مقدمه
اندیشه نوگرایی و لزوم نوشدن، درمیان مسلمانان درخلال قرن ۱۹م بعد ازمواجهه با جهان غرب و درک فاصله عمیق بین دو تمدن رقیب، مطرح گردید. متفکران و نخبگان مسلمان درترکیه، مصر، هند و ایران پس از فهم انحطاط و عقب ماندگی کشورهای خویش، به هدف یافتن راه های نجات به تکاپو افتادند. این تلاشها در اکثر کشورها مانند ترکیه، ایران، مصر موفق بود و جوامع این کشورها بعد از چند دهه درسایه ی اقدامات حاکمان نوگرای شان، سیمای کاملا مدرن یافتند و از وضعیت رقتبار سنتی فاصله مشهودی پیدا کردند.
افغانستان از عصر امیر شیر علی خان در اواخر قرن ۱۹ برلزوم نوسازی جامعه و نهادهای حکومت آگاهی یافت. مورخین مدعی اند که مشورههای سید جمال الدین حسینی (افغانی) به شاه در اقدامات نوسازانه مؤثر بود. با روی کار آمدن امیر عبدالرحمن این اقدامات متوقف گردید و در قرن بیستم در اواخر سلطنت حبیب الله خان، اقدامات محدود نوسازانه با احتیاط شروع شد.
مکاتب (مدارس) محدود ساخته شد و تهیه چاپخانه و چاپ کتاب و جراید محدود تحت تاثیر نوسازی در دیگر مناطق خاورمیانه مانند ترکیه، ایران، مصر و هند مستعمره بریتانیا از جمله این اقدامات محسوب میگردید. این اقدامات تدریجی تقابل کدام نهاد یا شخصی را در قبال نوسازی در پی نداشت. اما اقدامات عمومی تر امان الله خان که با الهام از آتاتورک و رضا خان صورت میگرفت. با مقابله شدید سنتیهای جامعه خصوصا سران قبایل و ملایان پیرو سنت دیوبندیه و نزدیک به دربار مواجه گردید و سبب سقوط سلطنت شد.
نادر خان و اخلاف او با عبرت گیری از سرنوشت امان الله خان، اقدامات نوسازانه را بسیار با احتیاط به صورت تدریجی و سیاستهای گام به گام به پیش بردند و عکس العمل مهمی در برابرشان شکل نگرفت.
داود خان که شیفتگی شدید نسبت به تجدد داشت با تقویت اردو و امنیت ملی، اقدامات نوسازانه را تشدید کرد و تقابل محدود سنت گرا ها را به شدت سرکوب نمود. اما حاکمیت حزب دمکراتیک خلق، حرکت نوسازانه را بسیارجدی تر و درعین حال بسیار خام اندیشانه تر به پیش برد. در عصر حکومت این حزب به دلیل تشدید تخاصمات بین قدرتهای بزرگ و دوام جنگ سرد، گروههای سنت گرا و ستیزه گر، بسیار گسترده مورد حمایت این قدرت ها قرار گرفت و ستیز خونین سالها به طول انجامید.
در عصر جمهوریت در شروع قرن ۲۱ باز هم تقابل سنت گراها و نوگرایان شدت گرفت و کشور را به یک بحران عمیق و همه جانبه غرق کرد. در این دوره پیش بینیهای آگاهان سیاسی این بود که تجربه یک قرن مقابله با نوسازی این بار افغانستانیها را بیدار کرده و شایدآنان به کمک این ذخیره غنی از تجربه ناکامی های یک قرنه، بتوانند مسیر نوی را انتخاب کنند و با این فرصت طلایی که نصیب کشور شده بتوانند، گامهای سنجیده و محکمی را به سمت نو شدن در همه ابعاد زندگی اجتماعی برداشته و پیامدهای ناشی از این جدال یک قرنه را به بهترین شکل مدیریت نمایند.
اما تقابل و ستیز بی پایان، بی هیچ وقفه استمرار یافت و فضای زندگی را به شدت ملتهب ساخت و این انگاره را تقویت کرد که دراین خطه جغرافیایی سنت و تجدد تضاد آشتی نا پذیر دارد و هرگز نمی شود بین این دو مقوله جمع کرد. گویا تقدیر ازلی این است که یا باید مدرن شد و سنت را رها کرد و یا برعکس. باید سنتی بود ونوگرایی را تا ابد مجال حضوردراین خطه نداد.
