مقدمه
اگر نسل کشی هزاره ها در افغانستان به خوبی درک شود، در جهت اتحاد و همدلی مردم کشور و جنبش اجتماعی برای عدالت و برابری همگانی و برای همه بسیار موثر واقع میشود، چون نسلکشی در بستر تاریخی، فرهنگی، دینی و سیاسی ای خاص رخ میدهد. مردم افغانستان با فهم مشترک خویش از نسل کشی هزارهها به ریشههای خشونت، جنگ و تبعیض در عمق فرهنگ و سیاست خود شناخت پیدا میکنند و به اصلاح آن خواهند پرداخت و مبارزه با نسل کشی هزاره ها به یک آرمان بزرگ و الهام بخش و افتخار آفرین تبدیل میشود.
لکن درک این نکته برای بسیاری از هموطنان ما دشوار است. به باور این جانب موانع ذیل سبب شده است که این درد خاص و ویژه هزارهها به خوبی درک نشوند:
۱. عدم آشنایی با تعریف حقوقی جنوساید و تفاوت آن با جنایت علیه بشریت و جرائم جنگی؛
در واقع این سه سطح از جنایت و جرائم بین المللی میتواند همه جنایات رخ داده در افغانستان را مطابق خصوصیات هریک توضیح دهند.
۲. عدم آشنایی با ماهیت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نسل کشی و سازوکارهای فرهنگی و سیاسی آن، یعنی ایدئولوژی و ادبیات نسل کشی که وقوع آن را به لحاظ اجتماعی ممکن ساخته و توجیه میکند.
۳. این تصور نادرست که نسل کشی محصول یک نزاع همه جانبه میان دو قوم است . پس اگر هزاره نسل کشی میشود، قوم دیگر مجرم است. این تصور نادرست است. رادیکالیزم و شوونیسم قومی غیر از قوم است.
۴. این تصور اشتباه که به رسمیت شناختن نسل کشی یک گروه قومی و یا مذهبی نوعی امتیاز قومی برای آن قوم به وجود میآورد. این تصور نادرست است ، بلکه همانگونه که در مقدمه ذکر کردم این شناخت به فهم ریشههای خشونت و تبعیض کمک کرده و جامعه را به صلح و آشتی پایدار کمک میکند. این جانب میکوشم طی این یادداشت، این چهار مطلب را توضیح دهم.
جنوساید و تفاوت آن با جنایت علیه بشریت و جرائم جنگی
گفته میشود که کشتار افراد ملکی و حمله به اماکن عمومی و غیر نظامی اختصاص به گروه قومی هزاره و یا حامعه شیعه افغانستان ندارد. پس چگونه است که هزارهها مدعی اند که کشتن آنها نسل کشی است؟
پاسخ این پرسش در تعریف حقوقی جنوساید( ژنوسید) و تفاوت آن با دو گونه جرم بین المللی دیگر که عبارتند از جنایت علیه بشریت و جرائم جنگی نهفته است. در واقع این سه گونه جنایت توضیح میدهد که قتل سیستماتیک هزارهها که به دلیل هویت قومی و مذهبی آنان انجام میشود،جنایت نسل کشی محسوب میشود، اما کشتار سیستماتیک افراد ملکی دیگر که به دلایل اعتقادات سیاسی شان و سایر انگیزه ها صورت میگیرد جنایت علیه بشریت است. همچنین، پاکسازی قومی، کوچ اجباری، ناپدید سازی اجباری ، شکنجه و تعقیب و آزار افراد به دلیل تعلق قومی، مذهبی(دینی )، نژادی و سیاسی شان از جمله ای جرائم جنایت علیه بشریت به حساب میآیند. کشتار هدفمند افراد ملکی به خودی خود از مصادیق جنایت علیه بشریت است. اما همین کشتار اگر به قصد نابودسازی یک گروه قومی ، مذهبی ، ملی و نژادی انجام شود، نسل کشی محسوب می شود. یعنی در اینگونه از قتل اعضای یک گروه قومی، مذهبی، ملی و نژادی به جرم قومیت، نژاد، ملیت و مذهب خود که از ویژگیهای دائمی و ثابت افراد به حساب میآیند و خودشان در انتخاب آنها چندان نقشی ندارند، کشته میشوند. به عبارت دیگر به جهت وجودشان (و گونهای خاص از بودن شان ) کشته میشوند نه به جهت رفتار شان .
