جمعه 7 جدی 1403 برابر با Friday, 27 December , 2024
حزب عدالت و آزادی افغانستان

Justice and Freedom Party of Afghanistan

امتناع هم ذات پنداری، مکانیسم بازتولید فاجعه

تلاش برای به رسمیت شناخته شدن نسل‌کشی هزاره‌ها، چندی است که از کانال‌های مختلف و به مناسبت‌های گوناگون، عمدتا از سوی افراد، گروه‌ها و نهادهایی که خود نیز هزاره‌ هستند، دنبال می‌شود.

مخاطب این کارزار، عموما کشورهای غربی، مجامع جهانی و نهادهای حقوق بشری هستند. تمرکز این کارزار بر آن استوار شده تا در سطح بین المللی نسل‌کشی هزاره‌ها مورد پذیرش قرار گرفته و به رسمیت شناخته شود. با این وجود به نظر می‌رسد که این کارزار پیش از آن که بتواند در سطح بین‌المللی توفیقی به دست آورد، نخست بایستی بر چالش دیگری که در سطح ملی و در میان افکار عمومی اقوام غیر هزاره با آن مواجه است، غالب آید.

هنوز کم نیستند کسانی که علی رغم اذعان و اقرار به وقوع نسل‌کشی دوام‌دار بر علیه هزاره‌ها، از همصدایی با این کارزار خودداری می‌کنند. چه بسا هراس از تشدید شکاف‌های قومی، یکی از عواملی باشد که باعث تردید گروه مذبور در همراهی با کارزار فوق است. به باور این گروه تاکید بر وقوع نسل‌کشی هزاره‌ها، در کشوری که هنوز شکاف‌های قومی در آن به شدت فعال هستند، عاملی است که پل زدن بر روی این شکاف‌ها و عبور از آن‌ها را ناممکن و یا لااقل دشوار می‌سازد.

با این وجود به نظر نگارنده‌ی این سطور، به رسمیت شناختن نسل‌کشی هزاره‌ها علاوه‌ی بر آن که برخاسته از تعهد اخلاقی یکایک افراد این جامعه نسبت به فجایعی است که در تاریخ آن‌ها رخ داده، تنها راه برای عبور از همان ذهنیتی است که هر گونه درک و همدردی با قربانیان فجایعی همچون نسل‌کشی را ممتنع ساخته و فرصت حیاتی برای تکرار دوباره و بلکه چندین‌باره و دوام‌دار نسل‌کشی را فراهم می‌سازد.

نسل‌کشی قومی، پیش از هر چیز گواه عمق و شدت شکاف‌های مبتنی بر قومیت در ساختار سیاسی و اجتماعی افغانستان است. وجود همین شکاف‌ها است که وقوع چنین فجایعی را ممکن و میسر ساخته است. خطوطی که تمایزهای قومی در افغانستان را برجسته ساخته و شکاف‌های قومی را دوام می‌بخشند، در عین حال امکان هر نوع هم‌ذات‌پنداری میان جمعیت‌های مختلف قومی در این کشور را، نسبت به رنج‌ها و آلامی که هر یک از این گروه‌ها با آن دست به گریبان است، ناممکن می‌سازند.

هم‌ذات‌پنداری میان «ذات»‌هایی که پیش از آن که به یک گروه قومی خاص تعلق داشته باشد، انسان هستند، همچون همه‌ی دیگر انسان‌ها. به تعبیر آرنت در «آیشمن در اورشلیم» فقدان این هم‌ذات‌پنداری در میان اعضای یک جامعه و ناتوانی افراد از درک رنج‌ها، آلام و مصایبی که بر دیگر اعضای جامعه می‌رود، امکان خلق آشویتس‌ها و هولوکاست‌ها را فراهم می‌سازد. جنایاتی که در آشویتس صورت گرفت، نه توسط اهریمنان آدم‌نُما، بلکه توسط انسان‌هایی صورت گرفت که به لحاظ شخصی همچون تمام دیگر انسان‌ها بودند و نسبت به خانواده، نزدیکان، دوستان و آشنایان، رحمت، عطوفت و مهربانی از خود نشان می‌دادند.

