر سلطه طالبان اما در مسیر عدالت و عدالتخواهی استوار ایستاده اند. مسیری که توسط شهید مزاری ترسیم گردیده است و به نظر میرسد که هرگز قابل کتمان و محو شدن نیست. بزرگترین سرمایه اجتماعی هزارهها در عرصه سیاسی و اجتماعی افغانستان میراثی است که شهید مزاری به عنوان خط عدالتخواهی به یادگار گذاشته است.
شاید رمز ماندگاری شخصیت و فراگیری گفتمان شهید مزاری در میان هزارهها در همین نکته نهفته است که او برای خط مشی سیاسی هزارهها الگوهایی را ترسیم کرده است که حتی در فقدان خودش به صورت نامرئی و در عین حال با اقتدار کامل جامعه را سمتوسو میدهد و رهبری میکند.
خط عدالتخواهی شهید مزاری یا استراتژی عدالتخواهی دارای ویژگیهایی است که سرنوشت سیاسی و هویت مردم هزاره را روشن میکند و هیچ ابهامی در دایره این هویت باقی نمیگذارد.
یک هزاره چه بخواهد یا نخواهد که اعتراف کند ناخودآگاه در سرزمینی به نام افغانستان که همه چیز با عینک قومی دیده میشود و اساسا همه مناسبات سیاسی و قدرت بر محوریت قومیت میچرخد در محیط مغناطیسی گفتمان عدالتخواهی مزاری قرار میگیرد و از همینجا جایگاه، روش و شیوه رفتار خود را تنظیم میکند.
در گفتمان شهید مزاری کلیدواژههایی وجود دارد که نه تنها نقاط کور سیاستورزی سیاستمداران بلکه حتی رفتار اجتماعی عامه مردم هزاره را روشن میکند. به همان اندازه که یک سیاستمدار و یا رهبر میتواند از شهید مزاری بیاموزد، یک انسان عادی و کراچیوان از وی میآموزد و چه بسا بسیار بهتر از دنیای رنگارنگ سیاستمداران زندگی خود را بر مدار خط عدالتخواهی استوار ساخته و با پیام اصلی عدالتخواهی ارتباط منطقی و معنیدار برقرار میکند.
از نگاه شهید مزاری «جنگ هیچوقت راه حل نبوده» و یک پدیده زشت و ناپسند است که هرگز برای مناسبات سیاسی راه حل نیست. اما اگر مجبور به جنگ شوی باید تا مرز برابری بجنگی و هرگز تسلیم نشوی.
«وحدت ملی یک اصل» استراتژیک است اما نه به صورتی که برادران بزرگتر تعیین کنند. «دشمنی میان اقوام فاجعه است» اما اگر کسانی به این دشمنی دامن زد و در این دشمنی قومت را هدف قرار داد باید در برابر آن بایستی و تا آخر مقاومت کنی.
رقابت درونی و شکستن وحدت مردم یک فاجعه است ولی اگر کسانی از درون به آرمانهای مردم خیانت کرد نباید او را نادیده بگیری و منافع کلان را قربانی مصلحت کنی. دهها معیار سیاسی و ضروری برای زیست انسانی از سوی وی ارائه شده است که هر کدام بدون هیچ ابهامی خط مشی عمومی را روشن میکند.
بنابراین عدالتخواهی به معنای مبارزه برای شأن برابر یک استراتژی روشن است که در همه حالات و شرایط تکلیف همه را روشن میکند و نیاز به آب و آتش زدن نیست.
از این رهگذر کسی که در مسیر عدالتخواهی قرار دارد و حرکت سیاسی خود را بر این مبنا استوار کرده است نیاز به دریوزگی در هر دروازه را ندارد. بلکه متکی به باور راسخ و مبتنی بر منافع کلان جامعه خود حرکت میکند و در این مسیر نه پروای سنگ ملامت را دارد و نه به لبخند دیگران دل خوش میکند. نه در فرازی خود را گم میکند و نه در فرودی تسلیم جبر زمانه و رعیت ستمگران میشود.
بر اساس استراتژی عدالتخواهی نه تفنگ در دست گرفتن و رفتن به دام پهنشده توسط دشمن کمال مطلق است و نه آسودن در کنج عزلت فضیلت ناتمام. کسی که حرکت سیاسی خود را در مسیر استراتژی عدالتخواهی استوار ساخته است باید همواره در حرکت باشد و برای رسیدن به اهداف بلند انسانی خود و استیفای حقوق مردم و برای رسیدن به عدالت یکسره تلاش و مبارزه کند. طبیعی است که شکل مبارزه را زمان و معیار آن را منافع مردم تعیین میکنند.
خوشبختانه اکثر جناحهای سیاسی هزارگی و پیروان خط عدالتخواهی علیرغم برخی کاستیهای غیر قابل بخشش به چنین مرحلهای از آگاهی و شعور جمعی رسیده اند و تا کنون بهترین موضع سیاسی را اما به صورت نانوشته و غیر رسمی اتخاذ کرده اند. در طی دو سال گذشته توطئههای بسیار صورت گرفت که پیکر خونین هزاره خونچکانتر گردد.
اما نوعی هوشیاری جمعی و عقلانیت سیاسی که ریشه در استراتژی خط عدالتخواهی دارد مانع از بروز فجایع گستردهتر و خونینتر شده است. استراتژی عدالتخواهی خود یک سامانه قدرت است که از آن نه تنها طالبان بلکه همه پدیدههای سیاسی را میتوان نگاه کرد و با هرکدام متناسب با موقعیت و ماهیت شان ارتباط برقرار کرد.