هدف اساسی از کنوانسیون جنوساید در پی تجارب تلخ جنگ جهانی دوم این بوده است که از گروههای قومی، نژادی، مذهبی و ملی در برابر این گونه جنایت محافظت کند. لذا طبقات اجتماعی برای مثال عالمان دینی و گروههای سیاسی تحت حمایت این کنوانسیون قرار ندارند. اگر حکومتی افراد یک طبقه اجتماعی برای مثال زمینداران بزرگ و یا تمامی اعضای یک گروه سیاسی را به قتل برساند مرتکب جنایت علیه بشریت شده است نه جنوساید.
پس بسیاری از کشتارهای افراد ملکی که در کشور ما به صورت سیستماتیک و هدفمند انجام میشوند، میتوانند مصداق جنایت علیه بشریت باشند.
همچنین بسیاری از کشتارهای دیگر به دلیل عدم رعایت اصول چهارگانه قوانین بشردوستانه بین المللی یعنی قوانین حاکم بر جنگ به وجود میآیند که مصداق جرائم جنگی اند. این چهار اصل عبارتند از : (۱)اصل محافظت از افراد ملکی در عملیات جنگی، (۲)اصل تفکیک میان اهداف ملکی و نظامی، یعنی عملیات نظامی به گونهای اجرا شود که به افراد و اماکن ملکی که شامل منازعه نیستند آسیب نرساند، (۳) اصل تناسب یعنی حمله بر هدف نظامی بسیار ویرانگر نباشد که آثار تخریبی آن از محدوده هدف نظامی فراتر رفته اهداف ملکی را نیز در بر بگیرد و (۴) اصل عدم کاربرد سلاحهایی که باعث رنج و آسیب غیر ضرور بر نظامیان میشود مثلا استفاده از سلاحهای کیمیاوی.
اگر به این نکات دقت شود متوجه میشویم که
۱. دختران کاج جرمی جز هزاره بودن و یا شیعه بودن ندارند و به جرم ویژگی قومی و مذهبی خود کشته میشوند و لذا تحت حمایت کنوانسیون جنوساید قرار دارند، البته وجود قصد نابودسازی جزئی و یا کلی یک گروه قومی و یا مذهبی، در جنوساید به حساب آمدن این کشتارها شرط است که خود نیاز به توضیح جداگانه دارد.
۲. کشتار افراد ملکی در موارد دیگر نیز از جرائم بین المللی (جنایت علیه بشریت و جرائم جنگی ) است . اگر در سایر موارد توانستیم احراز کنیم که افراد به جرم قومیت و مذهب خود به نیت نابود سازی یک قوم کشته میشوند، جنوساید است.
۳. پس متوجه میشویم که در قوانین بینالمللی سه گونه جنایت شناخته شده است و هرکدام خصوصیات و مختصات خود را دارند و با استفاده از این عناوین مجرمانه میتوانیم تمامی جنایات رخ داده در افغانستان را مطابق مختصات و خصوصیات شان توضیح دهیم.
وظیفه انسانی همه ما است که کاری کنیم که هزاره بودن و شیعه بودن جرم نباشد و دیگر کسی به جرم قومیت و مذهب خود کشته نشوند. ریشه کن ساختن این جنایت ضمن اینکه اهمیت اخلاقی دارد، به دلیل پیوند قوی آن با صلح و امنیت بین المللی ( یعنی گفته میشود که جنوساید و جنایت علیه بشریت صلح و امنیت بین المللی را به خطر میاندازند) اهمیت ملی و جهانی نیز دارد.
چگونه قومیت و مذهب افراد جرم میشوند؟
همانگونه که در یادداشت پیشین توضیح داده شد، در جنایت جنوساید افراد به دلیل قومیت، مذهب، نژاد و ملیت خود نابود میشوند. لذا این پرسش به وجود میآید چه چیز سبب میشود که اولا نابود سازی یک گروه قومی، مذهبی، ملی و نژادی برای بعضی دیگر از گروههای سیاسی و یا مذهبی …. به یک هدف مهم تبدیل میشود و ثانیا چگونه کشتن افراد به دلیل تعلق قومی، مذهبی، نژادی و ملی شان در ذهن و روان قاتلان که معمولا افراد عادی جامعهاند به امر عادی و توجیه پذیر تبدیل میشود؟
اگر بتوانیم پاسخ این دو پرسش را روشن کنیم و نشان دهیم که چنین چیزی در افغانستان نیز رخداده است، متفاوت بودن کشتار هزارهها قابل درک شده و ریشههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن نیز شناخته خواهند شد. در این صورت است که برای هر انسانی عدالت خواه مبارزه با این فرهنگ، سیاست و ساختار اجتماعی میتواند وظیفه اخلاقی مهم به حساب آید.