آن چه از فردی مبادی آداب، محافظه‌کار، ملایم، نرم‌خو و تحصیل‌کرده همچون آدولف آیشمن، یک جنایت‌کار جنگی می‌سازد، ناتوانی در تفکر است و جوهره‌ی تفکر از نگاه آرنت، توانایی هم‌ذات‌پنداری با دیگران است. نازیسم به عنوان یک ایدئولوژی نژادی همین قابلیت و توانایی را از پیروان خود سلب می‌کند. ایدئولوژی نازیسم آدم‌ها را در دسته‌های مختلفی دسته‌بندی کرده و انسان‌ها، بدون واسطه‌ی این مفاهیم، در مقام انسانی همچون خود ما، مورد ادراک قرار نمی‌گیرند. آن‌ها از پشت خطوط تمایز بخشی مورد فهم و درک قرار می‌گیرند که ایدئولوژ‌ی نژادی به تصویر کشیده است.

مادام که این خطوط در ذهن‌ها باقی است، توان درک رنج‌های دیگری، قضاوت اخلاقی درباره‌ی آن‌ها و تقبیح جنایات صورت گرفته در مورد‌شان برای ما ناممکن خواهد بود. همراهی اخلاقی با قربانیان نسل‌کشی زمانی ممکن می‌گردد که تفکر اخلاقی بتواند با عبور از مرزهای جدا کننده و تمایز بخش قومی، امکان درکی مشترک از فاجعه را برای همگان میسر سازد. از این رو، هر چه اذعان به وقوع نسل‌کشی‌ و محکوم کردن آن در میان طیف وسیع‌تری از اعضای یک جامعه‌ی چند قومی گسترش یابد، می‌توان نسبت به افزایش ظرفیت‌های اخلاقی آن جامعه و امکان رسیدن به درکی مشترک از رنج‌هایی که قربانیان نسل کشی در آن جامعه متحمل شده‌اند، امیدوار بود.

امروز نیز آن چه عبور از شکاف‌های قومی در افغانستان را ناممکن ساخته است، پایدار بودن و استوار بودن همان خطوطی است که هر کدام از گروه‌های قومی را در سپهر مستقلی قرار داده و به وجود آمدن درک مشترک میان آن‌ها را ممتنع ساخته است. همان طور که انسانیت، در محاصره‌ی این شکاف‌ها و خطوط تمایز‌بخش قرار گرفته و باعث ناتوانی در هم‌ذات‌پنداری با قربانی به مثابه‌ی یک انسان می‌گردد، جنایت نیز در پناه همین چارچوب‌های قومی، صبغه‌ی قومی به خود می‌گیرد و هم از این رو، همراه شدن با قربانی به مثابه‌ی پشت کردن به قومیت تلقی می‌گردد.

درک نا انسانی از قربانی، همراه و توام است با درک نا انسانی از جنایت و این هر دو، دو روی یک سکه‌اند. نه قربانی با چهره‌ی واقعی و برهنه از تعلقات قومی مورد درک قرار می‌گیرد و نه جنایت و عامل آن، با چهره‌ی راستین خود و به دور از وابستگی‌های قومی. در پناه استمرار چنین فضایی، امکان بازگشت فاجعه همچنان مفتوح است؛ چرا که تلاشی برای عبور از ذهنیتی که خلق آن را ممکن ساخته، صورت نگرفته است. ناتوانی در اذعان به وقوع فاجعه و محکوم کردن آن به لحاظ اخلاقی، نشانه‌ی باقی ماندن در همان فضایی است که فرصت رخ‌دادِ نخستینِ آن را مهیا ساخته است.