پرسش هایی که این جستار درپی یافتن پاسخ برای آنها ست اینکه چرا در افغانستان سنت و تجدد پدیدههای کاملا ناسازگارند؟ اصولا ماهیت مدرنیته چیست و واقعیت سنت کدام است؟ این مفاهیم چه نسبتی با مدرنیزاسیون دارند؟ چرا تضاد اصول و پیامدهای تجدد و سنت در برخی کشورها بدون عوارض جانبی جدی، مدیریت شده اند؟ چرا ما تا کنون نتوانسته ایم از این بحران با عوارض کمتری عبورکنیم؟ دراین جستار روش ما برای یافتن پاسخ ها، تحلیل دادههای تاریخی با بهره گیری از نظریه گاسیفلد است.
۱- توضیح مفاهیم
الف) تجدد: این کلمه معادل واژه مدرنیته درگفتمان غربی است
مدرنیته: واژه مدرنیته در فارسی به معنای بسیار نزدیک به تجدد و جدید شدن است، اما به گونه اصطلاحی در دو قلمرو کاربرد بیشتر دارد: یکی در سپهر هنرکه دراین جا به آن پرداخته نمی شود. و دیگری در قلمرو جامعه شناختی که به خاطر صبغه غالب فرهنگی ای که دارد، بی ارتباط با فلسفه نیست.(زائری، اسدالله(1390 ):4 ). بنابر یک تعریف «مدرنیته بیانگر تازگی، بداعت و نو بودن زمان حال» به عنوان گسست یا انقطاع از«گذشته» ورود به آینده ای سریعا در حال ظهور و در عین حال نا مطمئن و ناپایدار است».
تعریف دیگر از آقای لارنس کهون است، بر طبق تعریف او، مدرنیته تمدن جدیدی است که در اروپا و امریکای شمالی، در طول چند قرن اخیر گسترش یافته و در آغاز قرن بیستم، به ظهور کامل رسیده است. او ضمن اینکه تمدن را به تمام معنی جدید و در تاریخ بشری بی پیشینه میداند، اوصاف ذیل را برای آن بر میشمارد:
1- روش نو و نیرومند برای طبیعت شناسی
2- فناوری نوین ماشینی
3- روشهای تازه تولید صنعتی
4- پیشرفت بی سابقه در معیارهای مادی زندگی انسانی
5- سرمایه داری
6- فرهنگ عمدتا سکولار
7- دموکراسی لبیرال
8- فردگرایی
9- عقل گرایی
10- انسان مداری یا اومانیسم (همان).
بر اساس نظر ماکس و بر، مدرنیته عبارت است از: «فرایند عام همگانی عقلانیت و افسون زدایی و رهایی ازتوهمات». به بیان دیگر، مدرنیته یعنی خرد باوری، عقلانی کردن هر چیز و ویرانگری عادتهای اجتماعی، باورهای سنتی و شیوههای مادی و فکری زندگی کهن. تعریف دیگر که از مدرنیته ارائه شده از جامعه شناس مشهور«آنتونی گیدنز» است: «مدرنیته به شیوههای زندگی اجتماعی و تشکیلات و سازمانهای اجتماعی اشاره دارد که از حوالی قرن هفدهم به این طرف در اروپا ظاهر شدند و به تدریج دامنه تأثیرات و نفوذ آنها کم و بیش در سایر نقاط جهان نیز بسط و گسترش یافت».
ب) سنت:
در تعريف سنت، نیز وفاق کلی وجود ندارد، برخی آن را با انديشه هاي كهنه برابر و عدهاي سنّت و سنت گرايي را به معني حفظ وضع موجود مي دانند و برخي آن را با ارزش هاي فرهنگي برابر مي دانند.