برای اینکه بتوانیم پاسخ این دو پرسش را به دست آوریم، مطالعات و تحقیقاتی که در مورد هولوکاست و جنوساید در مراکز تحقیقاتی جهان انجام شده است، لازم به نظر میرسد. لذا لازم است که ما در ادامه این تحقیقات و با استفاده از چارچوب نظری و روشهای آنها یک پژوهش ویژه در مورد هولوکاست و جنوساید در افغانستان داشته باشیم.
لکن در این یادداشت به اختصار به هردو پرسش پاسخی اجمالی و ابتدایی خویش را در معرض نظر عموم قرار میدهم امیدوارم که دست کم سوژهای تحقیق برای پژوهشگران جدی فراهم کند.
پاسخ پرسش نخست: گاهی این پرسش مطرح میشود، آیا هزارهها به جهت نژاد و قومیت خود کشته میشود و یا مذهب خویش ؟
پاسخ این پرسش در واقع پاسخ پرسش اصلی را نیز به دست میدهد. به هرحال میتوان گفت هستند گروههایی که دوست دارند افغانستان به لحاظ قومی یک دست تر باشند و یا دست کم گروههای قومی گوناگون بسیار ضعیف شوند. فکر میکنند، یک دست سازی و یا تضعیف اقوام مشکل منازعه را در کشور حل میکند و زمینه را برای تشکیل دولت مطلوب شان فراهم میکند. عبدالرحمن خان (آنگونه که در سخنرانی تسخیر هزاره یاغستان به روایت کاتب در سراج توضیح دادهام) اینگونه میاندیشید و در همین راستا اقدام به نابودسازی هزارهها کرد، چون به گفته خودش وجود آنها را در مرکز افغانستان مانع عمده بر سر راه دولت افغان میدانست. اگر در عقبه کشتار هزارهها ادامه دهندگان راه عبدالرحمن خان باشند، بدون تردید هزاره به دلیل هویت قومی خود کشته میشوند و لو با توجیه مذهبی و تحت عنوان مذهب. اگر واقعیت امر چنین باشد، در صورتی که بتوانند، دامنه آن فراتر از هزاره کشی خواهد رفت.
اما اگر در عقبه این کشتارها گروههای مذهبی رادیکال باشند که هویت مذهبی بر آنها غالب و مسلط است، این کشتار میتواند به دلیل تعلق و وابستگی مذهبی هزاره ها باشند. چون از نگاه این گروهها یکسان سازی مذهبی و یک دست بودن جامعه به لحاظ دینی و مذهبی آرمانی مقدس محسوب میشود. در یکی از جلسات مذاکره با طالبان در قطر از زبان چند نفر از مذاکره کنندگان ارشد شان شنیدم که استدلال میکرد، جامعه شیعه با شرکت در حکومت گویا بیش از حد قدرتمند شده است و آن را برای وحدت افغانستان نوعی خطر به شمار میآورد و به عین استدلال ظهور و گسترش سلفیت را در میان اهل سنت برای وحدت مذهبی جامعه اهل سنت افغانستان خطرناک میشمرد. چنانکه میدانیم در راستای این نوع از تفکر؛ پاکسازی جامعه اسلامی از کفار و گروههایی که در حکم کفار اند، از برنامههای مهم داعش به حساب میآید و به همین دلیل به نسل کشی یزیدیها در عراق پرداختند. وجود چنین نیت شوم را در مورد هزارهها نمیتوان منتفی دانست.