در چنین فضایی، خیز برداشتن برای رسمیت یافتن فاجعه و اذعان به آن، نخستین تَرَک بر دیوار ستبری است که افکار و اذهان ما را به تسخیر درآورده و ما را از هر نوع هم‌ذات‌پنداری با کسانی که تعلقات و وابستگی‌های قومی متفاوتی دارند، ناتوان می‌سازد. بنابراین، چنین کارزاری را نباید صرفا از دریچه‌ی تعهد اخلاقی نسبت به قربانیان مورد ارزیابی قرار داد، هر چند این تعهد اخلاقی نخستین وجهی باشد که ماهیت کارزار فوق را تشکیل می‌دهد. این پیکار در عین حال، تلاشی برای عبور از همان ذهنیتی است که در پناه آن امکان بازتولید منطقی که تحقق نسل‌کشی از جمله‌ی ثمرات آن است را، فراهم و میسر می‌سازد.

از این رهگذر می‌توان گفت تلاش برای یادآوری نسل‌کشی، احیای حافظه‌ی قومی نیست، بلکه تلاش برای عبور از فهم قومی از تاریخ و رسیدن به درکی ملی، انسانی و فراقومی از آن است؛ درکی که از خلال آن، همدردی و همراهی با قربانیان جنایت‌هایی که با هدف پاکسازی قومی صورت گرفته را، برای آحاد ملت ممکن و میسر می‌گرداند و وجدان جمعی را بر وسیع‌ترین قاعده‌ی ممکن، یعنی قاعده‌ای انسانی و ملی، استوار می‌سازد.

با توجه به آن چه گفته شد، لغزش‌گاهی که ممکن است کارزار به رسمیت شناخته شدن نسل‌کشی هزاره‌ها در آن بلغزد نیز آشکار خواهد شد. هدف از این کارزار آن است که با تحریک وجدان اخلاقی تمامی اعضای جامعه، توجه آن‌ها را به انسان‌ بودن قربانیان نسل‌کشی معطوف دارد و از این رهگذر، همراهی آن‌ها را در تقبیح اخلاقی نسل‌کشی به دست آورد. هدف پیکار فوق آن است که قومیت به مثابه‌ی مفهومی واسطه، در مسیر فهمِ درد و رنجی که بر قربانیان نسل‌کشی وارد شده، مانع از آن نشود که قربانیان به مثابه‌ی موجوداتی انسانی، همچون دیگر انسان‌ها، مورد ادراک قرار بگیرند.

آن چنان که قربانی در مقام همدردی از هر گونه تعلق قومی پیراسته شده و به عنوان یک انسان، متعلق عواطف اخلاقی ما قرار می‌گیرد، جنایت به عنوان روی دیگر فاجعه نیز بایستی پیراسته از برچسب‌های قومی مورد فهم قرار بگیرد. کارزار نسل‌کشی هزاره‌ها تنها در صورتی توفیق خواهد یافت که برای تمامی گروه‌های قومی در افغانستان اطمینان خاطر ایجاد کند که تثبیت نسل‌کشی هزاره‌ها، چه در سطح ملی و چه در سطح بین‌المللی، تلاش برای عبور از فهم قومیت‌زده از فجایع انسانی است و نه کسب امتیازات قومی و یا محکومیت اقوام خاص. دعوت به همراهی با این کارزار هم زمان باید بر روی دو نکته تاکید داشته باشد:

1. قربانیان نسل‌کشی، به جرم هزاره بودن قربانی نسل‌کشی واقع شده‌اند. هزاره بودن، عنوانی بوده است که عاملان جنایت از رهگذر آن تلاش داشته‌اند تا امکان همذات‌پنداری، همدردی و همراهی دیگر اقوام را نسبت به هزاره‌ها ممتنع سازند.

2. آن چنان که قربانی نبایستی از رهگذر تعلقات قومی مورد قضاوت قرار بگیرد، جنایت و عاملان آن نیز نبایستی بر مبنای وابستگی‌ها و تعلقات قومی مورد قضاوت قرار بگیرند. آن چنان که در مقام همدردی با قربانیان بایستی فهم قومیت‌زده و نا انسانی به کناری گذاشته شود، در مقام محکومیت عاملان جنایت نیز نباید قضاوت‌‌های قومی و یا ادبیات قومی محوریت پیدا کرده و برجسته شود.

پیوند کوتاه:

https://jfp-af.org/?p=2041

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین عناوین
پر بازدیدترین ها
PHP Code Snippets Powered By : XYZScripts.com