در علوم اجتماعي، سنّت مجموعه اي از عقايد، آداب و رسوم و عادات تاريخي، فرهنگي و اجتماعي تلقي مي شود. بنابراين، جامعه سنتي به جامعهاي گفته مي شود كه در جهت حفظ اين سنتها كوشا بوده و فاقد آثار و تجليات نوگرايي و نو سازي يعني شهرگرايي، صنعتي شدن، تجمل گرايي و گوناگوني اجتماعي است و نهايت اين كه تشكيل گروههاي اجتماعي متعدد، مشاغل گوناگون، چند عملكردي شدن سيستم سياسي، اقتصادي و توسعه وسايل ارتباط جمعي، افزايش سطح سواد و توسعه مشاركت سياسي در جامعه سنتي چندان محسوس نبوده و يا اين كه به شكل مدرن آن تحقق نيافته است. (همان)
ماكس وبر سنّت را مأخذ عملي ميداند كه مشخص، محدود، روزمرّه و عادي است و جنبه تقدس دارد. از اين رو رفتار سنّتي، رفتاري شخص، روزمرّه، محدود و عادي است كه در مجموع از سنت هاي تقدسآميز اخذ شده است.
ولی سنّت (Tradition) و سنّت گرايی (Traditionalism) در فرهنگ علوم سياسی: مجموعه انديشه ها، عادات، و رسومي است كه به يك ملت تعلق دارد و به عنوان ميراث اجتماعي از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود. سنّت گرايي اعتقاد به اصالت تمام رسوم و سنني است كه در يك جامعه پذيرفته شده است. سنت در زبان عربی به معنای راه و روش است؛ خواه پسندیده باشد یا ناپسند عبارت از باور یا رفتاری است که در یک گروه یا جامعه از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، دارای معنای نمادین یا اهمیت ویژه ی است و ریشه آن به گذشته برمیگردد.(عسکری، جان محمد(1398) : 3).
ج) مدرنیزاسیون و نوگرایی:
نوگرایی یا نوینگرایی،که از آن به نامهای تجدد گرایی یا مدرنیسم (modernism) نیز یاد میشود، به معنی گرایش فکری و رفتاری به پدیدههای فرهنگی نو و پیشرفتهتر و کنار گذاشتن برخی از سنتهای قدیمی است. نوگرایی فرایند گسترش خردگرایی درجامعه وتحقق آن در بستر مدرنیته است. نوگرایی یا مدرنیسم، گسترهای از جنبشهای فرهنگی که ریشه در تغییرات جامعه غربی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم دارد را، توصیف میکند. این واژه مجموعهای از جنبشهای هنری، معماری، موسیقی، ادبیات و هنرهای کاربردی را که در این دوره زمانی رخ دادهاند، در بر دارد (ویکی پدیا).
مدرنیزاسیون در واقع فرآیند تغییرات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که در کشورهای در حال توسعه رخ میدهد و باعث حرکت آنها به سوی الگوهای پیچیده و تکامل یافته اقتصادی، اجتماعی و سیاسی میشود.
واژه “مدرنيزاسيون” مترادف متجدد شدن، واژه امروزی و متداول برای فرایندی کهنه و قدیمی است؛ یعنی فرایند تغییر اجتماعی که بر پایه آن کشورهای کمتر پیشرفته، به ویژگیهای کشورهای پیشرفته، نزدیک میشوند و سر انجام بدانها دست مییابند و در آن ویژگیها با کشورهای پیشرفته اشتراک پیدا می کنند. بر پایه این فرایند، کشورهای عقب مانده آینده خود را هم طراز ویژگیهای کشورهای پیشرفته تصور میکردند و در صدد بودند به گونه ی آنها را به چنگ آورند.
به طور كلي هر جا سخن از تغييراتي به ميان آيد كه در رفتار فردي و اجتماعي و يا در اقتصاد و سياست جامعه موثر باشد؛ نوسازي است. اين واژه، در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم معمولا به معني رشد تعقل و عرفی گرایی (سکولاریسم) به كار مي رفت. اينك، نوسازي غالباً معني رشد اقتصادي را دارد و يا مترادفي است براي واژههاي غربي شدن و نوگرايي. (آقابخشي، علی(1374): 210).
مدرنیزاسیون در واقع فرآیند تغییرات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که در کشورهای در حال توسعه رخ میدهد و باعث حرکت آنها به سوی الگوهای پیچیده و تکامل یافته اقتصادی، اجتماعی و سیاسی میشود.