پاسخ پرسش دوم: چگونه این گونه کشتارها برای مردم عادی که معمولا مباشران قتل اند و برای عموم جامعه توجیه پذیر و عادی سازی میشود؟ در جواب این پرسش میتوان گفت با استفاده از یک سلسله برچسپهای نژادی و مذهبی قومیت و مذهب قربانیان به عنوان مجرمانه تبدیل شده و قابل هرگونه سرزنش، نکوهش و نفرت میشود و با استفاده از عنوان قومی و مذهبی آنان که با این برچسپها توصیف میشود، از آنها انسانیت زدایی میگردد. برای مثال در جریان هولوکاست یهود با سه ویژگی تعریف و خطرناک محسوب میشد؛ رباخوار، بردهدار و کمونیست. در رواندا توتسی سوسک معرفی میشد. در بوسنیا مسلمانان قاتل حضرت مسیح. ما در افغانستان نیز شاهد استفاده از عناوین مشابه در مورد هزاره هستیم که عبارتند از شیعه رافضی، مزدور ایران، فاطمیون، قاتل سنیهای عرب در سوریه و عراق، کسانی که میخ بر سر افراد ملکی در کابل زدهاند و رقص مرده را اجرا کردهاند و عناوینی از این قبیل . با این برجسپها، هزاره بودن جرم شده است و سزاوار کشتن و برای جامعه هم کشتن شان چندان سخت و سنگین تمام نمیشود.
نسل کشی هزارهها نتیجه نزاع تمام عیار دو قوم نیست
در نوشتههای پیشین نوشتم که کشتار سیستماتیک هزارهها به این دلیل نسل کشی است که به قصد نابودسازی و به جرم هزاره بودن شان که عنوان و هویت قومی آنان را تشکیل میدهد، کشته میشوند. پس هزاره بودن از نگاه کسانی که مرتکب این جنایت میشوند، جرم است. پرسش بعدی این بود که چگونه هزاره بودن در ذهن این افراد به یک جرم نابخشودنی تبدیل شده است؟ در جواب نوشتم که برای یافتن جواب این پرسش بهترین چارچوب نظری تحقیق، استفاده از تحقیقاتی است که در مراکز معتبر علمی جهان راجع به جنوساید و هولوکاست انجام شده است. لکن به اختصار یاد آور شدم که هزاره بودن با خلق یک روایت و سلسلهای از برچسپهای نژادی و مذهبی جرم شده است. این برچسپها که در واقع اجزای یک روایت اند عبارتند از شیعه رافضی، مزدور و جاسوس ایران، فاطمیون، کوبندگان میخ بر سر افراد ملکی در جنگهای کابل و اجراکنندگان رقص مرده و شاید عناوین دیگر.
و گفتیم چون این نکات به خوبی درک نمیشوند عمق فاجعه و وجه متفاوت کشتار هزارهها نیز درک نمیشود. و اکنون به یک مانع دیگر اشاره میکنم و آن این است که گمان میشود اگر گفتیم هزاره نسل کشی میشود ، پس نسل کش حتما یک قوم دیگر است و این کشتار محصول نزاع تمام عیار دو قوم بوده و کشتار هزارهها یک پروژه قومی است.
فکر میکنماین تصور نادرست است، چون فرق است میان حاکمان، نخبگان و جریانهای سیاسی و ایدئولوژیک که از میان یک قوم پدید میآیند با خود آن قوم. برای مثال نازیسم مساوی با ملت آلمان نیست و نماینده تمام عیار آنها محسوب نمیشود. و یا به گفته اوباما، ترامپیسم غیر از خود ترامپ و هواداران اوست. به گفته او میتوان خواهان نابودی ترامپیسم شد نه نابودی ترامپ . در مورد سیاست قومگرایانه حاکمان پشتون تبار و یا سیاست حذفی افراطیون مذهبی با جامعه پشتون و یا جامعه مذهبی نیز میتوان عین همین تفکیک را به کاربرد. این کشتارها محصول افراطگرایی قومی و یا مذهبی است که گاهی در جوامع از هم گسیخته و قبیلهای از جذابیت برخوردار میشوند. لذا به جای تشدید نفرت قومی و مذهبی باید با سیاستهای قومی و مذهبیای که در پی بسط و گسترش تبعیض و حذف قومی و مذهبی اند به مبارزه باید پرداخت و آرمان عدالت و برابری را که بدون درک عمیق از ستم و تبعیض قومی و مذهبی به دست نمیآید، به یک برنامه مشترک سیاسی و فکری تبدیل کرد. به این وسیله حقیقتا میتوان متحد شد.
منبع: نشریه راه عدالت، شماره ۱۵