گروه طالبان از لحاظ ماهوی بر بنیاد هراس، ترور، کشتار و افراطیت قومی و مذهبی استوار است. از همین رو تا زمانی که نام طالبان بر آن صدق میکند نه اصلاحپذیر است و نه میتوان هیچگونه اصلاح و یا منفعتی را از آن انتظار داشت. آنچه طالبان در طی دو سال گذشته نشان داده است به روشنی این مدعا را اثبات میکند.
کسانی که هر روز از طالبان رعایت حقوق شهروندی، رعایت حقوق زنان، آزادیهای مدنی، آزادی بیان، بازگشایی مکاتب و دانشگاهها، رفع محدودیت بر کار زنان، به رسمیت شناختن مذهب، رفع محدودیت بر مراسم دینی و مذهبی، کار، رفاه، توسعه و … مطالبه میکنند تیر در تاریکی رها نموده و به طور تلویحی مرجعیت این گروه نامشروع را برجسته میسازند.
بنابراین بر مبنای استراتژی عدالتخواهی، طالبان حتی دهها سال هم اگر بر حاکمیت غاصبانه خود ادامه دهند و همه کشورهای جهان آن را به رسمیت بشناسند باز هم صلاحیت و ظرفیت یک حکومت معمولی و متناسب با شرایط زمان را نخواهد داشت. این عصارهای از دیدگاه و باور خط عدالتخواهی است و هرکسی که باور به این استراتژی دارد تا حد زیادی تکلیفش روشن است.
سخن پایانی
آنچه در طی چند عنوان برای روشن شدن دیدگاه سیاسی جامعه امروز هزاره در برقراری نسبت این جامعه با گروه طالبان که اکنون در افغانستان حاکم است و موقعیت سیاسی ما بیان شد نوعی صورتبندی استعجالی است که قابل گسترش به موارد بیشتر شاید باشد. زیرا جامعهای که سرگذشت خونین داشته است و تا کنون نتوانسته از زیر بار گران تاریخ قد راست کند و هنوز قامتش خونچکان است لامحاله دچار گسستها و نابهنگامیهای بسیار است.
اما در مجموع همه آنچه گفته شد و آنچه ممکن است ناگفته باقی مانده باشد در دو گفتمان کلانتر قابل ردیابی است. گفتمان مبارزه با طالبان و گفتمان تعامل با این گروه.
شهید مزاری علیرغم همه دشمنیها و کژتابیهای یک جامعه فلاکتزده و دچار بحران، مسیری را در آن بنیاد نهاد که الگوی همه حرکتهای عدالتخواهانه بعد از خود گردیده است.
او گفتمانی را از میان خاک و خاکستر یک تاریخ تباهشده و مردمی فراموششده به وجود آورد که بر اساس آن تا عدالت اجتماعی در افغانستان برقرار نشود، نه ثبات به وجود خواهد آمد و نه مبارزه خاتمه خواهد یافت و نه هیچ گروهی به پیروزی دایمی دست خواهد یافت و نه گروهی برای همیشه حذف خواهد شد.
طبیعی است در مقابل این گفتمان، گفتمان سازش، فرصتطلبی و در نهایت ذلتپذیری و تسلیم شدن است. گفتمانی که در طول تاریخ وجود داشته و خواهد داشت و احیانا ماندگار هم خواهد بود اما نه با شهرت نیک و قابل افتخار بلکه با ذلت و خواری به حیات خویش ادامه خواهد داد.
در نهایت به این نقطه باید رسید و بدان باید اذعان کرد که تنها راه جامعه هزاره در برابر طالبان پیروی از استراتژی عدالتخواهی و پناه گزیدن در سایه آن است. خارج از این دایره نه مبارزه معنی مییابد و نه برای آینده سرنوشت روشن متصور است. از این منظر طالبان نه اصلاحپذیر است و نه قابل اعتماد. بلکه تنها راه برقراری نسبت با آن مبارزه دوامدار علیه آن است. اما مبارزه تنها یک شکل و یک فرم ندارد.
اشکال مبارزه را هم کسی از بیرون نباید بر جامعه هزاره تحمیل کند و هرگونه تصمیم برای سرنوشت آینده همانگونه که شهید مزاری گفته بود از درون جامعه هزاره و توسط خود آنان باید اتخاذ گردد. ما خود باید تشخیص دهیم که کجا بایستیم و کجا صبر کنیم و کجا و چه وقت سلاح به دست بگیریم و چگونه مبارزه کنیم.
یک پاسخ
به عنوان یک هزاره تنها راه را در مبارزه مسلحانه میبینم اما به وقت.اکنون نه سلاح نه حمایت خارجی و نه حمایت سیاسی داریم . اما سلاح نیز بر زمین نگذاریم و حزب در داخل و خارج کشور داشته باشیم
مردم مخالف طالبان بایستی بدون دلایل شخصی از هر کشوری که طالبان با آن مخالف هست کمک بگیرند زیرا طالبان نیز حامیان قدرتمند خود را دارد .
کلام آخر با طالبان بایستی مانند خودشان جنگید . بمب گذاری
حملات چریکی
ترور رهبران طالب . فلج کردن نیروی هوایی این ها نه یک ارتش بزرگ میخواهد نه مهمات کلان
کافیست تا زمان مناسب از قدرت گیری طالبان جلوگیری شود