خاستگاه تئوریک بحث «تجدد»، نظریات جامعه شناختی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم بود که از آغاز با دو مدل، جامعه سنتی (روستایی، عقب مانده در حال توسعه) و جامعه مدرن (شهری، توسعه یافته، صنعتی) مطرح شد. انواع ساختارهای اجتماعی با تبعیت از قوانین نظریه تکامل با یک وضعیت تحول تاریخی روبرو بودند.که درقالب این نظریه ها به صورت تک خطی وغیرقابل برگشت توصیف شد.
۲- مبنای نظری
در میان نظریه پردازان نوسازی در کشورهای جهان در حال توسعه، دو رویکرد کلان درتبیین تقابل سنت ومدرنیته وجود دارد. یک رویکرد بر تضاد آشتی ناپذیردومفهوم متکی است. این رویکرد مدعی است که تجدد تغییری است که جامعه سنتی در همه ابعاد در خود تجربه میکند. هر جامعهی مدرنی نمیتواند دیگر سنتی باشد. یا هر جامعهای که سنتی باشد دیگر نمیتواند وصف مدرن و یا توسعه یافته را و یا درحال توسعه را با خود حمل کند.
رویکرد کلان دیگر برعکس رویکرد نخست، برمکمل بودن تجدد وسنت تاکید دارد. بر اساس این رویکرد، تجدد در واقع ادامه سنت و در تداوم و استمرار سنت شکل میگیرد و ریشههای تجدد از سنتها تغذیه میکند. بر بنیاد این رویکرد تجدد در غرب هم در تضاد با سنتها شکل نگرفته است. بلکه تجدد ارزشها و واقعیتهای را که در سنت و تجربه تاریخی گذشتگان وجود داشت تکمیل کرده و شالوده هایش را بر همان اصول و ارزشها بنا نهاده است.
رویکردی که بر تضاد و آشتی ناپذیری تجدد و سنت تاکید دارد، هم در میان نظریه پردازان نظام سرمایه داری و جامعه شناسان آمریکایی دیده میشود و هم در میان مارکسیستها. مارکسیستها برنگرش تضاد دیالکتیکی و اصل تکامل در جامعه و تاریخ، تکیه دارند: «جهان ادامه تقابل تاریخی و مبارزهی نو با کهنه است.
هر پدیدهی نو، از یک پدیدهی کهنه سر به در میآورد. این مبارزهی نو با کهنه، مبارزهی دوامدار و پایان ناپذیر است؛ از آغاز بوده است و تا جهان پابرجاست ادامه خواهد یافت. به مفهوم دیگر، بدون تقابل نو و کهنه تغییر و حرکتی نمیتواند در جهان وجود داشته باشد» (هشت صبح(1392):1.). و مدافعان نظام سرمایه داری بر مبنای نظری مکاتب نوسازی و لزوم مدرنیزاسیون رویکردشان را درباره ستیز بی پایان سنت و تجدد، توجیه میکنند. نیل اسملسر بر رویکرد نخست در مورد نسبت سنجی تجدد و سنت تاکید دارد، او میگوید : ظهور جامعه مدرن مساوی با افول جامعه سنتی است.
اما گاسیفلد برعکس، براین رویکرد که تجدد و توسعه با سنت آنگونه که توهم میشود، متضاد نیستند. او تاکید دارد که: سنت و تجدد متضاد نیست. بلکه مکمل هماند. بر مبنای این رویکرد هر جامعه سنتی ایستا نیست. میتوان تغییرات اجتماعی را با سنتها سازگار نمود. (زائری، پیشین: 6).
برخی از متفکران ایرانی، تقابل سنت و تجدد را نمیپذیرند و آن را یک توهم صرف توصیف می کنند. به نظر این تیپ از تحلیل گران، تجدد چیزی جز تداوم سنت نیست: «دو قطبى شدن سنت و تجدد را یک طرح هژمونیک غربى براى استثماردیگران مىدانند. تقابل بین این دو جدید است و در واقع تجدد چیزى غیر از امتداد سنت نیست.
به لحاظ فلسفى، امکان ندارد که تجدد علیه سنت، شمشیر بکشد. هرگاه سنت و تجدد موضع ایدئولوژیک به خود بگیرند علیه دیگرى شمشیر مىکشند. حال آنکه ایدئولوژیک شدن، خود یک پدیده مدرنیستى است. پس اگر تقابلى شکل مىگیرد، از ناحیه تجدد است. حتى آنجا که سنت ایدئولوژیک مىشود با سازوکار مدرن علیه تجدد شمشیر مىکشد. البته چنین تقابلى را باید نزاع زرگرى و میانتهى دانست.».(عماد، افروغ(1380):5 ).
بر اساس همین رویکردهای نظری میشود، راههای سه گانه ی را برای گذار از سنت و جامعه سنتی، به تجدد و یک جامعه مدرن، در نظر گرفت. راه نخست، نوسازی را میتوان انقلاب بورژوا-دمکراتیک نامید. این راهی است که انگلستان در 1688 در انقلاب شکوهمند تجربه کرد و فرانسه در انقلاب کبیرخویش درا واخر قرن هجدهم. در این راه تغییر مطلوب و بیرون رفت از وضع نامطلوب موجود از پایین و ازمتن مردم آغازمی شود و با خشونت و تغییرات بنیادین در ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، همراه است.
جهان توسعه نیافته هم اگر بخواهد که به سوی نوشدن (توسعه) حرکت کند و بر لزوم نو شدن و تغییر ایمان بیاورد، باید همین راه را طی کند و راه دیگری و یا الگوی غیر ازاین نمی تواند مفید باشد. راه دوم، اصلاحات و ایجاد تغییر از بالا است. نوشدن برمبنای این الگو یک پروسه است و ماهیت درونی دارد. تغییراتی که در شرایط ویژه شروع میشود و از تحولات اجتماعی و محیطی متأثر میشود و برحوادث تأثیر میگذارد. این راه، در واقع راه اصلاحات و ایجاد تغییراز بالا است. الگویی که در ژاپن و آلمان، ترکیه و ایران تجربه شد.
کشورهای سنتی که با تدبیر رهبران دانا و دلسوز به قدرتهای صنعتی و مدرن تبدیل شدند. این تجربه نشان میدهد که رویکرد گاسیفلد و هم فکرانش مبنی بر سازگاری تجدد و سنت، از واقعیت ها ی زندگی جمعی کمتر فاصله دارد. چون ژاپن با حفظ سنتهای معقول خود جامعه و کشور مدرن شد و المان توسط صدر اعظم مقتدر ودانای خویش بیسمارک، به وحدت وصنعت رسید و سنتهای ارزشمند خود را نیز، با تجدد سازگارنمود. ترکیه به رهبری یک رهبر نوگرا (مصطفی کمال) کشور به شدت سنتی را با اتخاذ سیاست گام به گام، به تدریج به یک کشور مدرن تبدیل نمود.
کشوری که چندین قرن به شکل یک امپراتوری یا خلافت اسلامی، غرب را تهدید می کرد اما به دلیل افتادن درجاده انحطاط از نعمت پیشرفت ونوشدن محروم ماند و اگر ستیزتجدد و سنت خرد مندانه هدایت نمی شد، معلوم نبود امروز این کشور چه سرنوشتی را پیدا می کرد. در ایران هم رضا شاه معتقد به مدرنیسم بود و همانند مصطفی کمال با سیاست اصلاحات و ایجاد تحول از بالا، جامعه ایران را به یک جامعه مدرن تبدیل نمود.
امان الله خان که معاصر و شیفته ای این دوحاکم نوگرا در دو کشور مسلمان بود به توصیه های هیچ یک از دوالگوی موفق، توجه نکرد و اصلاحات را بدون داشتن یک ارتش قوی و آماده بودن شرائط عینی و ذهنی جامعه به شدت سنتی افغانستان، در سایه شتاب عاری از هرگونه خردمندی، به ناکامی افتضاح آمیزسوق داد.
راه سوم، نوسازی، راه رشد غیر سرمایه داری است. رویکردی که نظریه پردازان مارکسیست در واکنش به نظریات نوسازی جامعه شناسان آمریکایی مطرح کردند. اینها هم به نحوی به تک خطی بودن مسیر توسعه تاکید کرده اند وهمانند مکاتب نوسازی، حرکت به سمت نوشدن را یک ضرورت اجتناب نا پذیر و غیر قابل برگشت توصیف کرده و با انقلابهای کمونیستی، جامعه را به سمت وسوی نوشدن هدایت میکنند.